بابُ ما ظَهَرَ مِن مُعجِزاتِهِ وفیهِ بعضُ أحوالِهِ وأحوالِ سُفرائِهِ (۹)

۲۸ و ۳۳ و ۵۲ ← ۱۳- حسین بن الفضل مجهول الحال می‌گوید فقیهی سؤال کرد جواب او را ندادند! واضح است که سُفَرا و نُوّاب جواب کسی را می‌دهند که مرید سر به زیر بوده و یا پولی فرستاده باشد ولی اگر فقیهی باشد که سؤال و تفحّص کند و پولی هم نفرستاده باشد و به سادگی مطیع نشود، جواب دهند! البتّه راوی می‌گوید چون فقیه، قرمطی (از پیروان محمّد بن اسماعیل نوه امام صادق) شده بود به او جواب ندادند. حال آنکه اگر کافر هم شده بود باید جواب او را می‌دادند. (فلاتجاهل) در این اخبار ادّعا شده که امام علم غیب و از ما فِی الضَّمیرِ مردم اطلاع داشته و این عقیده «غُلاه» است که مورد لعن ائمّه بودند. خدا فرموده: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ﴾ [المائده: ۷]. «همانا خداوند است که از درون دلها آگاه است». قرآن می‌فرماید پیغمبر از دلِ کسی که گفتارش را می‌پسندید، خبر نداشت و نمی‌دانست که نیّت قلبیِ او برخلاف گفتار دلپسند اوست [البقره: ۲۰۴-۲۰۵], و فرموده بعضی از أهالی مدینه بر نفاق خود گرفته‌اند أمّا پیامبر آنها را نمی‌شناسد بلکه خدا می‌شناسد [التّوبه: ۱۰۱]. بنابراین بنده شناس خداست و آنچه در فکر و قلب انسان می‌گذرد فقط او می‌داند. ولی چه می‌توان کرد که جاعلین روایات از آیات قرآن اطّلاع ندارند!.

۲۹ ۲۱

۳۰ ۳۰- راوی آن «حسین بن الحسن العلوی» مهمل است وذکری از او در کتب رجال نیست.

۳۱ و ۳۲ ۵- حدیثی مرفوع است وحدیث دوّم به قول مجلسی در «مرآه العقول» مجهول است! قصّه از این قرار است که می‌گویند(؟!) «محمّد بن ابراهیم مهزیار» می‌گوید نزد پدرم سهم امام زیادی جمع شده بود که پدرم می‌خواست با کشتی آنها را به امام برساند. أمّا پیش از رسیدن به مقصد بیمار شد و به من گفت: درباره این أموال از خدا بترس و درگذشت. من با خود گفتم پدرم به أمر نادرستی وصیّت نمی‌کند. من أموال را به عراق بردم و کنار شطّ خانه‌ای کرایه کردم تا اگر مسأله برایم روشن شد، مال را تحویل بدهم و إلا آن را صدقه بدهم. (ملاحظه کنید که این پسرِ یکی از وکلاست که نمی‌داند مهدی واقعیّت دارد یا خیر!!) تا اینکه کسی آمد و شرح اموال مرا گفت من نیز آنها را تحویل دادم. بعد توقیعی آورد که تو را به جای پدرت نیابت دادیم!! یعنی از این پس باید اموال را به تو بدهند! (باید گفت خوش به حال شما. ولی این خبر یا در واقع ادّعای شما، فقط مدرکی است برای باز کردن یک دکان پردرآمد، نه معجزه!! رجوع شود به صفحه ۸۰۰ «عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول»).

۳۴ ۱۶- در کافی به جای «یزید بن عبدالملک»، «یزید بن عبدالله» آمده است.

۳۵ و ۳۹ و ۵۹ ۲۷- «علیّ بن زیاد» مجهول الحال است ولی ممقانی که کتاب رجال خود را به منظور تطهیر رُوات نوشته، خواسته است به واسطه همین خبر او را حسن الحال بشمرد!! در صورتی­که اگر همین روایت را در نظر بگیریم چون مخالف قرآن و قول علی  علیه السلام در نهج البلاغه است، معلوم می‌شود که راویِ معتبری نیست. به صفحه ۱۴۴ «عرض اخبار اصول……» مراجعه شود.

۳۶ ← ۳۱ .

۳۷- «محمّد بن أحمد الصّفوانی» که مهمل و مجهول الحال است قصّه‌ای آورده سراسر تعریف و تمجید از «قاسم بن العلاء» که ادّعای وکالت و نیابت داشت و صد البتّه کسانی که مدّعی نیابت بوده‌اند باید روایاتی در مدح خود داشته باشند و إلا بی‌مایه فطیر است! ولی چون دروغگوی جاهل مانند دزد ناشی به کاهدان می‌رند، جاعل روایت میان قاسم و دوستش که او را «عبدالرّحمان بن محمّد السّنیزی» نام داده، مباحثه‌ای ترتیب داده و با این مباحثه بی­اطّلاعی خود از قرآن را افشا کرده است!.

در این مباحثه قاسم می‌گوید مهدی در نامه‌اش وقت مرگم را به من خبر داده است!! عبدالرّحمان آیه ۳۴ سوره لقمان را می‌خواند تا او را از قول خلاف قرآن برحذر دارد و آیه ۲۶ سوره جنّ را نیز تلاوت می‌کند. قاسم در حوابش آیه ۲۷ سوره جنّ را به صورت ناقص خوانده (یعنی تا کلمه «رسول» و بقیه آیه را نمی‌خواند!) و می‌گوید: مولای من همان رسولِ موردِ رضایت خداست!! (= مولای هُوَ الـمُرتَضی مِنَ الرّسُول!!). می‌پرسیم آیا قاسم، مهدی را رسول می‌دانسته؟ آیا مسلمان می‌تواند پس از رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم به رسولی دیگر معتقد باشد؟! آیا شیخ طوسی که این روایت را در کتابش نوشته نمی­دانسته که کلینی باب ۶۱ کافی را برای تبیین فرق میان رسول و امام ترتیب داده است؟! برای دانستن خطاهای این قصّه لازم است که «عرض اخبار اصول برقرآن و عقول» (ص ۱۴۴ و ۳۵۱ تا ۳۶۸ و ۵۲۷ و ۵۲۸) و درباره علم غیب استقلالی و غیراستقلالی (ص ۱۰۳) مطالعه شود.

مقاله پیشنهادی

زهد رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ أبِی هُرَیْرَهَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ …