غزوۀ بدر۳

عتبه در مقابل حضرت حمزه و ولید در مقابل حضرت علی قرار گرفتند و هردو به قتل رسیدند، ولی شیبه برادر عتبه، حضرت عبیده را زخمی ساخت. حضرت علی حمله کرد و شیبه را نیز به قتل رساند و عبیده را بر دوش گرفت و به محضر رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم آورد. عبیده از آن حضرت  صلی الله علیه و سلم پرسید: «آیا من از نعمت شهادت محروم شدم؟ آن حضرت فرمودند: خیر، تو رتبه شهادت را حاصل کردی». عبیده گفت: اگر امروز ابوطالب در قید حیات می‌بود، قبول می‌کرد که مصداق این شعر او من هستم([۱]):

ونسلمه حتى نصـرع حوله ونذهل عن أبنائنا والحلائل

(ما محمد را زمانی به دشمنان می‌سپاریم که در اطراف او جنگیده بمیریم و از فرزندان و زنان خود فراموش شویم).

عبیده فرزند سعید بن العاص که از سر تا پا زره‌پوش بود از صف خارج شد و اعلام کرد: من «ابوکرش» هستم. حضرت زبیر برای مبارزه با وی بیرون آمد تمام بدن عبیده در زره قرار داشت، فقط چشم‌هایش نمایان بودند، لذا حضرت زبیر «زوبین» بر چشم‌هایش زد که بر اثر آن به زمین افتاد و به قتل رسید([۲]). زوبین چنان در چشمش فرو رفته بود که حضرت زبیر پاهای خود را بر بدنش گذاشت و آن را با مشکل بیرون آورد، ولی هردو طرف آن خم شد. این زوبین به عنوان یادگار باقی ماند و از حضرت زبیر، رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم آن را تحویل گرفت. سپس به خلفای راشدین یکی پس از دیگری منتقل شد و در آخر به دست حضرت عبدالله بن زبیر رسید([۳]).

حضرت زبیر در آن معرکه زخم‌های عمیقی برداشت و زخمی که بر روی شانه وی بود چنان عمیق بود که بعد از بهبودی، انگشتی در آن جای می‌گرفت و پسرش عروه در زمان کودکی با آن بازی می‌کرد؛ شمشیری که با آن می‌جنگید پس از جنگ شدید به زمین افتاد؛ هنگامی که عبدالله بن زبیر شهید شد، عبدالملک به عروه گفت: شمشیر زبیر را می‌شناسی؟ وی گفت: آری! عبدالملک پرسید: چگونه؟ وی گفت: در جنگ بدر دندانه‌دار شده. عبدالملک تأیید کرد و این مصراع شعر را خواند: «بهن فلول من قراع الکتائب» آنگاه شمشیر را به عروه داد، عروه آن را از نظر قیمت ارزیابی کرد. سه هزار درهم قیمت‌گذاری شد، دستۀ آن با نقره تزیین شده بود([۴]).

سپس حملۀ عمومی آغاز شد، مشرکین بر اعتماد به قدرت و ساز و برگ خود می‌جنگیدند. ولی در سویی دیگر، رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم سر به سجده گذاشته بود و فقط از خداوند متعال نصرت و یاری می‌خواست. شرارت ابوجهل و دشمنی و کینه‌توزی وی با اسلام زبانزد خاص و عام بود. بنابراین، دو برادر جوان از انصار به نام‌های معاذ و معوذ تصمیم قاطع گرفته بودند که هرجا آن شقی و بدبخت را بیابند یا او را نابود کنند و یا در این راه کشته شوند. حضرت عبدالرحمن بن عوف می‌گوید: من در صف ایستاده بودم که ناگهان در سمت راست و چپ خود، دو نوجوان را مشاهده کردم. یکی از آنان آهسته در گوشم گفت: ابوجهل کجاست؟ من گفتم: عمو جان! با ابوجهل چه کاری داری؟ گفت: من با خدا عهد بسته‌ام که هرجا او را بیابم یا او را بکشم و یا چنان در این راه بجنگم که کشته شوم. من هنوز به او جوابی نداده بودم که نفر دوم نیز آهسته در گوشم همین را گفت. من به هردو با اشاره گفتم: آن شخص ابوجهل است. با گفتن این، هردو مانند شاهین به سوی او حمله برده، او را نقش زمین ساختند؟ هردو نوجوان فرزند «عفراء» بودند. عکرمه پسر ابوجهل از پشت بر معاذ حمله کرد و بر بازویش شمشیر زد که دستش قطع شد. معاذ عکرمه را تعقیب کرد ولی او جان سالم به در برد. معاذ در همان حال می‌جنگید، اما چون دستش آویزان و مانع جنگیدن بود، دست خود را زیر پایش قرار داد و او را از تن جدا نمود.

رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم قبلاً گفته بود: با کفار افرادی همراه‌اند که با طیب خاطر برای جنگ نیامده‌اند، بلکه بر اثر تحمیل و اجبار قریش آمده‌اند. آن حضرت اسامی آن‌ها را نیز بیان کرد. یکی از آنان ابوالبختری بود. «مجذر» (که هم‌پیمان انصار بود) او را دید. مجذر گفت: چون رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم از قتل تو منع کرده است، لذا تو را رها می‌کنم. با وی یک نفر دیگر همراه بود. ابوالبختری گفت: این را هم رها می‌کنی؟ مجذر گفت: «خیر». ابوالبختری گفت: من این طعنۀ زنان عرب را نمی‌توانم تحمل کنم که: ابوالبختری برای حفظ جان خود رفیقش را رها کرد. آنگاه ابوالبختری این شعر را خواند و بر مجذر حمله برد و به قتل رسید:

لن یسلم ابن حره زمیله حتى یموت أو یرى سبیله

(آدم خانواده و نجیب، رفیق خود را رها نمی‌کند مگر اینکه کشته شود و یا رها گردد).

از کشته‌شدن عتبه و ابوجهل پای ثبات مشرکان متزلزل شد و افسردگی و پژمردگی خاصی بر سپاه کفر طاری گشت. دشمن سرسخت رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم امیه بن خلف نیز در جنگ بدر شرکت داشت. حضرت عبدالرحمن بن عوف زمانی با وی عهد بسته بود که چون به مدینه آید، از وی حفاظت خواهد کرد. در بدر فرصت خوب و مناسبی برای گرفتن انتقام از آن دشمن خدا بود، ولی چون پایبندی و وفای به عهد از شعائر اسلام است. عبدالرحمن بن عوف خواست تا بگونه‌ای او را نجات دهد، لذا او را با خود به کوهی در همان حول و حوش برد؛ اتفاقاً حضرت بلال او را مشاهده کرد و به انصار اطلاع داد، آنان به سوی وی هجوم بردند. عبدالرحمن فرزند امیه را جلو کرد مردم او را به قتل رساندند و به این اکتفا نکردند؛ بلکه به سوی خود امیه شتافتند. عبدالرحمن به امیه گفت: تا بر زمین بخوابد، آنگاه بر او دراز کشید تا مردم نتوانند او را به قتل برسانند، ولی آنان از زیر پاهای عبدالرحمن بر وی دسترسی پیدا کرده او را به قتل رساندند. یکی از زانوهای عبدالرحمن نیز زخمی گردید و اثر زخم تا مدت‌ها باقی بود([۵]).

پس از کشته‌شدن ابوجهل، عتبه و غیره قریش سپر انداختند و مسلمانان آنان را به اسارت گرفتند. عباس، عقیل (برادر حضرت علی) نوفل، اسود بن عامر، عبدالله بن زمعه و بسیاری دیگر از افراد بزرگ و سران قریش جزو اسیرشدگان بودند. آن حضرت  صلی الله علیه و سلم دستور دادند تا یکی از ابوجهل خبری بیاورد. عبدالله بن مسعود رفت و دید که ابوجهل در میان زخمی‌شدگان افتاده و در حال جان‌دادن است. عبدالله پرسید: تو ابوجهل هستی؟ او گفت: کسی را که قومش به قتل رسانده این چه افتخاری است؟! ابوجهل زمانی او را سیلی زده بود، او به عنوان انتقام پاهایش را بر گردن ابوجهل گذاشت، ابوجهل گفت: ای چوپان! مواظب باش! پاهایت را بر گردن چه کسی گذاشته‌ای! حضرت عبدالله بن مسعود بلافاصله سرش را از تنش جدا کرد و به محضر رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم برده بر قدم‌های مبارک‌شان انداخت([۶]).

مورخان غربی که همه چیز را از بعد مادی و اسباب ظاهری ارزیابی می‌کنند، در حیرت و شگفت قرار گرفته‌اند که چگونه یک سپاه بی‌سر و سامان سیصد نفری پیاده بر سپاه مجهزی که یکصد سوار داشت، غلبه پیدا کرد! ولی نصرت غیبی بارها چنین منظره‌های عجیبی را به نمایش گذاشته است. با وجود این در قالب اسباب مادی برای تسکین خاطر ظاهر بینان نیز عواملی وجود دارد که آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهیم:

  • قریش با یکدیگر وحدت نظر نداشتند، فرمانده لشکر، – عتبه – به جنگیدن راضی نبود.

از افراد قبیلۀ زهره تا بدر آمده و سپس بازگشتند.

  • بر اثر بارندگی قریش از نظر موقعیت جغرافیایی در وضعیت بسیار نامطلوبی قرار گرفته بودند، زیرا محل تمرکز آن‌ها کلاً گِل آلود و لجن بود، به طوری که رفت و آمد بسیار مشکل بود.
  • قریش مرعوب شده و تعداد سپاه مسلمانان را دو برابر سپاه خود تخمین زده بودند. چنانکه در قرآن مجید مذکور است: ﴿یَرَوۡنَهُم مِّثۡلَیۡهِمۡ رَأۡیَ ٱلۡعَیۡنِ﴾.
  • در میان سپاه کفار هیچگونه نظم و ترتیبی وجود نداشت. برخلاف این رسول اکرم صلی الله علیه و سلم شخصاً به سپاه اسلام نظم و ترتیب خاصی داد و صف‌ها بسیار مرتب و منظم بودند.

 

[۱]– زرقانی، در این وقایع روایات مختلفی ذکر شده است و تقریباً رتبۀ همۀ آن‌ها یکی است، لذا هرکدام اختیار شود اشکالی ندارد.

[۲]– صحیح بخاری، غزوۀ بدر.

[۳]– صحیح بخاری، ذکر غزوۀ بدر.

[۴]– صحیح بخاری، ذکر غزوۀ بدر.

[۵]– تفصیل این واقعه در صحیح بخاری، کتاب الوکاله مذکور است. ولی چون در مبحث مغازی ذکر نشده، لذا سیره‌نویسان آن را مشاهده نکرده‌اند.

[۶]– صحیح بخاری، غزوۀ بدر.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …