در صحیحین از ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت است که آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: «همانا پستترین اسم از نظر خدا، اسم ملک الأملاک است. چون جز الله مالکی نیست».
سفیان میگوید: «مانند شاه شاهان».
در روایتی دیگر آمده است: «بدترین و پلیدترین انسان از نظر خدا در روز قیامت، [کسی است که ملک الأملاک نام دارد]».
عبارت (أخنع) یعنی پستتر.
نامهایی مثل «أقضی القضات»، «حاکم[۱]الحکام»، «سیّدالناس» و مانند آن. یعنی حکم نامگذاری به این نامها چیست؟ آیا جایز است یا خیر؟
مؤلف میگوید: (فی «الصحیح» عن أبی هریره، عن النبیع قال: «إن أخنع اسم عند الله؛ رجل یسمی ملک الأملاک، لا مالک إلا الله».[۲] قال سفیان: «مثل شاهان شاه». وفی روایه: «أغیظ رجل على الله [یوم القیامه[۳]] وأخبثهُ[۴]». قوله: «أخنع» یعنی: أوضع).
(در صحیحین از ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت است که آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: «همانا پستترین اسم از نظر خدا، اسم ملک الأملاک است. چون جز الله مالکی نیست». سفیان میگوید: «مانند شاه شاهان»(شاهنشاه). در روایت دیگری آمده است: «بدترین و پلیدترین انسان از نظر خدا در روز قیامت، [کسی است که ملک الأملاک و صفاتی مانند آن دارد]». عبارت (أخنع) یعنی پستتر).
عبارت: (فی «الصحیح») یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم.
در عبارت: (إن أخنع) مؤلف معنایش را بیان کرده که به معنای پستتر میباشد. مسلم این تفسیر را از امام احمد، از ابوعمرو شیبانی روایت کرده است. عیاض میگوید: «(أخنع) به معنای «کوچکترین اسم ها» است. ابوعبید این عبارت را چنین تفسیر کرده است.[۵] «خانع» یعنی ذلیل و خوار و «خنع الرجل» یعنی آن مرد خوار و ذلیل شد»[۶].
ابن بطال گوید: «وقتی این اسم، پستترین اسمهاست، کسی که به آن اسمها نامگذاری میشود، از همه خوارتر و پستتر است».[۷]«خلیل، «أخنع» را به «أفجر» (فاجرتر) تفسیر کرده و میگوید: «خنع» به معنای «فجور» میباشد. در روایتی دیگر به جای «أخنع اسم»، عبارت: «أخنی الأسماء» آمده است.[۸] «أخنی» از «خنا» آمده که به معنای بد زبانی و زشت گویی است».[۹] در روایتی دیگر حدیث مذکور با این لفظ آمده است: «اشتدّ غضب الله على من زعم أنه ملک الأملاک»: «خدا بر کسی که گمان میکند مالک همهی مالک هاست، سخت خشم میگیرد». [روایت طبرانی].[۱۰]
عبارت: (رجل یسمی) یعنی کسی که با این اسم صدا زده شود و به آن راضی باشد. در برخی از روایات[۱۱]، «تَسَمَّی»، ماضی معلوم آمده؛ یعنی خودش را «ملک الأملاک» بنامد.
در عبارت (ملک الأملاک)، «أملاک» جمع «ملک» است. سپس پیامبر صلی الله علیه و سلم شدت تحریم نامگذاری به این اسم را با این گفته تأکید نموده است: «لا مالک إلا الله»: «جز الله مالکی وجود ندارد». پس کسی که این اسم را بر خود نهاده، دروغ گفته و خود را به جایی رسانده که اهلیت آن را ندارد و در شأن وی نیست، بلکه این اسم تنها حق پروردگار جهانیان است؛ چون در حقیقت فقط او مالک است. به همین دلیل چنین فردی در روز قیامت، پستترین و خوارترین مردمان در نزد الله است. تفاوت میان ملک و مالک در این است که «مالک» با فعل خود در موجودات تصرف میکند و «ملک» با فعل و امر خود در موجودات تصرف میکند. ابن قیم این گفته را اظهار داشته است.[۱۲]
پس کسی که خود را «ملک الأملاک» یا «ملک الملوک» نام نهاده، در کبر و دروغ به اوج رسیده است.[۱۳] برخی از پادشاهان بیچاره به این اسم افتخار میکردند، پس خدا آنان را خوار و ذلیل نمود.
گفتهاش: (قال سفیان) همان سفیان ابن عُیَینه است که شرح حالش از پیش گذشت.
گفتهی (شاهان شاه) با سکون «نون» و «هاء» در آخرش، گاهی تنوین هم میگیرند. این «هاء» برای تأنیث نیست. سفیان ابن عُیَینه اسم «شاهان شاه» را برای مثال آورده؛ زیرا در عصر او نامگذاری به این اسم زیاد بوده، پس سفیان خاطرنشان ساخته که اسمی که در حدیث مذکور مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته، تنها در «ملک الأملاک» منحصر نمیشود بلکه هر اسمی با هر زبانی که باشد، معنا و مفهوم اسم «ملک الأملاک» بدهد، همچون این اسم، مذموم و نکوهیده است. حافظ ابن حجر عسقلانی این را اظهار داشته است. حدیث فوق الذکر در تحریم نامگذاری به «ملک الأملاک» و مانند آن همچون «ملک الملوک» و «سلطان السلاطین» صریح است.
(برگرفته از کتاب تیسیر العزیز شرح کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– در نسخهی «ب» عبارت «وأحکم» آمده است.
[۲]– بخاری در صحیحش (شمارهی ۵۸۵۲- البغا) و مسلم در صحیحش ش۲۱۴۳ این حدیث را روایت کردهاند.
[۳]– عبارت داخل کروشه از نسخه های ط، الف، ب و ض افتاده است.
[۴]– مسلم در صحیحش ۲۱۴۳ آن را روایت کرده است.
[۵]– غریب الحدیث ۲/۱۸٫
[۶]– مشارق الأنوار اثر قاضی عیاض ۱/۲۴۱٫
[۷]– شرح صحیح بخاری، اثر ابن بطال، ۹/۳۵۴٫
[۸]– این روایت در صحیح بخاری، شمارهی ۵۸۵۲ آمده است.
[۹]– نگا: مشارق الأنوار، اثر قاضی عیاض، ۱/۲۴۲٫
[۱۰]– این روایت قسمتی از حدیثی است که امام احمد در «المسند»، ۲/۴۹۲؛ اسحاق در مسندش، شمارهی ۵۰۱؛ طبرانی در «المعجم الأوسط»، شمارهی ۸۰۴۳؛ حاکم در «المستدرک علی الصحیحین»، ۴/۲۷۵ و دیگران روایتش کردهاند. حاکم این حدیث را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافقت نموده است. این حدیث همان طور است که حاکم و ذهبی گفتهاند. طبرانی در «المعجم الکبیر»، شمارهی ۱۲۱۱۳ این حدیث را از ابن عباس روایت کرده است. هیثمی در «مجمع الزوائد»، ۸/۵۰ دربارهی این حدیث میگوید: «در اسناد آن، ابراهیم بن عثمان وجود دارد که متروک است».
[۱۱]– این روایت نزد بخاری و بعضی از روایات مسلم است و تخریجش قبلاً گذشت.
[۱۲]– بدائع الفوائد، (۴/۹۷۲- الباز).
[۱۳]– در نسخهی «ط» عبارت «الکفر و الکذب» و در نسخهی «ب» عبارت «الکذب والکبر» آمده است. آنچه که در اینجا آمده با توجه به نسخه های «الف»، «ع» و «ض» میباشد.