ابوالسعادات میگوید: «عرّاف منجّم و حازر کسی که ادعای علم غیب میکند و حال آنکه علم غیب فقط مخصوص خداوند است[۱]. و ابن قیم میگوید: هر کسی معروف باشد که خوب پرندهها را برای فالگیری به حرکت در میآورد او را عائف و عرّاف مینامند[۲].
مقصود از این شناخت کسانی هستند که ادعای علم غیب میکنند، چنین کسی یا کاهن است یا در معنای آن داخل است و از آن شمرده میشود، چون کسی که از علم غیب خبر میدهد گاهی به وسیلهی کشف خبر او درست میشود و گاهی هم به وسیلهی شیطان سخنش درست در میآید و یا به وسیلهی فالگیری پرنده، خط کشیدن، فال گرفتن با ستارهها، کهانت، سحر و امثال آن از علوم جاهلیت ممکن است خبرش درست باشد.
مقصود از جاهلیت همهی کسانی است که از پیامبران پیروی نمیکنند مانند فلاسفه، کاهنان، منجّمین و جاهلیت عربهایی که قبل از مبعث پیامبر صلی الله علیه و سلم بودند، چون علوم اینها از علوم پیامبران نیست.
کسانی که این کارها را میکنند کاهن و عرّاف نامیده میشوند، پس هر کسی نزد آنها بیاید و آنان را تصدیق نماید وعید او را شامل میشود. و اقوامی این علوم را از آنها به ارث بردهاند و ادعای علم غیبی کردهاند که فقط در علم خداوند است و ادعا میکنند که از اولیا خدا هستند که این کرامت آنهاست و تردیدی نیست که هر کسی ادعای ولایت کند و برای اثبات ولایت خود از این استدلال نماید که از امور غیبی خبر میدهد، از اولیای شیطان است نه از اولیای رحمان، چون کرامت امری است که خداوند آن را بر دست بندهی مؤمن و پرهیزکارش اجرا میکند و سبب آن یا دعا است یا اعمال صالح است و ولی در اجرای کرامت از خودش کاری نمیتواند بکند و برای انجام آن توانایی و قدرتی ندارد، بر خلاف کسی که ادعا میکند که ولی خداست و به مردم میگوید: بدانید که من امور غیبی را میدانم. چون آگاهی یافتن از امور غیبی اغلب بهوسیلهی اسباب حرام و دروغین انجام میشود که بیان کردیم، از این رو پیامبر صلی الله علیه و سلم در توصیف کاهنان میگوید: «پس همراه آن (یک راست)، صدتا دروغ میگویند». پس پیامبر صلی الله علیه و سلم بیان کرده که آنان یک راست و صد تا دروغ میگویند[۳]. و همینگونه هستند کسانی که راه کاهنان را در پیش گرفتهاند و ادعای ولایت و آگاهی از راز دل مردم را مینمایند، با اینکه خود همین ادعا دلیلی بر دروغگو بودنشان است، چون ادّعای ولایت، تزکیه و تأیید خود است که خداوند از آن نهی کرده و میفرماید: ﴿فَلَا تُزَکُّوٓاْ أَنفُسَکُمۡ﴾ [النجم: ۳۲]. «پس خودستایی نکنید.» (النجم: ۳۲) و اولیا اینگونه نیستند بلکه اولیا همواره از خود عیب میگیرند و از پروردگارشان میترسند. پس چگونه اولیا میآیند و به مردم میگویند: بدانید که ما اولیا هستیم و غیب میدانیم. که این ادعا برای به دست آوردن دل مردم و جمع آوری دنیا با این امور است، شما صحابه و تابعین را که سرور اولیا بودند، نگاه کنید آیا چنین ادعاهایی میکردهاند؟ نه سوگند به خدا، بلکه افرادی از آنان چون ابوبکر صدّیق وقتی قرآن میخواندند از بس که گریه میکردند خودشان را نمیتوانستند کنترل نمایند.[۴] و صدای گریهی عمر فاروق از آخر صفهای نماز شنیده میشد[۵].
و گاهی در شب آیهای را میخواند و به سبب آن چند شب مریض میشد و مردم به عیادتش میآمدند[۶] و تمیمداری در رختخوابش غلط میزد نمیتوانست بخوابد مگر مدت کوتاهی، تمام پریشانی او از ترس دوزخ بود، سپس بلند میشد و به نماز میایستاد. و کافی است که شما صفاتی که خداوند برای اولیا ذکر نموده را در سورهی الرعد، مومنون، فرقان، الذاریات و الطور ملاحظه کنید پس کسانی که به این صفات متصف باشند اولیای برگزیده هستند نه کسانی که مدّعی ولایتاند و دروغ میگویند و در بزرگی، عظمت و علم غیب که به خداوند اختصاص دارد به کشمکش با خداوند پرداختهاند و حال آنکه مجرّد ادعای علم غیب کفر است، پس چگونه مدعی چنین امری میتواند ولی خدا باشد؟ به راستی که این دروغ پردازان علم خویش را از مشرکین به ارث بردهاند و افراد بیبصیرت و ساده لوح را فریفتهاند. از خداوند سلامت و عافیت در دنیا و آخرت را مسألت میکنیم.
[۱]– النهایه فی غریب الحدیث و الأثر ۳/۲۱۸٫
[۲]– مفتاح دار السعاده ۲/۲۲۹٫
[۳]– روایت بخاری در صحیحش ش۵۷۶۲ و مسلم در صحیحش ۲۲۲۸ از عائشه.
[۴]– صحیح بخاری ش۷۱۶ و صحیح مسلم ش۴۱۸٫
[۵]– بخاری در صحیح خود۱/۲۵۲-البغا از عبدالله بن شداد به صورت معلق روایت کرده است. و عبدالرزاق در مصنف خود۲۷۱۶ به صورت موصول روایت کرده است و ابن ابی شیبه ۳۵۶۵، سعید بن منصور۱۱۳۸ و غیره روایت کردهاند که سندش صحیح است. و عبدالرزاق در مصنف خود۲۷۰۳ و ابن ابی شیبه در مصنف خود به ش۳۵۵۳۰ و بیهقی در السنن الکبری۲/۲۵۱ از علقمه بن وقاص روایت کرده که گفت: عمر در نماز عشاء سورهی یوسف را خواند و من در صفهای آخر بودم که صدای گریهاش را شنیدم و اسنادش صحیح است چنانکه نووی در خلاصه الکلام ۱/۴۹۷ گفته است.
[۶]– مصنف ابن ابی شیبه ۳۴۴۵۷، امام احمد در الزهد۱۱۹ و ابونعیم در الحلیه ۱/۵۱ از حسن بصری روایت کرده است، که عمر در وِردش آیهای را میخواند و از بس که اشک میریخت نفسش بند میآمد و میافتاد و در خانه میماند و مردم به عیادتش آمده و فکر میکردند مریض است. حَسن عمر بن خطاب را درنیافته پس سند روایت منقطع است.