- مسلمانان آن شب را در آرامش و استراحت گذراندند، و صبح هنگامی که وارد میدان نبرد شدند، تازهنفس بودند. اما سپاه کفر از ترس و وحشت، شب را استراحت نکرده بودند. با وجود این اسباب، تأیید و نصرت الهی نیز شامل حال گردید.
از جهتی دیگر اگر به نظر ظاهر به سپاه اسلام و کفر بنگریم، اوضاع ظاهری مقتضی و مساعد برای پیروزی مسلمانان نبود. در بین کفار افراد ثروتمندی وجود داشتند که آذوقه و امکانات تمام سپاه را تهیه میکردند، مسلمانان از این لحاظ چیزی نداشتند. تعداد قریش یک هزار نفر بود، مسلمانان فقط سیصد نفر بودند. در سپاه قریش یکصد سوار وجود داشت و مسلمانان فقط دو اسب داشتند. تعداد معدودی از مسلمانان به طور کامل مسلح بودند، از طرف دیگر تمام افراد سپاه قریش از سر تا پا زرهپوش بودند.
با توجه به تمام این موارد، پس از پایان جنگ معلوم شد که از مسلمانان فقط چهارده نفر شهید شدهاند که شش نفر از آنان مهاجر و هشت نفر دیگر از انصار بودند. ولی از طرف دیگر، قدرت اصلی قریش درهم شکسته و تک تک سران قریش که در شجاعت، معروف و سپهسالار قریش بودند، به قتل رسیدند. از میان آنان، شیبه، عتبه، ابوجهل، ابوالبختری، زمعه بن الأسود، عاص بن هشام، أمیه بن خلف و منبه بن الحجاج سرور و تاجِ سرِ قریش بودند. از لشکریان قریش نزدیک به هفتاد نفر کشته و هفتاد نفر به اسارت گرفته شدند، از اسرای جنگی، عتبه و نضر بن حارث کشته و بقیه به صورت اسیر به مدینه انتقال داده شدند. در میان آنان عباس، عقیل (برادر حضرت علی) و ابوالعاص داماد آنحضرت صلی الله علیه و سلم نیز وجود داشتند.
روش معمول آن حضرت در جنگها چنین بود که هرکجا جسدی مشاهده میشد و دستور میدادند تا به خاک سپرده شود([۱]). ولی به علت تعداد زیاد کشتهشدگان در این جنگ دفن هریک به صورت جداگانه کار مشکلی بود، لذا تمام اجساد را در چاه بزرگی که در آنجا بود، انداختند. اما جسد امیه چون باد کرده و گندیده بود و امکان انتقال آن نبود، در همانجا به خاک سپرده شد. هنگامی که اسرای جنگی به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم در مدینه آورده شدند، سهیل بن عمر یکی از خویشاوندان حضرت سوده نیز در میان آنان بود، وقتی سوده او را دید بیاختیار به وی گفت: تو هم مانند زنان خود را در زنجیر قرار دادهای؟ نمیتوانستی بجنگی تا اینکه کشته شوی!([۲])
اسیران جنگی دوتا، دوتا یا چهارتا، چهارتا تقسیم شده و برای نگهداری به صحابه سپرده شدند و دستور داده شد تا با آنها به خوبی رفتار شود. صحابه به آنان غذا میدادند و خودشان بر تغذیه از خرما اکتفا میکردند. در میان آنها ابوعزیز برادر حضرت مصعب بن عمیر نیز وجود داشت. او میگوید: آن مرد انصاری که مرا به خانهاش برده بود هنگام شام و ناهار به من نان میدادند و خودشان خرما میخوردند. من از این برخورد خوب آنان شرمنده شده نان را به آنها میدادم، ولی آنها از گرفتن آن امتناع ورزیده و دوباره به من برمیگرداندند. و این بنا بر توصیه و تأکید رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بود که با اسیران به خوبی رفتار شود([۳]).
یکی از اسراء، «سهیل بن عمرو» بود که فوق العاده فصیح و بلیغ بود و علیه آن حضرت صلی الله علیه و سلم در جلسات و مجامع عمومی لب به سخنهای اهانتآمیز میگشود. حضرت عمر اظهار داشت: یا رسول الله! اجازه دهید دو دندان زیرین او را درآوریم تا دوباره نتواند به خوبی سخن گوید. آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: «اگر من او را مثله کنم گرچه پیامبر هستم با وجود این، خداوند مرا نیز مثله خواهد کرد»([۴]). حضرت عباس پیراهن نداشت، قامتش چنان بلند بود که پیراهن هیچکس اندازه تن او نبود. عبدالله بن ابی رئیس المنافقین همقد او بود، پیراهنش را خواست و به او داد. در صحیح بخاری مذکور است که رسول اکرم صلی الله علیه و سلم هنگام مرگ عبدالله، پیراهن مبارک خود را به جای کفن در عوض همان احسان به او پوشانده بود([۵]).
عموماً چنین روایت شده است که وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به مدینه آمدند با اصحاب دربارۀ اسرای بدر مشورت کردند که آنها را چکار کنیم؟ حضرت ابوبکر اظهار داشت: همۀ اینها خویشاوندان و عزیزان ما هستند، لذا از آنها فدیه گرفته و آنها را رها کنیم. اما حضرت عمر که به نظر وی در مقابل اسلام دوست و دشمن، خویشاوند و عزیز و نزدیک، هیچ فرقی نداشتند، چنین اظهار نظر فرمود که همۀ آنان کشته شوند و هریک از ما به کشتن خویشاوند و عزیز خود اقدام کند. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم نظر حضرت ابوبکر را پسندیده فدیه گرفت و آنان را رها کردند. آنگاه بر این عمل، عتاب و تهدید الهی نازل شد که:
﴿لَّوۡلَا کِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمۡ فِیمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ ۶٨﴾ [الأنفال: ۶۸].
«گر نوشته قبلی تقدیر الهی نبود در مقابل آنچه فدیه گرفتید عذاب بزرگی بر شما نازل میشد».
رسول اکرم صلی الله علیه و سلم و حضرت ابوبکر عتاب الهی را شنیده گریه کردند. این روایت در تمام کتب تاریخ و در احادیث نیز مذکور است. ولی در بیان سبب و علت عتاب و تهدید، اختلاف نظر وجود دارد. روایتی که در ترمذی مذکور است، خلاصۀ آن چنین است: تا آن موقع دربارۀ مال غنیمت حکمی نازل نشده بود و طبق عرف و رسم معمول عرب، صحابه مشغول جمعآوری مال غنیمت شدند، لذا عتاب بر این امر نازل شد، ولی چون نسبت به آن قبلاً دستوری نازل نشده بود، لذا آن جرم مورد عفو قرار گرفت و دستور داده شد که آنچه از مال غنیمت به دست آمده است، حلال است. در قرآن مجید پس از ذکر عتاب، این جمله مذکور است:
﴿فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَیِّبٗا﴾ [الأنفال: ۶۹].
در این آیه به وضوح ثابت شده که آنچه از مال و منال کفار به دست آمده حلال و مال غنیمت بوده است.
خلاصه، از روایت صحیح مسلم و ترمذی معلوم میشود که این عتاب برگرفتن فدیه و یا جمعآوری مال غنیمت نازل گردید. در صحیح مسلم این الفاظ مذکور اند: وقتی آیۀ فوق نازل شد آن حضرت گریه کردند و چون حضرت عمر علت گریه را پرسید، فرمودند:
«أَبْکِی عَلَى الَّذِی عَرَضَ عَلَیَّ أَصْحَابُکَ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ».
«یعنی بر آنچه از جانب خداوند دربارۀ فدیهگرفتن یارانت نازل گردیده، گریه میکنم».
عموماً مردم چنین فهمیدهاند که عتاب بر این نازل شد که چرا اسیران جنگی کشته نشدهاند. چنانکه آنها این آیه استدلال گرفتهاند:
﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الأنفال: ۶۷].
خلاصۀ این آیه چنین است: مادامی که در میدان نبرد، خوب جنگ و خونریزی نشود، گرفتن اسیر مناسب نیست. و از این معلوم نمیشود که اگر قبل از قتل و خونریزی اسیر شدند، پس از پایان جنگ باید کشه شوند.
