۶- دلائل شناخت خداوند تعالی قابل درک است و هیچ نیازی به سبک کلامی که متکلمین آن را إبداع نمودند، نیست؛ چرا که انسان بیسواد این دلائل را به وضوح در اطراف خود و درونش مشاهده میکند، همانگونه که از عرب بادیهنشین سئوال شد: خداوند را به چی شناختی؟ جواب داد: «البعره تدل علی البعیر، و أثر الأقدام یدل علی المسیر، أفسماء ذات أبراج، و أرض ذات فجاج او بحار ذات أمواج، أفلا یدل ذلک علی اللطیف الخبیر.»([۱]) «وجود شتر ماده دلالت بر شتر نر میکند، جای پا دلالت بر رهرو میکند، آیا آسمان دارای برجهای فلکی و زمین دارای چشمههای روان و دریای دارای موج دلالت بر وجود خداوند دقیق و باریک بین نمیکند؟»
قرطبی، به نقد متکلمینی میپردازد که نظر و استدلال را واجب میدانند؛ همچنین تکفیر عامۀ مردم توسط آنان را مورد هجوم قرار میدهد و میگوید: «آن اعرابی که شرمگاه خود را [در مسجد] درآورد تا درار کند کجاست؟ اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم خواستند بر او حملهور شوند… آیا تو فکر میکنی که آن أعرابی، خداوند را با دلیل و برهان و حجت و بیان شناخته بود؟!!، رحمت خداوند همه چیز را فرا گرفته و چه بسیار با ایمان محکوم اویند و پیامبر صلی الله علیه و سلم بر گفتن شهادتین توسط بسیاری اکتفاء نمود وحتی به اشاره به آن نیز أکتفاء نمود. آیا تو نمینگری هنگامی که از زن جاریه پرسید: « خداوند کجاست؟ گفت: در آسمان، فرمود: من کی هستم؟ گفت: تو رسول خدائی، گفت: او را آزاد کن که مؤمنه است. »([۲]) و در این پرسش و پاسخ نظر و استدلالی در کار نبود؛ بلکه در اولین مرحله، حکم به ایمانش نمود هرچند از نظر و استدلال هم غافل میبود.([۳])
اینها دلائلی برای رد أجماعی است که معتزله و أشاعره مبنی بر وجوب نظر میآورند. أبوحنیفه از زمرۀ کسانی است که قائل به وجوب نظر و استدلالی است که به شناخت خداوند تعالی منجر میشود، البته نه از سبک متکلمین و تفصیلات و طبقهبندی آنان که بر مردم عوام، سنگین است؛ بلکه وجوب نظر و استدلال به هر کسی براساس توانائیاش و برایش میسر میشود و نظر به آفرینش و آنچه در آن است که به شناخت خداوند منجر میشود.([۴])
بنابراین هرکس به دنیای اطرافش، حتی نگاهی سطحی بیندازد، در مییابد که این آفرینش و جهان هستی خالقی دارد و تفاوتی بین اینکه این انسان نظارهگر، انسانی بیسواد یا متفکر باشد، نیست که راه استدلال فلسفی را طی میکند و در این زمینه ابنجوزی میگوید: «دلیل اعتقاد، آشکار است، بر عاقل پوشیده نیست، ولی فروع این به خاطر کثرت حالات و سنگینی فهم آن بر عامی و نزدیکی آن به خطا بهتر است که او در این زمینه تقلید کند و از این جهت، نظری که قرآن بدان فرا میخواند، همان نظر فطری است که مقدماتش بر هر انسانی آسان گشته و نیازی به شناخت سبکهای فلسفه و کلام نیست.
بر این اساس که شناخت خداوند و اصول دین به فطرت برمیگردد، بنابراین به ارائۀ ادلۀ زیادتری نیست؛ زیرا این شناخت، با تفصیل مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
پس اتّباع و پیروی رسول صلی الله علیه و سلم در شناخت خداوند و توحید که اولین اصل از اصول دین به شمار میرود، واجب است و آن ایمان، ناشی از دلائل و پیروی حق بعد از برپائی حجت و دلیل است همان گونه که امام غزالی میگوید: مقلد، تقلید را نمیشناسد و نمیداند که او مقلّد است؛ بلکه او فکر میکند که او محققی با شناخت است و در اعتقادش شکی نمیکند.([۵]) در حقیقت ایمان مقلّد، از استدلال و استبصار خالی نیست، هرچند شناخت خداوند را با دلیل به سبک متکلمین و نظارهگرها بدست نیاورده است. ملّاعلی قاری مینویسد: «راه صحیح، همان راهی است که عامۀ اهل علم برآنند؛ زیرا ایمان به طور مطلق، تصدیق است و به هرکس خبری برسد و آن را تصدیق کند، صحیح است که گفته شود بدان ایمان آورده و مؤمن است؛ چرا که ایمان عجمهای عوامی که اسلام را میپذیرفتند یا بعضی، بعضی دیگر را تصدیق میکردند، از دیدگاه اصحاب رضی الله عنهم اشکالی نداشت.
و نیز اختلاف در مورد کسانی است که در بلندای کوهها زندگی میکنند و به هیچوجه در جهان و صانعش- متعال- تفکری نمیکردند، امّا کسانی که در سرزمین مسلمانان رشد و نمو و خداوند را با دیدن آفرینش تسبیح میکنند، آنان خارج از مرز تقلیدند…، اما زمانی که معتقد باشد و آن را به صورت قلادهای در گردن خویش که بدان فرا میخوانند، قرار دهد بدین گونه اگر حق باشد که حق است و اگر باطل باشد، وبال دعوتکننده، پس این مقلد بیشک، مؤمن نیست چرا که او در ایمانش تردید دارد.»([۶])
پس مقلد به لحاظ داشتن دلائل و براهینی که ناشی از صدق اعتقاد وی است و هیچ تردیدی بر اعتقادش ندارد، میداند که او بر حق است.
([۱])آلوسی، تفسیر روحالمعانی، ۲۶/۶۲ ./ – فخررازی، التفسیر الکبیر، ۱/۸۸-۱۰۰٫
([۲]) (صحیح): مسلم (ش۱۲۲۷) / ابوداود (ش۹۳۱و۳۲۸۴) از طریق (یحیی بن سعید القطان و اسماعیل بن ابراهیم بن علیه) روایت کردهاند: «عن الحجاج الصواف حدثنى یحیى بن أبى کثیر عن هلال بن أبى میمونه عن عطاء بن یسار عن معاویه بن الحکم السلمى قال قلت: یا رسول الله جاریه لى صککتها صکه. فعظم ذلک على رسول الله صلی الله علیه و سلم. فقلت أفلا أعتقها قال: ائتنى بها. قال: فجئت بها قال: أین الله؟ قالت: فى السماء. قال: من أنا؟. قالت: أنت رسول الله. قال: أعتقها فإنها مؤمنه.»
([۳]) فرطبی، تفسیر القرطبی، ۷/۳۳۲-۳۳۳٫
([۴]) علی الغربی، الفِرق الکلامیه الأسلامیه، ص ۳۵۵٫