این خود دردی است سخت و جانکاه، و شهوتی است پنهان که ایمان را قلع و قمع میکند، و نیکیها را در کام شعلههای خویش فرو میبرد، بسیارند انسانهایی که دارای بیانی شیرین، دانشی فراوان و بینشی وسیع هستند، مال و ثروت در نزدشان ناچیز و بی اهمیت است، اما عشق و علاقه به نمود و بروز بر قلبهایشان تسلط یافته، و برای رسیدن به آن هر راه هموار و ناهمواری را در پیش میگیرند، در نتیجه اختلافات را برانگیخته و صفوف را متلاشی میکنند، و داعیان را دچار چنددستگی مینمایند و توجیه آنان برای این کارها: جستجوی حقیقت، حمایت از دعوت، و علاقه به تبعیت از پیامبر ص است، در حالی که اگر با خود صادق میبود هر آینه میگفت: اینها همه پوششی طلائی برای دست یابی به سیادت و رهبری است.
آیا چیزی جز عشق و علاقۀ به ریاست، عبدالله بن ابی بن سلول را به ورطۀ هلاکت کشاند؟
آیا چیزی جز عشق و علاقۀ به ریاست، هرقل را از پذیرش حق، در حالی که آن را شناخته بود، منصرف ساخت؟
آیا مگر عشق به ریاست و تلاش برای به دست آوردن شکوه و عظمت موهم سبب نشد که ابو جهل روی از وحی برگرداند در حالی که نسبت به صحت آن شکی نداشت؟
در همان حال وقتی به یاران برگزیدۀ پیامبر ص پیشنهاد امارت و ریاست داده میشد از آن روی چرخانده و از پذیرش آن خوداری میکردند، همچنانکه در کارزار مؤته این حالت روی داد.[۱]
همچنین در سقیفه بنی ساعده هنگامی که ابو بکر صدیقس چنین گفت: به امارت یکی از این دو نفر – عمر بن خطاب و ابو عبیده جراح – برای شما راضی هستم، هر کدام را که میخواهید، برگزینید. عمرس گفت: به خدا قسم اگر میان از دست دادن جان و پذیرفتن خلافت بر قومی که ابو بکر میان آنان است مخیر گردم، اگر گناه نباشد جان دادن را میپذیرم، و تا زندهام این پیشنهاد را نمیپذیرم. هنگامی که ابو بکر س وفات یافت و عمرس جانشین او شد، ابو عبیده س را به امارات شام گماشته و خالد س را عزل نمود، در اوج جنگ یرموک نامه به دست خالد رسید، تا پایان جنگ آن را پنهان نمود، مسلمانان پیروز گشته و شهداء دفن شدند، زخمیها را مداوا نمودند و پیک نوید بخش پیروزی رهسپار مدینه گشت، سپس نامه را به ابو عبیده نشان داد، ابو عبیده گفت: خداوند تو را مشمول رحم خود گرداند، چرا زمانی که نامه به دستت رسید مرا از موضوع با خبر ننمودی؟!
خالد گفت: نخواستم که میان مسلمین چنددستگی و تفرقه ایجاد شود، و در ضمن هر کدام از ما چه ضرری میکند که برادر دینیش امارت را بر عهده گیرد؟
اگر آدمیان مقصودشان رضایت خداوند و سعادت آخرت باشد، این گونه بار میآیند. اما اگر مقصود و منظور دنیا باشد، کار به گونۀ دیگری میشود. کسی که دین را وسیلۀ دستیابی به دنیا قرار داده و در این راه سعی و تلاش بسیاری مینماید، بدان که اهلیت و شایستگی حمل رسالت خداوند را نداشته و از وارثان رسول الله ص محسوب نمیگردد؛ هر چند که در دنیا نام آور و مشهور گشته و مردم را بفریبد. اما – پناه بر خدا – در نهایت دچار خواری و ذلت گشته و تغییر عقیده خواهد داد و آنگاه همچنانکه در باطن، دنیا قبله و آمالش بود، در ظاهر نیز رو سوی دنیا خواهد نمود، از خداوند عفو و مغفرت و سلامتی میطلبیم.
[۱]– نگاه کنید به البدایه والنهایه، لابن کثیر (۴/۲۶۵).