به هرحال، از هریک از اسرای جنگی مبلغ چهار هزار درهم فدیه گرفته میشد و آنها را رها میکردند، و کسانی که توانایی پرداخت آن را نداشتند، بدون فدیه آزاد میشدند. البته کسانی از آنها که خواندن و نوشتن را یاد داشتند، به آنان دستور داده شد تا هرکدام از آنان به ده نفر از کودکان مسلمانان، خواندن و نوشتن را بیاموزد، آنگاه آزاد میشود([۶]). حضرت زید بن ثابت خواندن و نوشتن را از همین طریق یاد گرفته بود([۷]).
انصار به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم عرض کردند: حضرت عباس خواهرزادۀ ما است، لذا ما از او فدیه نمیگیریم و بدون فدیه آزادش میکنیم. ولی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بر اساس اصل عدالت و مساوات این درخواست را نپسندیدند([۸])، و او نیز فدیه داد. مبلغ معمول فدیه چهار هزار درهم بود، ولی از ثروتمندان بیشتر گرفته میشد. حضرت عباس سرمایهدار بود، لذا از او مبلغ بیشتری فدیه اخذ گردید. عباس از اینکه از وی بیشتر فدیه گرفته شده به آن حضرت صلی الله علیه و سلم شکایت کرد، ولی نمیدانست که براساس اصل مساوات در اسلام، فرق و تفاوت دور و نزدیک، خویشاوند و بیگانه، عام و خاص از میان رفته است. از یک سو در انجام فرایض، مساوات اینگونه رعایت میشد. ولی از سوی دیگر، محبت طبیعی حضرت عباس چنان بر آن حضرت عارض شده بود که شبانگاه وقتی صدای نالۀ عباس بر اثر بستهشدن دست و پاهایش به گوش آن حضرت رسید، چنان مضطرب شدند که نتوانستند استراحت کنند. صحابه دست و پاهایش را باز کردند، آنگاه آن حضرت استراحت فرمودند.
ابوالعاص داماد آن حضرت نیز جزو اسیران جنگی بود، نزد او فدیه وجود نداشت، به همسر خود حضرت زینب دختر گرامی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم در مکه پیام فرستاد که مبلغ فدیهاش را بفرستد. حضرت زینب گردن بندی را که هنگام ازدواج مادرش حضرت خدیجه به او داده بود، برایش فرستاد. هنگامی که آن حضرت آن را مشاهده کرد، خاطرات بیست و پنج سال پیش برایش تجدید شد، این گردنبند را که یادگار مادرش هست به او بازگردانید. صحابه با طیب خاطر پذیرفته و آن را بازگرداندند»([۹]).
پس از اینکه ابوالعاص آزاد شد به مکه آمد و حضرت زینب را به مدینه فرستاد. ابوالعاص تاجر و بازرگان بزرگی بود، پس از چند سال با کالاهای بسیاری به قصد تجارت به سوی شام حرکت کرد. هنگام بازگشت از شام، گشتیهای مسلمانان او را با تمام اسباب و کالاهایش اسیر کردند و کالاها را میان خود تقسیم کردند. خودش به طور مخفیانه نزد حضرت زینب درآمد. حضرت زینب او را پناه داد. رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به صحابه فرمود: اگر مصلحت میدانید کالاهای ابوالعاص را به او بازگردانید، آنان با طیب خاطر پذیرفته و تمام کالاهایش را به وی بازگرداندند. این بار ابوالعاص متأثر شد و به اسلام گرایید. او به مکه آمد و با تمام شریکان تجاری خود تسویه حساب کرد و گفت: من مشرف به اسلام شدهام و برای تسویه حساب با شما به اینجا آمدهام تا شما نپندارید که ابوالعاص کالاهای ما را خورد و از ترس طلبکاران مسلمان شد([۱۰]).
[۱]– روض الانف.
[۲]– ابن هشام.
[۳]– طبری /۱۳۳۸٫
[۴]– طبری /۱۳۴۴٫
[۵]– صحیح بخاری، باب الکسوه للأساری /۴۲۲٫
[۶]– مسند احمد /۲۴۷٫
[۷]– طبقات ابن سعد /۱۴٫
[۸]– صحیح بخاری ۱/ ۵۷۲٫
[۹]– طبری /۱۳۴۸ و ابوداود.
[۱۰]– تاریخ طبری.