اسلام‌آوردن حضرت عمر (سال ششم بعثت)

زمانی که خورشید نبوت از سرزمین حجاز طلوع کرد و پیامبر اکرم به رسالت مبعوث شدند، حضرت حمزه  رضی الله عنه بیست و هفت سال سن داشت([۱]).

خانواده حضرت عمر توسط «زید» (پدر سعید، داماد حضرت عمر) با ندای توحید مأنوس شده بود، چنانکه قبل از همه سعید فرزند زید مشرف به اسلام شد و با «فاطمه» خواهر حضرت عمر ازدواج کرد. به سبب این پیوند فاطمه نیز اسلام آورد؛ در این خاندان، شخص دیگری که مورد احترام قبیله بود به نام «نعیم بن عبدالله» نیز ایمان آورده بود؛ ولی خود حضرت عمر هنوز با اسلام بیگانه بود، وقتی صدای اسلام به گوشش رسید، بسیار خشمگین شد و با کسانی از خاندانش که اسلام آورده بودند، سخت دشمنی ورزید. «لبینه» کنیزی از آن خاندان مسلمان شده بود، عمر او را بی‌نهایت مورد ضرب و شتم قرار می‌داد تا اینکه خسته می‌شد آنگاه می‌گفت: «پس از رفع خستگی دوباره خواهم زد» علاوه بر «لبینه» با هرکس از مسلمانان برخورد می‌کرد، از زد و خورد با او دریغ نمی‌ورزید. ولی اسلام چنان لذت و مزه‌ای داشت که هرکس آن را می‌چشید، به هیچ وجه آن را از دست نمی‌داد، با وجود همه این سختگیری‌ها نتوانست حتی یک نفر را از اسلام منصرف کند، در نهایت چاره‌ای جز این ندید که (نعوذ بالله) رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم را به قتل برساند، لذا شمشیر خود را حمایل کرد و به سوی آن حضرت حرکت نمود.

از سوی کارکنان قضا ندایی رسید:                 آمد آن یاری که ما می‌خواستیم.

در میان راه «نعیم بن عبدالله» را ملاقات کرد. نعیم چون قیافه‌اش را دید، اظهار داشت: قصد رفتن به کجا را داری؟ عمر گفت: می‌روم تا محمد  صلی الله علیه و سلم را بکشم! نعیم گفت: نخست خویشاوندان خود را اصلاح کن و از خانواده‌ات آگاه شو؛ زیرا خواهرت فاطمه و شوهرش هردو مسلمان شده‌اند؛ با شنیدن این سخن خشم سراپای وجود عمر را فرا گرفت و عازم خانۀ خواهر گردید. فاطمه مشغول تلاوت قرآن بود، چون از ورود برادرش باخبر شد، بی‌درنگ سکوت اختیار کرد و ورقی را که آیاتی از قرآن در آن نوشته شده بود، مخفی کرد ولی عمر صدای او را شنیده بود، از خواهرش پرسید: این زمزمه‌ای که به گوشم رسید، چه بود؟ او گفت: چیزی نبود، عمر گفت: شنیده‌ام که شما هردو از دین آبا و اجدادی برگشته‌اید؟ سپس به شوهر خواهر خود حمله کرد؛ فاطمه با یاری شوهرش شتافت. عمر خواهرش را نیز مضروب و مجروح ساخت، به گونه‌ای که تمام بدنش خون‌آلود شد، اما محبت و عشق به اسلام بالاتر از این‌ها بود. خواهرش اظهار داشت: «آری، ما مسلمان شده‌ایم و هرچه از دستت برمی‌آید انجام بده! اما اسلام هرگز از قلب ما بیرون نخواهد شد».

منظره دلخراش خواهر که با جسمی خون‌آلود و چشمانی خونبار، در برابر برادر ایستاده بود، عمر را سخت تحت تأثیر قرار داد؛ نگاه محبت‌آمیزی به سوی خواهر افکند، دید که خون از بدنش جاری است، رقّت بر او مستولی شد و درخواست کرد: «آنچه قرائت می‌کردید به من نشان دهید» فاطمه برگی را که در آن آیات قرآن نوشته شده بود آورد و در جلویش گذاشت، عمر آن را به دست گرفت و دید که آیات ذیل بر آن نوشته شده‌اند:

﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ١﴾ [الحدید: ۱].

با خواندان هر لفظی قلبش دگرگون می‌شد، تا اینکه به این آیه رسید:

﴿ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾ بدون اختیار اعلام داشت:

«أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً عبده ورسوله».

این زمانی بود که رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم در خانه حضرت «ارقم» نزدیک کوه صفا پناهنده بود؛ حضرت عمر به آنجا رفت و درِ خانه را زد، چون حامل شمشیر بود، یاران پیامبر در تردید قرار گرفتند، حضرت حمزه اظهار داشت: «بگذارید وارد شود، اگر با حسن نیت آمده، مقدم او را گرامی می‌داریم، در غیر این صورت سرش را با شمشیر خودش از تن جدا خواهیم کرد». حضرت عمر وارد شد، رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم جلو رفت و دامنش را گرفت و فرمود: عمر! با چه هدفی آمده‌ای؟ صدای هیبت‌ناک آن حضرت، او را به لرزه درآورد، با نهایت خضوع عرض کرد: «به قصد ایمان‌آوردن آمده‌ام» آن حضرت  صلی الله علیه و سلم بدون اختیار با صدای بلند تکبیر (الله اکبر) گفت و صحابه نیز با صدای بلند به گونه‌ای تکبیر گفتند که صدای آن‌ها کوه‌های مکه را به لرزده درآورد([۲]).

اسلام‌آوردن حضرت عمر  رضی الله عنه تحول جدیدی در تاریخ اسلام به وجود آورد، گرچه تا آن موقع حدود چهل پنجاه نفر مسلمان شده بودند. پهلوان معروف عرب، حضرت حمزه، سید الشهداء نیز ایمان آورده بود، با وجود این مسلمانان نمی‌توانستند فرایض مذهبی خود را به طور علنی انجام دهند. خواندن نماز در کعبه به طور کلی غیرممکن بود، با گرویدن حضرت عمر  رضی الله عنه به اسلام، این وضعیت بلافاصله تغییر یافت، او علناً اسلام را پذیرفت. کفار و مشرکان، نخست با شدت به مخالفت برخاستند، ولی وی با پایمردی و استواری با آنان مبارزه می‌کرد تا اینکه همراه با جماعت مسلمین در خانه کعبه نماز گزارد، ابن هشام این داستان را به نقل از عبدالله بن مسعود با این الفاظ بیان می‌کند:

«فلما أسلم عمر قاتل قریشاً حتى صلى عند الکعبه وصلینا معه».

«پس هنگامی که عمر اسلام آورد، با کفار مبارزه کرد تا اینکه در خانه کعبه نماز گزارد و ما هم با وی نماز گزاردیم»([۳]).

در صحیح بخاری مذکور است: وقتی حضرت عمر مشرف به اسلام شد، غوغایی در مکه به پا خاست، اتفاقاً عاص بن وائل وارد شد و اظهار داشت: این چه غوغا و شورشی است؟ مردم گفتند: عمر از دین اجدادی خود برگشته است. عاص بن وائل گفت: «اشکالی ندارد، من عمر را در پناه خود قرار می‌دهم».

 

 

[۱]– داستان اسلام‌آوردن حضرت عمر را در «الفاروق» به طور مفصل نوشته‌ام. در اینجا عیناً همان مطالب نقل شده است. البته بعضی الفاظ و یا جملات تغییر نموده‌اند (گردآورنده، روایات دیگر داستان اسلام‌آوردن حضرت عمر را در سیره النبی صلی الله علیه و سلم جلد سوم باب استجابه الدعاء به طور مفصل بیان نموده به آنجا مراجعه شود. (سلیمان ندوی)

[۲]– أنساب الأشراف بلاذری، طبقات ابن سعد، أسد الغابه، ابن عساکر، کامل ابن اثیر.

[۳]– فردوسی در آغاز شاهنامه می‌گوید:

عمر کرد اسلام را آشکار   بیاراست گیتی چو باغ بهار

 

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …