امام ابوالحسن اشعری مجتهد فن بیان و بنیانگذار علم کلام بود، متکلمین بعدی به هوش سرشار خدادادی و ژرفگری در کلام، نکته سنجی و باریکبینی وی را اعتراف میکردند. شخصی به قاضی ابوبکر باقلانی (که معاصرانش به علّت فصاحت حسن نطق و تقویت تحریر، ایشان را به لقب لسان الامت خطاب میکردند) گفت کلام شما از کلام ابوالحسن اشعری برتر و واضحتر معلوم میشود. ایشان گفتند سعادت من همین است که کلام ابوالحسن را بفهمم[۱].
علامه ابواسحاق اسفراینی در علم کلام و اصول فقه پایه و مقام مسلمی را دارند، ایشان میفرمایند من به خدمت شیخ ابوالحسن باهلی (شاگرد ابوالحسن اشعری) چنین بودم گویا در مقابل دریا، قطرهای هستم که در کنار دریا قرار دارد[۲].
علامه امام ابوالحسن اشعری بین روش معتزله و محدثان، راه معتدل و مسلک میانهای را اختیاری کرد. وی نه مانند معتزله معتقد به نیروی لا محدود و حاکمیت بیکران عقل بودند که در مورد الهیات و در مورد ما بعد الطبیعات بدون تکلف عمل کند و در جزئیات و تفصیلات و در مورد ذات و صفات باری تعالی رأی صادر کند رایی که قرار گیرد، نه ایشان مانند بعضی پرجوشترین افراد محدثین حنابله بر نصرت دین و حمایت از عقاید اسلامی، به طور کلی منکر عقل گشته و تحقیر آن را ضروری بداند بودند. و نه از افرادی بود که در مقابل مباحث اعتقادی و کلامیای که از تاثیرات زمان به وجود آمده بودند، احتیاط و سکوت را واجب میدانستند.
ابوالحسن اشعری با معتزله و علمای فلسفی در مورد تشریح و بیان اصطلاحاتشان با زبان علمی خود آنان بحث میکردند که به این طریق وزنه وقار مذهب و عقاید اهل سنّت سنگینتر میشد، ایشان بر (کلمو الناس علی قدر عقولهم الخ) معتقد بودند که بر طبق آن همچنان که مراعات عقل سطحی عوام الناس ضروری است، مراعات عقل سطحی عقلاء و اهل علم نیز ضروری میباشد. ابوالحسن اشعری با قدرت و آشکارا بر عقاید معتزله انتقاد کرد و بر این باور بود که معتزلین در اخذ و فهم دین پیرو خواهشهای نفسانی و مقلد کورکورانه رهبران فرقه خود هستند. کتاب و سنّت را سرچشمۀ عقاید خود قرار ندادند، بلکه هر جا آیاتی را با عقاید خویش در تعارض میدیدند بدون توجه آن را تاویل و توجیه میکردند.
در کتاب «الابانت عن اصول الدیانت» که پس از کنارهگیری از اعتزال، اولین تصنیف امام ابوالحسن اشعری است، چنین نوشته که: «بعد از حمد و صلوه بدانید که فرقههای معتزله و قدریه که از حق منحرف هستند پیروی از خواهشات و تقلید از رهبران مذهب کردند و برای اثبات آراء و نظریات خود آیات قرآن را طوری توجیه کردند که برایش خداوند متعال هیچ مدرکی نازل نکرد و نه برای این امر دلیل واضحی داشتند و نه این توجیهشان از رسول الله ج و سلف (تابعین) منقول است».[۳]
سپس برای توجیه مسلک خویش به روشنی چنین مینویسد: «عقیده ما که به آن پایبند هستیم و مسلک ما که به آن ثابت قدم هستیم این است که به قرآن و سنّت محکم چنگ زده و هر آنچه که از صحابه و تابعین و ائمه حدیث نقل شده است اختیار شود، ما بر همین مسلک پابرجا هستیم و بر عقاید و مسلک امام احمد بن حنبل (خدا رخسارش را تر و تازه نگه دارد و درجاتش را بلند فرماید و اجر جزیلی به او عطا کند) معتقد و ثابت قدم هستیم، زیرا ایشان (امام احمد) امام فاضل و پیشوای کاملی بودند، خداوند متعال به وسیله وی حق را آشکار و گمراهی را از بین برد، راه راست و صراط مستقیم را روشن کردند و بدعات مبتدعان و کجروی اهل ضیق و شکوک اهل شک را زائله کردند. خداوند متعال بر چنین امام عالی مقام و به فردی که لایق محبت و احترام است، رحمتهای بیکرانش را نازل کند»[۴].
[۱]– همان ص۱۲۵٫
[۲]– همان ص۴٫
[۳]– کتاب البانت عن اصول الدیانت ص ۵
[۴]– کتاب الابانت عن اصول ادیانت.