﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ١٧﴾ [یوسف: ۱۷].
«گفتند: ای پدر! ما یوسف را در کنار بار و کالای خود نهادیم و برای مسابقه رفتیم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهی کرد اگرچه راست بگوییم».
﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ١٨﴾ [یوسف: ۱۸].
«و پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند. [یعقوب] گفت: «[نه] بلکه نَفْس شما کارى [بد] را براى شما آراسته است. اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است]. و بر آنچه توصیف مىکنید، خدا یارىده است».
﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَهٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَهٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ١٩﴾ [یوسف: ۱۹].
«و کاروانى آمد. پس آبآور خود را فرستادند. و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! این یک پسر است! و او را چون کالایى پنهان داشتند. و خدا به آنچه مىکردند دانا بود».
بعد از سه شب و روز که کاروان مصریها از مدین به طرف مصر حرکت کرده بودند کنار آن چاه گذر کردند و یکی از آنها به نام مالک پسر زعرخزعی برای آوردن آب روانه چاه شد تا از چاه آب برای آنان بیاورد هنگامی که سطل خود را به پایین انداخت و از چاه بالا کشید دید که پسری بدان آویخته است، فریاد برآورد و گفت مژده باد این پسری بس زیبا و دوست داشتنی است و او را به عنوان کالایی برای فروش از دیگران پنهان داشتند و عازم مصر شدند و خداوند آگاه از هر آن چیزی بود که میکردند و به دل میگرفتند.
روایت میکنند که «یهودا» بسیار برای یوسف ناراحت بود و هر روز برای او نان و غذا میبرد یک روز دید که یوسف در چاه نمانده است و کاروانیها او را بیرون آوردهاند و او را نزد خود نگاه داشتهاند، این جریان را برای برادران دیگرش بازگو کرد، برادرانش آمدند و گفتند این پسربچه عبد و غلام ما است و فرار کرده است یا او را از ما بخرید یا به ما تحویل دهید. در نتیجه مالک خزعی با قیمت کمی یوسف را از برادرانش خرید. کاروانیها او را به مصر بردند. جمال و زیبا اندامی یوسف برای ساکنان شهر مصر معلوم گشت، مردم دسته دسته برای دیدن یوسف به منزل مالک خزعی میرفتند و میخواستند اگر قدرت مالی داشته باشند او را بخرند. در نتیجه پادشاه مصر او را با قیمت سنگین و بالایی خرید.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا﴾ [یوسف: ۲۱].
«کسی که او را در مصر خریداری کرد به همسر خود گفت: او را گرامی دار شاید برای ما سودمند افتد یا اصلاً او را به فرزندی بپذیریم».