عزم راسخ، ارادۀ قوی و نیروی کاری، جوهر اصلی انسان بوده و این خصوصیات قابل تحسیناند. ولی همین اوصاف، هرگاه به صورتی دیگر نمودار شوند، شکل وحشتناک: سختدلی، بیرحمی، درندهخویی و سفاکی را به خود میگیرند. هنگامی که اسلام به تدریج گسترش مییافت و رسول اکرم صلی الله علیه و سلم و بزرگان صحابه در حمایت و حفاظت قبیل خود قرار داشتند، خشم و کینه قریش از هرسو متوجه آن دسته از بیچارگانی میشد که هیچگونه یار و یاوری نداشتند. بعضی از آنها غلام و کنیز و برخی دیگر در آن دیار بیگانه و پدرانشان از یکی دو پشت پیش به مکه آمده بودند؛ بعضی از قبایل نیز چنان ضعیف بودند که هیچگونه عظمت و موقعیت اجتماعی نداشتند، قریش آنان را چنان مورد جور و ستم خود قرار میدادند که تاریخ از آوردن نظیر آن احساس شرم میکند. برای قریش بسیار آسان بود که سرزمین اعراب را از وجود مسلمانان پاک و صاف کند، ولی غریزه انتقام آنان با انجام این امر اشباع نمیشد، و چنانچه مسلمانان با وجود پایبندی و استواری بر دین خود، از بین برده میشدند، این مسئله به جای اینکه باعث افتخار برای قریش باشد، باعث تحسین و تمجید کسانی بود که با صبر و مقاومت از مرگ و شهادت استقبال کرده بودند.
شأن و عظمت قریش زمانی به جا بود که مسلمانان از جادۀ اسلام منحرف گشته، آیین قریش را میپذیرفتند و از دین خود اظهار برائت میکردند، و یا اینکه هدف قریش از شکنجه و آزار، به آزمایش گذاشتن سطح ایمان مسلمانان بود تا از این طریق چگونگی عشق و علاقه آنها را به اسلام بیازمایند، در میان قبیله قریش، افرادی نیز وجود داشتند که از اینکه آیین آنها به مسخره گرفته میشد، آباء و اجدادشان تحقیر میشدند، عظمت خدایان آنها رو به زوال میرفت، بسیار اندوهگین بودند، ولی آنان فقط به اظهار تأسف و حسرت بسنده کرده و میگفتند: تعدادی از افراد به اختلال مغزی دچار شدهاند. عقبه، عاص بن وائل و غیره از همین دسته بودند. لیکن ابوجهل، امیه بن خلف و غیره در صف آزاردهندگان و ناسزاگویان به پیامبر صلی الله علیه و سلم و سایر مسلمانان قرار داشتند.