معلومات کافی وجامع در موردامام اعظم ابوحنیفه (رح) با خواهش از شما میخواستم؟
الحمدلله،
بشارت پیامبر صلى الله علیه و سلم درباره ی ایشان:
پیامبر صلى الله علیه و سلم اینگونه درباره ی ایشان بشارت داده است: ” لو کان الإیمان عند الثریا لذهب به رجل من فارس .” یعنی: « اگر ایمان در ثریا باشد، مردی از سرزمین فارس به سوی آن خواهد رفت.» و عبارتی که در صحیح مسلم آمده چنین است: ” لو کان الإیمان عند الثریا لذهب به رجل من أبناء فارس حتى یتناوله .” یعنی: «اگر ایمان در ثریا باشد، مردی از اهالی سرزمین فارس به سویش می رود تا بدان دست یابد.»
ثابت، پدر امام ابوحنیفه، که از بزرگان سرزمین فارس بود در کوفه اقامت گزید و به کار تجارت پرداخت که در این کار مهارت زیادی داشت و توانست موقعیت اجتماعی خانوادگی پیش تر خود و توانگری و آسایش آن را بازیابد. ثابت کسی بود که با امام علی کرم الله وجهه ملاقات نموده و حضرت علی رضی الله عنه برای او و فرزندانش دعای برکت و فزونی نموده بود.
نام ایشان، نعمان بن ثابت بن زوطی می باشد. در سال هشتاد هجری در شهر کوفه چشم به جهان گشود. امام ابوحنیفه از دوران کودکی به همراه پدرش به حجره ی وی رفته و نزد او می ماند و اصول و پایه های تعامل و رفتار با فروشندگان و خریداران و مشتریان را می آموخت. تا آنکه خود نیز پیشه ی پدر را ادامه داده و زندگی مرفه و آسوده ای اختیار نمود. شغل وی بزازی یا همان تجارت پارچه و لباس بود و در حجره شریکی داشت که در کار تجارت به وی کمک می کرد.
پایبندی امام به کسب حلال:
امام ابوحنیفه همواره می گفت: ” بهترین درآمد کسب حلال است و نیکوترین رزقی که انسان می خورد دست رنج اوست.”
زنی نزد ایشان رفت تا جامه حریری را بفروشد. امام از وی پرسید قیمت آن چند است؟ پاسخ داد: یکصد. گفت: بیش تر از آن می ارزد. گفت: دویست. باز به او گفت: بیش از این می ارزد. تا آنکه به چهارصد رسید و باز امام به او گفت که جامه اش بیش تر از آن مقدار می ارزد. زن گفت: آیا مرا دست انداخته ای؟ مردی را آورد و آن را به قیمت پانصد دینار خرید.
یک روز کالایی را به شریکش داد و به او گفت که در پارچه عیبی هست که از جانب خودشان است و باید هنگام فروش حواسش باشد که آن را به مشتری بگوید. شریکش آن پارچه را فروخت و یادش رفت درباره ی آن مورد چیزی بگوید و فرد خریدار نیز متوجه ایراد آن نشد. هنگامی که ابوحنیفه از موضوع باخبر شد معادل قیمت کامل آن کالا را صدقه داد.
ابوحنیفه سودهای سالانه اش را جمع می کرد و بوسیله ی آن احتیاجات اساتید و محدثین و خوراک و پوشاک و دیگر نیازمندی های آنان را خریداری می نمود و بقیه ی پول سودش را به آنان می داد و می گفت: آن را در رفع احتیاجات خویش خرج کنید و جز خدا را سپاس مگویید، چون چیزی از مال خویش به شما نداده ام بلکه همه ی آن از فضل و بخشش خداوند بر من و به خاطر شما است.
خلیفه ابومنصور بسیار امام ابوحنیفه را قدر نهاده و گرامی می داشت و برای وی بخشش ها و اموال بسیار می فرستاد اما ابوحنیفه هیچ بخششی را نمی پذیرفت. خلیفه منصور او را به این دلیل مورد ملامت قرار داده و می گفت: چرا بخشش های مرا نمی پذیری؟ ابوحنیفه پاسخ داد: امیرالمؤمنین چیزی از مال خویش را به من نبخشیده است تا آن را نپذیرم و اگر از مال خویش می داد آن را قبول می کردم، لیکن او از بیت المال مسلمانان به من بخشیده است و آن مال حق من نیست.
یک روز میان خلیفه منصور و همسرش به علت بی میلی خلیفه نسبت به وی ناسازگاری و اختلاف پیش آمد. همسرش از وی خواست تا میان آنان قضاوت عادلانه صورت گیرد. خلیفه به وی گفت که چه کسی را برای قضاوت بین من و خودت می پسندی؟ گفت: ابوحنیفه. خلیفه نیز بدان رضایت داد. ابوحنیفه آمد و خلیفه به وی گفت: ای ابوحنیفه، همسرم از من به دادخواهی برخاسته، تو نیز داد من از او بستان. ابوحنیفه گفت: امیرالمؤمنین سخن بگوید. منصور گفت: برای مردان تزویج چند همسر حلال است؟ گفت: چهار. منصور به همسرش گفت: شنیدی؟ ابوحنیفه گفت: ای امیرالمؤمنین خداوند این تعداد را تنها برای افراد اهل عدل و داد حلال ساخته است، و کسی که به عدالت رفتار ننموده یا از رعایت ننمودن عدالت بترسد باید تنها یکی بگزیند که خداوند متعال می فرماید: {فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً} [النساء: ۳] یعنی: « پس اگر بیم دارید که به عدالت رفتار نکنید به یک زن [اکتفا کنید].» و سزاوار است که از پروردگار خویش آموخنه و از فرموده هایش پند گیریم. منصور خاموش گشت و سکوت وی مدت زیادی طول کشید. ابوحنیفه برخاست و خارج شد. وقتی به منزل رسید، همسر خلیفه خدمتکاری را به سویش فرستاد و همراهش مبلغی پول و پارچه بود. ابوحنیفه آن ها را برگرداند و گفت: سلام مرا به او برسان و به او بگو من دین خود را بر وی بخشیدم و این کار را تنها در راه خداوند انجام دادم و از آن قصد نزدیکی به کسی یا چشمداشت مال دنیا نداشتم.
توجه و تاکید وی بر آراستگی ظاهر: ایشان بر اینکه ظاهری کاملاً زیبا و نیکو داشته باشد تاکید داشت و بسیار به لباس خویش توجه می کرد.
یکبار در مجلس خویش کسی را دید که لباسی ژنده و فرسوده پوشیده بود، از وی خواست تا در پایان مجلس منتظر وی باشد پس از پایان مجلس و که آن مرد تنها ماند، امام به او گفت: گوشه ی جانمازی را بلند کن و آنچه زیر آن است را بردار. آن مرد جانمازی را کنار زد و دید که هزار درهم زیر آن است. ابوحنیفه به او گفت: این پول ها را بگیر و با آن وضعیت خویش را تغییر بده. آن مرد گفت: من مرد مرفه و ثرتمندی هستم و مال بسیار دارم و به این پول نیازی ندارم. ابوحنیفه گفت: آیا این حدیث به تو گوشت نرسیده که: ” إنَّ الله یحب أن یرى أثر نعمته على عبده ” یعنی: « خداوند دوست می دارد که نشانهء نعمتش را بر بنده اش ببیند.»
کوشش وی در جستجوی علم:
ابوحنیفه در محضر عالم زمانه ی خویش حمّاد بن ابی سلیمان بود درس فقه را نزد وی به پایان رسانید و تا هنگام مرگ حماد از محضر وی استفاده می نمود. در سن بیست و دو سالگی آموختن نزد وی را آغاز نمود و تا هجده سال مداوم و بدون انقطاع نزد ایشان بود. ابوحنیفه خود در این باره چنین می گوید: ” بعداز آنکه به مدت بیست سال ملازم حماد بودم در درونم برای ریاست کشمکش پیدا شد، بنابراین تصمیم گرفتم که از وی کناره گرفته و در حلقه ی درس مخصوص خویش بنشینم. با این فکر یک شب از خانه بیرون آمده و مصمم بودم که چنان کنم. وقتی وارد مسجد شدم و او را دیدم، دیگر در درونم تمایلی برای کناره گرفتن از وی نیافتم و پیش رفته و در مجلس او نشستم. در همان شب خبر آوردند که یکی از نزدیکان او در بصره وفات یافته و دارایی هایی را بجا گذاشته و وارثی جز وی ندارد. حماد به من گفت تا به جای او بنشینم. چنان شد که وی از شهر خارج شد و در نبود وی مسأله هایی بر من عرضه شد که پیشتر از وی نشنیده بودم و من نیز به آن ها پاسخ گفته و پاسخ هایم را یادداشت می کردم. وقتی او برگشت من مسأله ها را که حدود شصت سؤال بودند به وی نشان دادم و او در چهل مورد جواب های مرا تأیید نمود و در بیست مورد دیگر با پاسخ هایم موافق نبود. با خود عهد کردم که تا روزی که زنده است از وی کناره نگیرم و چنان نیز کردم.”
ابوحنیفه در برخورد با اساتید خود ادب بسیار نگاه می داشت، تا جاییکه رو به سوی خانه ی استادش قضای حاجت نمی نمود و هنگام خواب نیز مراقب بود تا پاهایش را به سوی استادش حماد دراز ننماید. گفته می شود که امام ابوحنیفه برای این اساتید زیادی برنگزید که از این بیم داشت که حق زیادی بر گردنش افتاده و نتواند از عهده ی آن برآید. ادب و احترام بی مثال امام جای تأمل دارد.
علاقه ی زیاد وی به فقه تئوری: امام ابوحنیفه برخلاف یشتر علمای هم عصرش که می گفتند ما مجبور هستیم که احکام و دستورات خداوند را درباره ی مسائلی که پیش آمده اند بیاموزیم ولی در مورد مسائلی که هنوز واقع نشده اند خودمان را درگیر مشکلات و دشوای آن نمی کنیم. بیشتر اساتید ابوحنیفه بر همین شیوه عمل می نمودند و اگر هم کسی پیدا می شد که این فرصت را به خودش بدهد و کمی در این زمینه پیش برود، در حد بسیار محدود و اندک عمل می کرد. اما ابوحنیفه درست خلاف این می اندیشید و وقایعی را که رخ نداده بودند را درنظر آورده و درباره ی احکام آن ها می اندیشید و برای هرکدام فتوایی را آماده می ساخت. این امر باعث شد که فقه وی فراوانی و غنای زیاد و توان متمایل کردن مردم به پیروی از فقهی گسترده تر و پرپاسخ تر برای مسائل روز را داشته باشد. چیزی که امروز رخ نداده باشد ممکن است فردا رخ دهد، بویژه آنگاه که عالمی که در باب آن ها می اندیشد دانای به مسائل اجتماع و آگاه از مشکلاتی که پیش بینی می نماید است. به عنوان مثال: ابوحنیفه قتاده رضی الله عنه را ملاقات کرد و و ایشان یکی از بزرگترین علمای حدیث بود. ابوحنیفه از وی پرسید: درباره ی این که مردی که از اهل و عیالش برای مدت طولانی دور شده و معلوم نباشد که به کجا رفته است و همسرش با مرد دیگری ازدواج نماید پس از مدتی از سفر بازگردد چه می گویی؟ قتاده پرسید: آیا این مسأله اتفاق افتاده است؟ گفت: خیر. قتاده درحالیکه آثار خشم بر چهره اش نمایان بود گفت: پس چرا درباره ی آن از من سؤال می کنی؟ ابوحنیفه این پاسخ حکیمانه را داد که: ” ما خود را برای بلا و مشکل قبل از وقوع آن آماده می کنیم و درصورت رخ دادن آن می دانیم چگونه بدان وارد شده و از آن خارج گردیم.”
رنج و دردسر وی با ابوهبیره: ابوهبیره والی کوفه در زمان بنی امیه بود. فتنه و آشوب هایی در عراق پیدا شد. ابوهبیره فقیهان را بر آستان خود گرد آورد که در میان آنان ابن ابی لیلى و ابن شبرمه و داود بن ابی هند بودند. هرکدام از آنان بخشی از کارهای وی را برعهده گرفتند و او دنبال ابوحنیفه فرستاد و خواست تا خاتم خویش را در دست وی قرار دهد تا هیچ نامه و حکمی اجرا نشود مگر با اجازه و مهر وی و چیزی از بیت المال خارج نشود مگر به اذن و اجازه ی ابوحنیفه. منظور وی آن بود که ابوحنیفه را برخلاف میل خودش و به اجبار یا با دادن مسئولیت های و پست های زیاد به طمع بیافکند و وی را وادار به همکاری با خویش نماید. ولی امام ابوحنیفه از پذیرفتن پیشنهاد وی سرباز زد.
ابوحنیفه به زندان افتاد و به شدت و به مدت چندین روز پیاپی بگونه ای بسیار دردناک مورد کتک آزار قرار گرفت تا آنکه بیهوش گردید.
سبک علمی ابوحنیفه:
امام ابوحنیفه می گفت: آنچه را در کتاب خدا آمده و یا به درستی از رسول الله صلى الله علیه و سلم به ما رسیده باشد می پذیریم و شاید به علاوه ی صحت شرط شهرت را نیز بیافزایم و آن شهرتی که درباره ی احکام و مسائل مورد نیاز باشد، چنانچه چیزی در آن دو نیابم به آراء صحابه رجوع می کنم و درصورت اختلاف نظر ایشان رای هرکدام را که بخواهم پذیرفته و هرکدام را که بخواهم رها می کنم و چنانچه در آنجا نیز چیزی نیابم و موضوع به نظرات ابراهیم نخعی و دیگر تابعین همچون اوزاعی برسد، در اینجا اجتهاد خوام نمود همانطور که آنان اجتهاد می نمایند و تا زمانی که مسأله براساس اجتهاد باشد خود را ملزم به پیروی از هیچ یک از ایشان نمی نمایم. ایشان حدیث آحاد را پذیرفته و تا جاییکه امکان داشت براساس آن عمل می نمود.
سبک او چنان بود که سنت گفتاری را بر سنت عملی ترجیح می داد، به خاطر روا بودن آنکه آن عمل خاص پیامبر صلى الله علیه و سلم بوده باشد.
همچنین حدیث متواتر را بر خبر آحاد ترجیح می داد، زمانی که بین آنان تعارض و عدم امکان ایجاد توافق میانشان؛ مثلاً درباره ی جمع بین نمازها در سفر، که می گفت: جمع مذکور یک جمع ظاهری و صوری است و عبد الله بن عمر نیز چنان عمل می نمود. ابوحنیفه برای مسافر جایز نمی دانست که نمازهایش را جمع بندد ولی شکسته خواندن نمازها را واجب می دانست.
ایشان سنت را اگرچه حدیث مرسل یا ضعیفی باشد بر قیاس ترجیح می داد. برای همین با تکیه بر یک حدیث مرسل حکم به شکستن وضو به خاطر جاری شدن خون می داد. همچنین به باطل شدن وضو به خاطر خندیدن با صدای بلند در نماز را براساس یک حدیث مرسل حکم می داد.
شیوه ی ایشان شامل استحسان می شد: استحسان در لغت به معنی وجود شیئی نیکو است و منظور از آن جستجوی بهترین چیز برای پیروی نمودن درباره ی آنچه بدان امر شده است می باشد. چنانچه در قرآن کریم آمده استس: {فَبَشِّرْ عِبَادِی * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ} [الزمر: ۱۷-۱۸] یعنی: « پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرامىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند.»
عرف و عادات: آن چیزی است که از لحاظ عقلانی در میان مردم جای گرفته است و طبع سلیم نیز آن را می پذیرد. امکان دارد که عرف زمانیکه هیچ دلیل شرعی از کتاب و سنت در بین نباشد دلیل به حساب آید. ابن مسعود رضی الله عنه می گوید: آنچه مسلمانان نیکو بدانند، نزد خداوند نیز نیکو است.
ابوحنیفه نخستین کسی بود که دو مذهب، اهل حجاز که اهل حدیث بودند و اهل عراق که اهل رای بودند را باهم جمع نمود. ابوحنیفه از علمای اهل رأی بود ولی به حجاز رفته و به مدت شش سال در مکه سکونت کرد و در آنجا از علمای حجاز و کسانی همچون عبد الله بن عمر کسب دانش می نمود…
روزی ابوحنیفه بر منصور خلیفه وارد شد و یکی از حاضران به خلیفه گفت: این شخص عالم دنیای امروز ماست.
منصور به او گفت: ای نعمان دانش خویش از کجا کسب نمودی؟ گفت: از اصحاب عبد الله ابن عمر از عبد الله ابن عمر( اهل حدیث ) و از اصحاب عبد الله ابن عباس از عبد الله ابن عباس و از اصحاب عبد الله ابن مسعود از عبد الله ابن مسعود ( اهل رای ).
برای نخستین بار ابوحنیفه حد و مرز بین دو مذهب را به این نحو شکافت که نزد اهل حجاز رفت و از آنان حدیث را آموخت و آنان از وی چگونگی استخراج احکام را آموختند و خود بهره گرفته وآنان را بهره مند ساخت. همین شیوه به شاگردان وی، ابویوسف و محمد بن حسن شیبانی و غیره … نیز منتقل شد.
از نشانه های اخلاص وی در جستجو و طلب علم آن بود که درصورت خبردار شدن از وجود یک حدیث یا فتوای صحابه از رای خود بازمی گشت.
تأدیب نمودن شاگردش ابویوسف: ابویوسف بیمار شد و ابوحنیفه گفت: اگر این پسر بمیرد، بر روی زمین کسی نیست که جای او را بگیرد. وقتی از بیماری بهبود یافت، خودبین شد و برای خود مجلس فقه برگزار نمود و بزرگان مردم به او روی نهادند. وقتی امام ابوحنیفه از قضیه خبریافت، به یکی از حاضرین نزد خویش گفت: به مجلس یعقوب ( یعنی ابویوسف) برو و به وی بگو: درباره ی گازری(لباس شوی و لکه بر) که مردی لباسی را به وی می دهد تا آن را در ازای دو درهم کوتاه نماید، وقتی که مرد لباسش را از وی بازمی خواهد، گازر آن را انکار می نماید و سپس از نظر خود برگشته و به جستجوی آن مرد رفته و لباس کوتاه شده اش را به وی پس می دهد. آیا مزدی به وی تعلق می گیرد؟ اگر بگوید آری، بگو اشتباه است و چنانچه بگوید خیر باز بگو اشتباه است. آن مرد راه افتاد و از وی مسأله را پرسید. ابویوسف گفت: آری، مزد می گیرد. مرد گفت: اشتباه است. مدتی اندیشه کرد و سپس گفت: خیر. آن مرد دوباره گفت: خطا گفتی. ابویوسف همان دم برخاست و نزد امام ابوحنیفه رفت. وقتی ابوحنیفه وی را دید، گفت: چیزی جز مسأله ی گازر ترا بدینجا نیاورده است. گفت: آری. گفت: سبحان الله، شگفت از آنکه می نشیند و مردم را فتوا می دهد و نمی تواند مسأله ای را در باب اجاره پاسخ گوید. گفت: مرا بیاموز. گفت: چنانچه آن را پس از غصب کردنش کوتاه کرده باشد، اجرتی نمی گیرد چون آن را برای خویش کوتاه نموده است و اگر قبل از غصب نمودنش کوتاه نموده باشد، مستحق اجرت است چون آن را برای صاحب اصلی اش کوتاه نموده است.
به این ترتیب ابویوسف بازگشت و دیگر هرگز مجلس ابوحنیفه را رها نکرد.
موضع ایشان درباره ی اهل بیت پیامبر صلى الله تعالى علیه و سلم:
موضع ایشان در رابطه با اهل بیت پیامبر صلى الله تعالى علیه و سلم در زمان خودش به مانند موضع ائمه ی چهارگانه و همگی مسلمانان بود که همان محبت اهل بیت و یاری آنان می باشد. همچنان که امام شافعی در پاسخ به اتهام تشیع خویش گفت: چنانچه دوستی با اهل بیت رفض ماست پس همه ی دنیا بداند که من یک رافضیم.
چنانچه این تعبیر درباره ی اهل بیت درست باشد، ابوحنیفه شیعه و پیرو اهل بیت بوده است ( یعنی آنان را دوست می داشت و چنانچه با خلیفه ی زمان خویش به مخالفت برمی خاستند طرف آنان را می گرفت. ولی همیشه بیان می داش که حضرت ابوبکر از حضرت عمر و حضرت عمر از حضرت عثمان برتر است و به نظر ایشان حضرت عثمان و حضرت علی در یک سطح بودند.
به این معنى که حب و دوستی وی با اهل بیت نوعی محبت و دوستی عاطفی و درونی بود که نشأت گرفته از محبت وی نسبت به حضرت مصطفى صلى الله علیه و سلم بود و نه یک محبت مذهبی که او را از اهل سنت و جماعت جماعت دور نماید. امام ابوحنیفه با امام محمد باقر که یکی از امامان مذهب امامیه و پدر امام جعفر صادق ملاقات نمود و امام ابوحنیفه از وی پرسید: درباره ی ابوبکر و عمر چه می گویی، خداوند نیکویت دارد؟ محمد باقر آنان را ستود و از آنان نیک گفت و بیان نمود که خداوند تعالی بر آنان رحم فرماید و به تفصیل شروع کرد به برشمردن خدمات و سجایای آنان، در این هنگام کسی از اهالی عراق به وی گفت: می گویند که شما از آنان بیزاری می جویید. گفت: پناه بر خدا! قسم به خدای کعبه که دروغ می گویند! آیا هیچ می دانی عمر کیست، اى بى پدر؟ (این جمله فحش و ناسزا نبوده، بلکه بعنوان رحمت و شفقت در انزمان بکار میرفته) او کسی است که علی دخترش ام کلثوم را به ازدواج وی درآورد، و هیچ می دانی که ام کلثوم کیست اى بى پدر؟ جد وی رسول الله است و جده ی او حضرت خدیجه سرور زنان بهشت و مادرش فاطمه ی زهرا و پدرش علی است، اگر عمر شایستگی او را نداشت هرگز علی دخترش را به وی نمی داد!
این کلام امام ابوحنیفه درباره ی اهل بیت معروف است که گفته است: ” حضرت علی در هر زمان خویش پس از دوران ابوبکر و عمر با کسی نجنگید مگر آنکه به حق اولی تر بوده است.” حب وی نسبت به اهل بیت او را به بدگویی صحابه ی رسول الله صلى الله علیه و سلم و بالعکس نکشانید. برای اینکه اصحاب پیامبر صلى الله تعالى علیه و سلم همگی اهل بیت پیامبر صلى الله تعالى علیه و سلم را دوست داشته و بزرگ می داشتند و اهل بیت نیز به نوبه ی خود تمامی صحابه ی صلى الله تعالى علیه و سلم را دوست داشته و بزرگ می داشتند. این خط مشی راه عریضی را مجسم می سازد که پیامبر صلى الله علیه و سلم در احادیث بسیاری بدان اشاره نموده که شمار زیاد آن به حد تواتر معنوی رسیده، به عنوان مثال این حدیث می باشد: “علیکم بالجماعه ” یعنی: «لازم بگیرید جماعت و گروه مردم را.»، ” علیکم بالسواد الأعظم ومن شذَّ شذَّ فی النار” یعنی: «بر شماست اکثریت مردم و کسی که از جمهور مردم ببرد به سوی دوزخ کناره گرفته است.»، ” إنَّ الشیطان مع الواحد وهو من الاثنین أبعد ” یعنی: «شیطان با یک نفر تنها همراه است و از دو نفر دورتر می باشد.»، ” سألتُ ربی أن لا تجتمع أمتی على ضلاله ” یعنی: «از خداوند درخواست نمودم تا امت مرا بر گمراهی همرأی نسازد.»، ” من أراد أن یلزم بحبوحه الجنه فلیلزم الجماعه ” یعنی: «کسی که قصد دارد وسط بهشت را داشته باشد باید پایبند جماعت باشد.» و …
امام ابوحنیفه با منصور (خلیفه) رابطه ی خوبی داشت، ولی هنگامیکه ابوجعفر منصور محمد بن عبد الله بن حسن ملقب به نفس زکیه و از طلاب علم را به قتل رسانید، از آن پس امام ابوحنیفه موضع خود را در قبال خلیفه تغییر داد زمانیکه از وی سؤال و فتوی می پرسیدند و به انتقاد از اشتباهات و عملکردهای وی می پرداخت و این کار وی خلیفه را به شدت خشمگین می ساخت. اهل موصل علیه منصور سربه شورش نهادند و منصور نیز بر آنان شرط نموده بود که درصورت شورش آنان خون آنان حلال خواهد بود. برای همین منصور علما و فقها و قضات را گردآورد و درمیان ایشان ابوحنیفه نیز بود. خلیفه به آنان گفت: آیا چنین نیست که رسول الله – صلی الله علیه و سلم – فرموده اند مسلمانان بر شرط و شروط خویش پایبندند؟ حال آنکه اهل موصل شرط که بر من نشورند و اکنون شوریده اند و قیام کرده اند و ریختن خون هایشان حلال گشته، شما چه فکر می کنید؟ یکی از حضار گفت: یا امیرالمؤمنین، دستان شما باز است و گفتار شما پذیرفتنی است، پس اگر از آنان درگذری آنگاه تو صاحب گذشت هستی و اگر هم مجازاتشان نمایی آنان سزاوار آنند. منصور رو امام ابوحنیفه کرد و از وی سؤال نمود و می خواست او چیزی بگوید تا مسئولیت را بر گردن وی اندازد. امام ابوحنیفه گفت: آنان بر سر چیزی با تو شرط نهاده اند که مالک آن نیستند و تو نیز بر چیزی که ازآن تو نیست شرط نهاده ای، چرا که خون یک مسلمان خلال نمی گردد مگر با یکی از این سه حالت، بنابراین اگر بر آنان بگیری آنچه را که خداوند بر تو روا نداشته گرفته ای و شایسته تر آن است که شرط خداوند به جا آید. در اینجا بود که خلیفه به جز امام ابوحنیفه همه را دستور به ترک آنجا داد و آنگاه به ابوحنیفه گفت: آنچه تو گفتی حق بود، به دیار خود برگرد.
سبب انتشار مذهب ابوحنیفه و پیروی و روی کردن مردم به ایشان به خلاف مذاهب دیگر زمان خویش مانند اوزاعی، عطاء بن ابی رباح و ابراهیم نخعی که اساتید ابوحنیفه بودند، به چند دلیل زیر بوده است:
۱- ابوحنیفه از چهار هزار عالم از تابعین کسب علم نموده و در زمان تابعین فتوا صادر می نمود.
۲- خداوند شاگردانی را برای ابوحنیفه فراهم ساخته بود که در عین حال دانشمندانی برجسته بودند و برخلاف دیگر امامان هم عصرش آراء و فتاوا واجتهادات وی را می نگاشتند. ابویوسف فقه ابوحنیفه را به صورت یک کتاب تدوین نمود، همینطور محمد بن حسن کل فقه امام ابوحنیفه و اجتهادات دیگرش که وی از آن منصرف گشته بود را به صورت کتاب در آورد، و کتاب هایی به نام ” ظاهر الروایه ” در دست هستند که همگی نوشته ی امام محمد می باشند.
ابویوسف و محمد هر دو به جمع آوردن احادیثی که امام در فتاوایش روایت می نمود به عنوان مستنداتی برای فقه وی می پرداختند مانند کتاب آثار و سایر کتب و احادیث بسیاری که در این کتاب ها گردآمدند. شیوه ی امام ابوحنیفه بر آموزش مبتنی بود بر سؤال و اقناع به یک رأی و سپس گفتن اینکه اما نطر من جز این می باشد. یاران وی توانایی و دانش دادن فتوا و حکم شرعی و نحوه ی اندیشیدن در مورد آن بودند.
امام ابوحنیفه نخستین کسی بود که مسائل فقهی را برحسب موضوعات آن بخش بندی نمود؛ طهارت، نماز و …
امام ابویوسف –در بیشتر موارد- آن ها را در دفاتری گردمی آورد تا آنکه عدد مسائل گردآوری شده به پانصدهزار مسأله رسید. شاگردان زیرک و دانشمند وی که تعدادشان به هفتصد و سی استاد می رسید به کشورهای خود خصوصاً افغانستان و بخارى و هند و … بازگشتند. بنابراین فقه امام ابوحنیفه در شرق و غرب و شمال وجنوب گسترده شد. تا بدانجا که علی بن سلطان قاری متوفى سال ۱۰۱۴ هجری قمری یک سوم مسلمانان جهان را پیرو مذهب امام ابوحنیفه تخمین زد.
۳- خداوند متعال مقدر ساخت که ابویوسف به منصب قضاوت رسیده و این منصب را در خلافت سه خلیفه مهدی، هادی و هارون الرشید برعهده داشته باشد. سپس به عنوان قاضی القضات شناخته شود و براساس مذهب ابوحنیفه قضاوت می نمود، و همچنین اغلب قضاتی که او منصوب می نمود و تالیفاتی که در دارالخلافه تدوین می گشتند همگی براساس مذهب ابوحنیفه بودند. همه ی این مسائل و دیگر موارد باعث گردید که فقه امام ابوحنیفه بیشتر از دیگر فقه هایی که پیش از آن وجود داشتند مانند: اوزاعی و جعفر صادق و غیره انتشار یابد.
مهم ترین تألیفات ایشان:
دوران امام ابوحنیفه به دلیل وجود فرقه های مبتدع مختلفی مانند: شیعه، معتزله، مرجئه و قدریه، جهمیه یا معطله و … از باقی دوره ها متمایز بود. همگی این فرق ها بیشتر شبیه حاشیه ی جسمی بزرگ بر حاشیه ی جسم جامعه ی اسلامی پدید آمده بود. این فرقه ها با وجود تعداد اندک پیروانشان در پراکندن شبهات می کوشیدند و هر فرقه ای برای خود اسمی را برگزیده بود. علمای جامعه ی اسلامی نیز به پاسخ دادن به شبهه های این مبتدعان می پرداختند. پیکره ی امت اسلامی نیز برای آنکه رای و اندیشه ی مبتدعان از رای و اندیشه ی جامعه ی اسلامی تمایز یابد اسمی را برای خود انتخاب کردند و این کلیت امت اسلام را اهل سُنت و جماعت نام نهادند که همان چیزی بود که رسول خدا صلى الله تعالى علیه و سلم و صحابه و تابعین بر آن بودند و سواد اعظم امت اسلامی را تشکیل می دادند. با ظهور ائمه ی اربعه مردم نیز به سوی آنان متمایل شدند تا از فقه آنان بهره برده و از علم ایشان سیراب گردند. این ائمه حسن و کمالی در استنباط داشتند که باعث رویکردن مردم به سوی آنان و آموختن دانش از ایشان می گشت. ائمه ی اربعه مردم را بر منهج اهل سنت و جماعت و عقیده ی صحیح گردآورده و مردم را از بدعت ها برحذر می داشتند و با تمام قدرت از اسلام دفاع می نمودند. امام ابوحنیفه کتاب ” الفقه الأکبر ” را برای تبیین عقیده ی اسلامی و پاسخگویی و رد عقیده ی مبتدعه به رشته ی تحریر درآورد.
نقل شده که مسندی نیز داشته اما چنانچه معلوم است این مسند چیزی است که ابویوسف از ابوحنیفه برگرفته و در کتابی به نام “ الآثار ” گردآورده است.
گفته های هم عصرانش درباره ی وی:
امام شافعی اینگونه از وی تعریف می نمود: “مردم در فقه تحت سرپرستی و عیال ابوحنیفه هستند.”
– فضیل بن عیاض نیز چنین او را می ستود: ابوحنیفه مرد فقیهی بود که در فقه شهرت داشت، شخصی توانگر که به بخشیدن مال به آنانی که نزد او می رفتند معروف بود و بردبار بود در آموختن شبانه روزی علم، شب را نیکو می داشت و آن را به نماز شب می پرداخت(این موضوع در مورد ایشان معروف است)، بسیار سکوت می نمود، کم سخن بود مگر آنکه مسأله ای را در مورد حلال یا حرام پاسخ می گفت.
– عبدالله بن مبارک عالم بزرگ و تابعی جلیل القدر می گوید: ابوحنیفه لُب و هسته ی علم بود که من از وی جوهره و اصل علم را می آموختم. همچنین از وی نقل می شود که گفته است: کسی را در علم فقه مانند ابوحنیفه ندیده ام.
– مالک بن انس درباره ی ایشان چنین می گوید: اگر می آمد و با قیاس به شما می گفت که ستون هایتان از جنس چوب هستند می توانست شما را قانع نماید که آن ها از چوب هستند.
– امام زفَر نیز می گوید: بیش از بیست سال با ابوحنیفه هم نشینی داشته ام، در این مدت هیچ کس را مانند وی برای مردم خیرخواه تر و دلسوزتر از وی ندیده ام. در راه خداوند متعال از وجود خود گذشته بود و بیشتر روزها را سرگرم علم و مسائل و تعلیم آن ها و آنچه در مورد وقایع و مشکلات از وی می پرسیدند و پاسخ دادن به آن ها بود، وقتی هم از مجلس خود برمی خاست به عیادت مریض، یا به تشییع جنازه، دستگیری از مستمندان، صله ی رحم با دوست و برادری یا تلاش دربرآوردن حاجت کسی می رفت و شب که می رسید آن را اختصاص می داد به عبادت و نماز و قرائت قرآن. همین شیوه ی وی بود تا آنکه از دنیا رفت. خدایش از وی راضی باد.
– همه ی علمای هم عصر وی بر این نکته متفق القول بودند که کس دیگری در آن زمان فراست، درک مستقیم و روشن بینی، دانش و توانایی استنتاج را یکجا و با هم ندارد.
– امام ابوحنیفه یک روز به دیدار استاد خویش اعمش رفته بود (اعمش از بزرگان محدثین بود ). مردی نزد اعمش آمد و درباره ی مسأله ای علمی از وی سؤال پرسید. اعمش به ابوحنیفه گفت: تو پاسخش را بده. ابوحنیفه نیز پاسخ داد. اعمش به وی گفت: تو این پاسخ را از کجا آوردی؟ گفت: از حدیثی که برایم روایت نموده بودی و چنین و چنان بود. اعمش گفت: کافی است که تو آنچه از احادیث را که در عرض یکسال برایت گفته ام را در یک لحظه بازمی گویی. شما پزشکانید و ما داروسازان.
نضر بن شمیل اینگونه از وی یاد می کند: مردمان در علم فقه خوابیده بودند تا آنکه ابوحنیفه آنان را بیدار کرد.
وقیل: اگر علم امام ابوحنیفه را با علم اهل زمان وی می سنجیدند؛ علم و دانش وی از همه ی آنان بیشتر می بود.
یزید بن هارون درباره ی ایشان می گوید: کسی را بردبارتر از ابوحنیفه ندیده ام.
پیشنهاد منصب قضاوت به وی و وفات ایشان: خلیفه منصب قضاء را چندین بار به وی عرضه نمود و به خاطر ان شکنجه شد و مضروب شد ولی می گفت من شایستگی آن را ندارم. خلیفه می گفت: تو دروغ می گویی، چون شایستگی آن را داری. پاسخ می داد: می بینی! خودت می گویی که من دروغ می گویم. پس شایسته ی منصب قضاء نیستم. ابوحنیفه به شدت از قضاوت قضات خرده می گرفت و اشتباهاتشان را بیان می کرد. به همین دلیل منصور این شیوه را پیش می گرفت تا بواسطه ی آن از دست وی آسوده شود. بار دیگر منصب قضاء را به وی عرضه نمود، او نیز آن را رد کرد و به زندان افکنده شد. میان آن ها مشاجره ی زیر واقع شد: از خدا بترس و امانت خود را جز به کسی که ترس خدا دارد مسپار که من در رضایت محل اعتماد نیستم چه برسد به حالت خشم و غضب. پیرامون تو کسانی هستند که نیاز دارند تا به خاطر تو مورد احترام و تکریم واقع شوند و من برای این کار شایسته نمی باشم. وی را به زندان افکنده و در برابر عموم مورد وی را تازیانه زدندو وقتی از زندان آزاد شد تا روزی که وفات یافت، از دادن فتوا و تشکیل جلسات علمی برای مردم منع گردید. گفته می شود که ابوحنیفه به سزای سرپیچی اش مانند همچون یکی از کارگران در بنای حصار شهر بغداد کار می کرد. زمانی که مرگ خود را حس کرد سجده نمود و در حال سجده جان به جان آفرین تسلیم نمود. وفات ایشان به سال یکصد پنجاه هجری قمری بود و پنجاه هزار کس بر جنازه اش نماز خواندند و در بغداد دفن گردید. می گویند ایشان در همان شبی که امام شافعی متولد شد از دنیا رفت. منصور پس از وفات امام پیوسته می گفت: چه کسی میتواند عذر مرا از ابوحنیفه چه زنده و چه مرده بطلبد؟
والله اعلم
وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین