عمر فاروق رضی الله عنه (۹)

«حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ حُجْرٍ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ حُمَیْدٍ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِىَّ  صلی الله علیه و سلم قَالَ: دَخَلْتُ الْجَنَّهَ فَإِذَا أَنَا بِقَصْرٍ مِنْ ذَهَبٍ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذَا الْقَصْرُ قَالُوا لِشَابٍّ مِنْ قُرَیْشٍ فَظَنَنْتُ أَنِّى أَنَا هُوَ فَقُلْتُ وَمَنْ هُوَ فَقَالُوا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ». [سنن الترمذی لـمحمد بن عیسى الترمذی، کتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله  صلی الله علیه و سلم باب فی مناقب أبی حفص عمر بن الخطاب رضی الله عنه].

«از انس رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: بر جنت وارد شدم (در شب معراج) که قصری از طلا در آنجا دیدم. گفتم: این قصر برای کیست؟ گفتند برای جوانی از قریش است. گمان کردم که آن جوان من باشم پس گفتم: آن شخص کیست؟ گفتند: عمر بن الخطاب».

«حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ حُرَیْثٍ حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ وَاقِدٍ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَیْدَهَ قَالَ سَمِعْتُ بُرَیْدَهَ یَقُولُ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ  صلی الله علیه و سلم فِى بَعْضِ مَغَازِیهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ جَاءَتْ جَارِیَهٌ سَوْدَاءُ فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى کُنْتُ نَذَرْتُ إِنْ رَدَّکَ اللَّهُ سَالِمًا أَنْ أَضْرِبَ بَیْنَ یَدَیْکَ بِالدُّفِّ وَأَتَغَنَّى. فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ  صلی الله علیه و سلم: «إِنْ کُنْتِ نَذَرْتِ فَاضْرِبِى وَإِلاَّ فَلاَ». فَجَعَلَتْ تَضْرِبُ فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عَلِىٌّ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عُمَرُ فَأَلْقَتِ الدُّفَّ تَحْتَ اسْتِهَا ثُمَّ قَعَدَتْ عَلَیْهِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلی الله علیه و سلم: إِنَّ الشَّیْطَانَ لَیَخَافُ مِنْکَ یَا عُمَرُ إِنِّى کُنْتُ جَالِسًا وَهِىَ تَضْرِبُ فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عَلِىٌّ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ وَهِىَ تَضْرِبُ فَلَمَّا دَخَلْتَ أَنْتَ یَا عُمَرُ أَلْقَتِ الدُّفَّ». [سنن الترمذی لـمحمد بن عیسى الترمذی، کتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله  صلی الله علیه و سلم باب فی مناقب أبی حفص عمر بن الخطاب رضی الله عنه].

«از بریده رضی الله عنه روایت شده که گفت: رسول الله صلی الله علیه و سلم برای جنگی خارج شدند و وقتی بازگشتند زنی سیاه آمد و به ایشان گفت: من نذر کرده‌ام که اگر الله شما را به سلامت بازگرداند پیشاپیش شما دف بزنم و آواز به غنا سر دهم. رسول الله صلی الله علیه و سلم به او گفتند: اگر نذر کرده‌ای پس بزن و اگر چنین نیست پس این کار را انجام مده. او شروع به نواختن کرد که ابوبکر داخل شد در حالی که آن زن مشغول دف زدن بود سپس علی وارد شد و آن زن همچنان مشغول دف زدن بود و عثمان وارد شد و او دف می‌زد سپس عمر وارد شد که آن زن دف را در زیر خود گذاشت و بر آن نشست. رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: یا عمر! بدرستیکه شیطان از تو می‌ترسد. من نشسته بودم و او دف می‌زد و ابوبکر آمد و او دف می‌زد و علی وارد شد و او دف می‌زد و عثمان وارد شد و او همچنان دف می‌زد پس وقتی تو آمدی او دف را رها کرد».

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …