حضرت موسی علیه السلام فرمود: خداوندا برای این که درست آنجایی که آن شخص در آنجا است بیابم علامتی را برای من قرار بده خداوند فرمود: ای موسی یک ماهی سرخ کرده را با خودت ببر، در هر جائی که ماهی را گم کردی و از یادت رفت که آن را برداری، آن شخص در آنجا است. حضرت موسی «یوشع» پسر نون را همراه خودش گرداند. چنان که خداوند بزرگ در سوره کهف میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ أَوۡ أَمۡضِیَ حُقُبٗا۶٠﴾ [الکهف: ۶۰].
«یاد کن] هنگامی را که موسی به جوان [خدمت گزار] خود گفت: همواره میروم تا به محل برخورد آن دو دریا برسم [چه اینکه زود برسم] یا روزگاری طولانی به سفرم ادامه دهم، [در هر حال میروم تا برای تحصیل دانش بیشتر، عبد صالح حق را بیابم]».
موسی علیه السلام برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانههایی در دست داشت، همچون محل تلاقی دو دریا و زنده شدن ماهی بریان شده، موسی ÷ عزم خود را جزم کرد و به جوان خدمتگزار خود گفت: من هرگز از پای نمینشینم تا این که به محل برخورد دو دریا میرسم و یا این که روزگاران زیادی راه میسپرم.
هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت و به درون آن خزید، هنگامی که از آنجا دور شدند و راه زیادی را طی کردند موسی علیه السلام به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شدهایم. خدمتکارش گفت: به یاد داری وقتی را که به آن صخره رفتیم و استراحت کردیم من بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن ماهی را از یاد بردم که در آنجا جلو چشمانم روی داد. جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. بلی ماهی پس از زنده شدن به طرز شگفتانگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت.
موسی علیه السلام گفت: این چیزی است که ما میخواستیم چرا که یکی از نشانههای پیدا کردن گمشده ما است، پی پیچویانه از راه طی شده خود برگشتند، پس بندهای از بندگان صالح ما را به نام خضر یافتند که ما او را مشمول رحمت خود ساخته و از جانب خود بدو علم فراوانی داده بودیم. موسی بدو گفت: آیا میپذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم بدان شرط که از آن چه مایه رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟ حضرت خضر گفت: تو هرگز توان شکیبایی با من را نداری و چگونه میتوانی از راز و رمز چیزی که در برابر آن آگاه نیستی، شکیبایی کنی؟ موسی گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد. حضرت خضر گفت: اگر تو همسفر من شدی سکوت محض داشته باش و درباره چیزی که انجام میدهم و در نظرت ناپسند است از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم.
پس موسی و خضر با یکدیگر به راه افتادند و در ساحل دریا به سفر پرداختند تا اینکه سوار کشتی شدند خضر در اثنای سفر آن را سوراخ کرد، موسی گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟ واقعاً کار بسیار بدی کردی. حضرت حضر گفت: مگر نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟. حضرت موسی گفت: مرا به خاطر فراموش کردن توصیهات بازخواست مکن و در کارم که یادگیری و پیروی از تو است بر من سخت مگیر. موسی و خضر به راه خود ادامه دادند تا آنگاه که از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود به کودکی رسیدند، خضر او را کشت. موسی گفت: آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی، بدون آن که او کسی را کشته باشد؟ واقعاً کار زشت و ناپسندی کردی.