ده یار بهشتی (۲۱)

سعدبن ابی وقاص رضی الله عنه[۱]

((اکنون مردی از اهل بهشت بر شما وارد می شود)). رسول اکرم صلی الله علیه وسلم

مژده بهشت

روزی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم با اصحابش نشسته بودند، سپس آن حضرت صلی الله علیه وسلم نگاهش را به آسمان دوخت وسکوت همه چیز را فرا گرفته بود، یارانش به او نگاه کردند منتظر بودند که چه می گوید: تا اینکه او نگاهش را به سوی آنها انداخت وفرمود: ((اکنون مردی از اهل بهشت برشما وارد می شود))[۲].

یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم به این طرف و آن طرف نگاه می کردند تا این مرد خوش قسمت ومژده داده شده به بهشت را ببینند. لحظاتی گذشت که سعد بن ابی وقاص بر آنها وارد شد، عبدالله بن عمرو بن عاص به سوی او رفت واو را به گوشه ای برد واز این مقام بلندی که خداوند به او عنایت کرده بود جویا شد از او پرسید که چه عبادتی انجام میدهد که پیامبر صلی الله علیه وسلم به او مژده بهشت داده است. سعد گفت: ((عبادتی که همه مان انجام می دهیم من بیشتر از آن انجام نمی دهم اما کینه وبدخواهی مسلمانی را در دل ندارم)).

آری، چنین بود سعد بن ابی وقاص دایی پیامبر، روزی سعد از روبرو می آمد، پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: ((این دایی من است اگر کسی که دایی اش از او  بهتر است به من نشان بدهد))[۳].

اما سعد بن ابی وقاص چگونه کسی است؟

سعد بن ابی وقاص صحابی بزرگوار از خاندان بنی زهره بود، بنی زهره خاندان آمنه بنت وهب مادر پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند وپیامبر صلی الله علیه وسلم به خویشاوندان مادرش افتخار می کرد.

او سعد بن ابی وقاص امیر ابواسحاق قریشی زهری مکی یکی از ده نفری است که پیامبر صلی الله علیه وسلم به آنها مژده بهشت داده بود ونیز یکی از اولین افرادی است که به اسلام روی آورد ویکی از شرکت کنندگان در جنگ بدر وصلح حدیبیه ونیز یکی از اعضای شورای شش نفره که حضرت عمر رضی الله عنه برای خلافت بعد از خود انتخاب کرده بود، می باشد[۴].

مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بن عبدشمس بن عبدمناف بود. سعد در هفده سالگی به دین اسلام گروید، ‌قدی کوتاه داشت و دارای اندامی درشت وکلفت وموهای زیادی بود[۵].

سعد فرزند مالک بن اهیب بن عبدمناف ابن زهره است.

احادیث زیادی از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت نموده است پانزده حدیث از احادیث او را بخاری ومسلم به اتفاق روایت کرده اند وپنج حدیث فقط بخاری روایت کرده است وهیجده حدیث مسلم به تنهایی از سعد روایت کرده است. اسلام آوردن سعد ومخالفت کردن مادرش داستان زیبایی دارد.

داستان اسلام آوردن سعد رضی الله عنه

اسلام آوردن سعد داستان زیبایی دارد که خودش آن را چنین روایت می کند: سه شب قبل از اینکه مسلمان بشوم در خواب دیدم که گویا من در میان امواج خروشان وظلمانی دریا در حال غرق شدن هستم. در این هنگام میان امواج غوطه می خوردم، چشمم به نور ماه درخشانی افتاد به سوی آن حرکت کردم. دیدم چند نفر قبل از من خود را به آن ماه رسانده اند. آنها زید بن حارثه وعلی بن ابی طالب و ابوبکر صدیق رضی الله عنهم بودند، من به آنها گفتم: شما کی به اینجا آمده اید؟! درجواب گفتند: همین حالا.

در فردای آن روز خبر شدم که پیامبر صلی الله علیه وسلم مخفیانه به اسلام دعوت می دهد، دانستم که طبق خوابی که دیده ام خداوند اراده خیر نسبت به من دارد ومی خواهد مرا به وسیله پیامبر از تاریکیها برهاند وبه سوی نور هدایتم بدهد. شتابان خود را به پیامبر صلی الله علیه وسلم در یکی از دره های مکه به نام جیاد، رساندم او نماز عصر را خوانده بود من آنجا اسلام آوردم، در اسلام آوردن به جز افرادی که در خواب دیدم هیچ کسی بر من پیشی نگرفته بود.

خداوند نعمت اسلام را به سعد ارزانی نمود، اما اسلام آوردن او باعث مشکلاتی برای او در خانه اش شد، اما این مشکلات از جانب چه کسی بود، همه از جانب مادرش بود. ادامه داستان را پی می گیریم.

پیروی در گناه هرگز

مشکلاتی که برای سعد بعداز پذیرفتن دین اسلام پیش آمد، اولین کسی که مشکل ایجاد می کرد مادرش حمنه بنت ابوسفیان بن امیه بود. سعد می گوید: مادرم چون از اسلام آوردن من خبر شد، خشم او به جوش آمد، من جوانی بودم که با مادرم به مهربانی رفتار می کردم مادرم نزد من آمد وگفت: سعد این چه دینی است که تو آن را پذیرفته ای واز دین پدر ومادرت روی گردانده ای؟ سوگند به خدا یا دین جدید را رها میکنی یا من نه آب می نوشم ونه غذا می خورم تا بمیرم، ‌آنگاه دل تو در اندوه تکه پاره خواهد شد وبرکاری که کرده ای پشیمان خواهی شد ومردم تا ابد بر تو عیب خواهند گرفت. سعد می گوید من گفتم: مادرم چنین کاری نکن من برای هیچ چیزی از دین خود دست بر نمی دارم. اما مادرش تهدیدش را عملی کرد و اعتصاب غذا نموده چند روزی آب وغذا نخورد تا اینکه بدنش لاغر وپژمرده شد وتوان ونیرویش را از دست داد، من لحظه به لحظه نزد او می آمدم که آبی بیاشامد یا غذایی بخورد. اما مادرم همچنان از خوردن غذا وآشامیدن آب خودداری می ورزید وسوگند می خورد که همچنان اعتصاب آب وغذا را ادامه خواهد داد، تا اینکه بمیرد یا من از دینم دست بردار شوم. در این هنگام به او گفتم: مادرم با اینکه تو را خیلی دوست دارم اما خدا وپیامبرش را از تو بیشتر دوست دارم. سوگند به خدا اگر هزار جان داشته باشی ویکی را پس از دیگری از دست بدهی من دین خود را برای هیچ چیزی ترک نخواهم کرد. هنگامی که مادرم دید من قاطعانه سخن می گویم تسلیم شده و با اینکه نمی پسندید خوردن ونوشیدن را آغاز کرد وخداوند در مورد ما آیه نازل فرمود:

﴿وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا﴾ (العنکبوت: ۸)[۶].

((اگر والدین تلاش کنند که تو با من کسی را شریک بگیری که درباره آن علم نداری، از آنان اطاعت نکن البته در دنیا به خوبی با آنان رفتار کن)).

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …