خبر شکست کفار و ممنوعیت گریه و نوحه

وقتی خبر جنگ بدر به مکه رسید، در تمام خانه‌ها ماتم و عزا برپا شد، ولی به لحاظ غیرت منادی قریش ندا داد که هیچ کس حق گریه‌کردن را ندارد. در آن جنگ سه فرزند اسود کشته شده بودند و قلبش آکنده از غم و اندوه بود، اما بر اثر عزت و غیرت قبیله‌ای گریه نمی‌کرد. اتفاقاً یک روز صدای گریه‌ای از یک طرف به گوشش رسید، فکر کرد شاید قریش اجازۀ گریه‌کردن را داده‌اند. به نوکرش گفت: ببین چه کسی گریه می‌کند؟ آیا گریه‌کردن مجاز شده است؟ زیرا در سینه‌ام آتش شعله‌ور است و می‌خواهم خوب گریه کنم تا اطمینان خاطر برایم حاصل شود. شخصی آمد و اظهار داشت: زنی شترش را گم کرده از این جهت گریه می‌کند. از زبان اسود بی‌اختیار این شعر خارج شد:

أتبکی إن یضل لها بعیر   ویمنعها من النوم السهود
ولا تبکی على بکر ولکن   على بدر تقاصرت الجدود
فبکى إن بکیت على عقیل   وبکى حارثا أسد الأسود

(بر گم شدن شتر گریه می‌کند، و او را خواب نمی‌آید. گریه مکن. بر بدر اشک بریز، جایی که قضا و تقدیر یاری نکرد، اگر گریه می‌کنی بر عقیل و حارث گریه کن که شیر شیران بودند).

عمیر بن وهب در میان قریش از دشمنان سرسخت اسلام بود، او و صفوان بن امیه در «حجر» نشسته و بر کشته‌شدگان بدر عزاداری می‌کردند. صفوان گفت: «سوگند به خدا! حالا دیگر زندگی مزه‌ای ندارد». عمیر گفت: راست می‌گویی، اگر بر من وام نمی‌بود و بیم بی‌سرپرستی فرزندان نبود، سوار بر اسب شده و می‌رفتم محمد را به قتل می‌رساندم و برمی‌گشتم. فرزندم نیز جزو اسیران در آنجا است. صفوان گفت: در فکر وام‌ها و فرزندان نباش، من مسئولیت آن‌ها را بر عهده می‌گیرم. عمیر به خانه آمد و شمشیر خود را زهرآگین کرد و به مدینه رفت. حضرت عمر قیافه و حال غیر طبیعی او را مشاهده کرد، گلویش را گرفت و فشرد و او را به محضر رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم برد. آن حضرت فرمود: عمر! رهایش کن. عمیر نزدیک بیا! آنگاه از وی پرسید: با چه قصدی آمده‌ای؟ وی اظهار داشت: به قصد آزادی فرزندم آمده‌ام. آن حضرت فرمودند: شمشیر را چرا حمایل کرده‌ای؟ عمیر گفت: آخر شمشیرها در بدر چه عملی انجام دادند؟ آن حضرت فرمودند: تو و صفوان در «حجر» نشسته برای قتل من توطئه کرده‌اید؟ عمیر چون این کلام آن حضرت را شنید مبهوت و متحیر شد و بی‌اختیار گفت: محمد! بدون ترتید تو پیامبر خدا هستی، سوگند به خدا! جز من و صفوان کسی دیگر از این تصمیم اطلاعی نداشته است. قریش که منتظر شنیدن خبر قتل آن حضرت بودند، خبر مسلمان‌شدن عمیر را شنیدند. عمیر مسلمان شد و شجاعانه به مکه آمد. جایی که هر فرد آن در آن موقع تشنۀ خون مسلمانان بود. عمیر به قدری که قبلاً با دوستان اسلام دشمن بود، همانقدر حالا با دشمنان اسلام دشمنی داشت. در مکه دعوت اسلام را منتشر ساخت و جمع کثیری را با نور اسلام منور ساخت([۱]).

 

 

[۱]– طبری به نقل از عروه بن زبیر /۱۳۵۴٫

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …