اول در اینجا میبینیم که به اندازهای معین، به او از ماده داده شده است نه سنگینتر از آنکه به داخل آب سقوط کند و نه کمتر از آنکه چون کاهی بر سر آب قرار گیرد. چون میبایست مستقر شده تا بتواند در آنجا بر روی آب حرکت کند. اما کیفیت و حتی شکل ظاهری آن نیز هم چون مرغ یا گنجشک یا کبک نیست، بلکه نوعی خاص است – تقریبا به شکل قایق که وقتی روی آب مینشیند قسمت بسیاری از بدنش روی آب قرار میگیرد و این نیز به او کمک میکند که روی آب نشسته و شنا کند.
اما از اینها عجیبتر اینکه پرهایش چون پرهای مرغ و گنجشک و کبک و… نیست بلکه ذات پرها نیز بهخصوص و ویژه است و با آب سازگار بوده و آن را به خود جذب نمیکند. اما از این عجیبتر هم اینکه اگر به مدت زیادی در آب باشد آب در بدنش نفوذ پیدا میکند برای همین منبعی از مواد چرب روی انگشتانش درست شده است که همیشه مواد چرب از خود ترشح میکند و او آن چربیها را با منقارش بر روی پرههایش میساید تا آنها را برای عدم جذب آب به خود آماده سازد و همچنین برای آنکه این مرغابی بتواند به وظیفهی خود عمل کند میبایست درون آب باشد و خوراک و غذایش هم طبعاً در آنجا قرار دارد پس اگر منقارش هم چون منقار مرغ خلق میشد برای خوردن غذا، دهانش پر از آب میشد و اگر دهانش پر از آب شود خفه میشد. برای خوردن ذرهای طعام مجبور میشد مقدار زیادی آب بنوشد. اما میبینیم که بدین صورت خلق نشده است. اولاً منقارش دراز است چونکه داخل آب به زحمت غذا و خوراک گرفته میشود و میبایست دراز باشد. دوم اینکه هم چون اره خلق شده است که وقتی منقارش را روی هم قرار میدهد آن مقدار از آب که بدان نیاز ندارد از اطراف آن ریخته میشود و مواد غذایی که در آن موجود است را دریافت میکند. و برای اینکه شناکردنش تکمیل شود بین انگشتانش پرههایی قرار دارد. ملاحظهی تمام اینها و خصوصیات بسیار دیگری که قابل درکاند میبایست انسان را به تفکر وادار سازد.
اما (این که گفته شود: ) برخی خاک و خاشاک خود به خود تکمیل گشت و تبدیل به این (نظام)، با تمام خصوصیاتش شد و به طور تصادفی مقداری خاک و خاشاک جمع شده و به یک باره از آن، این (نظام) پدید آمد، (یا برای مثال) تخم مرغی به وجود آمد و مرغ از آن تشکیل شد و یا بالعکس، حرفی باطل و بیمعنی است.
گذشته از اینها خودِ ادعایِ تصادف به وسیلهی محاسبات بسیار دقیق ریاضی رد میشود و آن هم این است که برای به وجود آمدن یک دانه سلول و یا کمتر از یک سلول، ۱۰ به توان ۱۶ ( ) – که عددی بسیار بزرگ است – احتمال میدهند که فقط اگر یکی از آن احتمالها تحقق پیدا کند حیات وجود دارد. بقیه احتمالها دیگر احتمال عدم حیات است. یعنی وقتی بدین ترتیب احتمالاتی غیر قابل شمارش وجود دارند که تنها یکی از آنها امکان دارد به حیات منتهی شود، دیگر تصور اینکه (وجود وحیات) این همه موجودات زنده[۱] از روی تصادف باشد، دیگر تقریباً برای انسان غیر ممکن میشود.
چون که فرض کنیم مثلاً درون جعبهای، تمام حروف به ترتیب الفبا وجود دارند. اگر سه – چهار حرف را بیرون آورده و آنها را کنار هم قرار دهیم به طور احتمالی و اتفاقی کلمهای از آن به وجود آید. در اینجا میگوییم که این امر امکان پذیر است چون کلمهایست از چهار یا سه حرف. (اگر) یکی دیگر (یعنی کلمهای دیگر) نیز در کنار آن قرار دهیم و به طور اتفاقی از این نیز کلمهای دیگر ایجاد شود و با کلمه قبلی هم سازگار باشد و بدین ترتیب دومی و سومی و… تا یک جمله و دو جمله را تقریباً انسان میتواند (تصادفی بودن آن را) قبول کند اما اگر گفته شود که آن کتابی را که تو میبینی که ۵۰۰ صفحه دارد و همگی آن نیز در رابطه با موضوعی خاص صحبت میکند، به صورت اتفاقی و خود به خود به وجود آمد و کیسهای بزرگ بود و شخصی در آن مشغول بازی بوده و از آن خارج میکرد و به یک باره این کتاب از آن شکل گرفت. پس اگر تمام این عالم با قسم خوردن و تاکیدات مختلف بخواهند به این شخص این موضوع را بقبولانند حاضر نیست (احتمال تصادف) را برای حتی سه ورقهی آن هم قبول کند چه رسد به این کتاب ۵۰۰ صفحهای.
[۱]– حتی تصور (وجود و حیات) یک جاندار که پر از آن همه سلولهاست.