داستان خضر و موسی علیه السلام را بیان کنید.

الحمدلله،

در حدیث‌ صحیح به‌ روایت‌ ابی‌بن‌کعب‌ رضی الله عنه از رسول‌ خدا صلی الله علیه و سلم آمده‌ است‌ که ‌فرمودند: «موسی‌ در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ مشغول‌ ایراد سخنرانی‌ بود که‌ از او سؤال ‌شد: داناترین‌ مردم‌ کیست‌؟ در پاسخ‌ گفت‌: من‌! این‌ بود که‌ خدای‌ عزوجل‌ بر او عتاب‌ کرد چرا که‌ علم‌ این‌ موضوع‌ را به‌ وی‌ ارجاع‌ نکرده‌ بود. لذا به‌ او وحی‌فرستاد که‌ ای‌ موسی‌! من‌ بنده‌ای‌ دارم‌ در مجمع‌البحرین‌ که‌ از تو داناتر است‌، موسی‌ گفت‌: پروردگارا! چگونه‌ می‌توانم‌ به‌ او برسم‌؟ حق‌ تعالی‌ فرمود: ماهی‌ای‌ را بگیر و آن‌ را در زنبیلی‌ قرار ده‌ و پا در راه‌ بگذار پس‌ هرجا که‌ ماهی‌ را گم‌ کردی‌، آن‌ بنده‌ام‌ در همانجاست‌. لذا موسی‌ با خدمتکارش‌ به‌ راه‌ افتاد…».

خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:

وَ إِذْ قَالَ مُوسی لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضی حُقُباً(۶۰)

فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِیلَهُ فی الْبَحْرِ سرَباً(۶۱)

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(۶۲)

قَالَ أَ رَءَیْت إِذْ أَوَیْنَا إِلی الصخْرَهِ فَإِنی نَسِیت الحُْوت وَ مَا أَنسانِیهُ إِلا الشیْطنُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتخَذَ سبِیلَهُ فی الْبَحْرِ عجَباً(۶۳)

قَالَ ذَلِک مَا کُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلی ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(۶۴)

فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَیْنَهُ رَحْمَهً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(۶۵)

قَالَ لَهُ مُوسی هَلْ أَتَّبِعُک عَلی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(۶۶)

قَالَ إِنَّک لَن تَستَطِیعَ مَعِی صبراً(۶۷)

وَ کَیْف تَصبرُ عَلی مَا لَمْ تحِط بِهِ خُبراً(۶۸)

قَالَ ستَجِدُنی إِن شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصی لَک أَمْراً(۶۹)

قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی فَلا تَسئَلْنی عَن شیءٍ حَتی أُحْدِث لَک مِنْهُ ذِکْراً(۷۰)

فَانطلَقَا حَتی إِذَا رَکِبَا فی السفِینَهِ خَرَقَهَا قَالَ أَ خَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْت شیْئاً إِمْراً(۷۱)

قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّک لَن تَستَطِیعَ مَعِی صبراً(۷۲)

قَالَ لا تُؤَاخِذْنی بِمَا نَسِیت وَ لا تُرْهِقْنی مِنْ أَمْرِی عُسراً(۷۳)

فَانطلَقَا حَتی إِذَا لَقِیَا غُلَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَکِیَّهَ بِغَیرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْت شیْئاً نُّکْراً(۷۴)

* قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّک إِنَّک لَن تَستَطِیعَ مَعِی صبراً(۷۵)

قَالَ إِن سأَلْتُک عَن شیءِ بَعْدَهَا فَلا تُصحِبْنی قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنی عُذْراً(۷۶)

فَانطلَقَا حَتی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَهٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَض فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْت عَلَیْهِ أَجْراً(۷۷)

قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنی وَ بَیْنِک سأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَّلَیْهِ صبراً(۷۸)

أَمَّا السفِینَهُ فَکانَت لِمَسکِینَ یَعْمَلُونَ فی الْبَحْرِ فَأَرَدت أَنْ أَعِیبهَا وَ کانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کلَّ سفِینَهٍ غَصباً(۷۹)
وَ أَمَّا الْغُلَمُ فَکانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَینِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طغْیَناً وَ کفْراً(۸۰)

فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبهُمَا خَیراً مِّنْهُ زَکَوهً وَ أَقْرَب رُحماً(۸۱)

وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَکانَ لِغُلَمَینِ یَتِیمَینِ فی الْمَدِینَهِ وَ کانَ تحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَ کانَ أَبُوهُمَا صلِحاً فَأَرَادَ رَبُّک أَن یَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ یَستَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَهً مِّن رَّبِّک وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِک تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَیْهِ صبراً(۸۲)
۶۰٫ و (یاد کن ) چون موسی به شاگرد خویش گفت : آرام نگیرم تا به مجمع دو دریا برسم ، یا

مدتی دراز بسر برم

.
۶۱٫ و همین که به جمع میان دو دریا رسیدند، ماهی شان را از یاد بردند و آن ماهی راه خود را به

طرف دریا پیش گرفت .

۶۲٫ و چون بگذشتند، به شاگردش گفت : غذایمان را پیشمان بیار، که از این سفرمان خستگی بسیار دیدیم .

۶۳٫ گفت : خبر داری که وقتی به آن سنگ پناه بردیم ، من ماهی را از یاد بردم ؟ و جز شیطان مرا به فراموش کردن آن وانداشت که یادش نکردم و راه عجیب خود را پیش ‍ گرفت .

۶۴٫ گفت : این همان است که می جستم . و با پی جویی نشانه قدمهای خویش بازگشتند.

۶۵٫ پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خویش رحمتی بدو داده بودیم و از نزد خویش دانشی به او آموخته بودیم .

۶۶٫ موسی بدو گفت : آیا تو را پیروی کنم که به من از آنچه آموخته ای ، کمالی بیاموزی ؟
۶۷٫ گفت : تو به همراهی من هرگز شکیبایی نتوانی کرد.

۶۸٫ چگونه در مورد چیزهایی که از راز آن واقف نیستی ، شکیبایی می کنی ؟
۶۹٫ گفت : اگر خدا خواهد، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ باب نافرمانی تو نمی کنم .

۷۰٫ گفت : اگر به دنبال من آمدی ، چیزی از من مپرس تا درباره آن مطلبی با تو بگویم .

۷۱٫ پس برفتند و چون به کشتی سوار شدند، آن را سوراخ کرد. گفت : آن را سوراخ کردی تا مردمش را غرق کنی ؟ حقا که کاری ناشاسته کردی .

۷۲٫ گفت : مگر نگفتم که تو تاب همراهی مرا نداری ؟
۷۳٫ گفت : مرا به آنچه فراموش کرده ام ، بازخواست مکن و کارم را بر من سخت مگیر.

۷۴٫ پس برفتند تا پسری را بدیدند و او را بکشت . گفت : آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود.

بیگناه کشتی ؟ حقا کاری قبیح کردی .

۷۵٫ گفت : مگر به تو نگفتم که تو به همراهی من هرگز شکیبایی نتوانی کرد؟

۷۶٫ گفت : اگر بعد از این چیزی از تو پرسیدم ، مصاحب من بکن ، که از جانب من معذور

خواهی بود.

۷۷٫ پس برفتند تا به دهکده ای رسیدند و از اهل آن خوردنی خواستند و آنها از مهمان کردنشان دریغ ورزیدند، در آنجا دیواری یافتند که می خواست بیفتد، پس آن را به پا داشت . گفت : کاش

برای این کار مزدی می گرفتی .

۷۸٫ گفت : اینک (موقع ) جدایی میان من و توست و تو را از توضیح آنچه که توانایی شکیباییش را نداشتی ، خبردار می کنم .

۷۹٫ اما کشتی برای برای مستمندانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم معیوبش ‍ کنم ، چون که در راهشان شاهی بود که همه کشتیها را بغصب می گرفت .

۸۰٫ اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند، ترسیدم به طغیان و انکار دچارشان کند.

۸۱٫ و خواستم پروردگارشان پاکیزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد.

۸۲٫ اما دیوار از دو پسر یتیم این شهر بود و گنجی از مال ایشان زیر آن بود، و پدرشان مردی شایسته بود. پروردگارت خواست که به رشد خویش رسند و گنج خویش بیرون آرند. رحمتی بود از پروردگارت ، و من این کار را از پیش خود نکردم . چنین است توضیح آن چیزها که بر آن توانایی شکیبایی آن را نداشتی .

داستان موسی و خضر علیهما السلام در قرآن

خدای سبحان به موسی وحی کرد که در سرزمینی بندهای دارد که دارای علمی است که وی آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرین برود او را در آنجا خواهد دید به این نشانه که هر جا ماهی زنده – و یا گم – شد همانجا او را خواهد یافت .

موسی علیه السلام  تصمیم گرفت که آن عالم را ببیند، و چیزی از علوم او را فرا گیرد، لا جرم به رفیقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرین حرکت کردند و با خود یک عدد ماهی مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسیدند و چون خسته شده بودند بر روی تخته سنگی که بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه ای بیاسایند و چون فکرشان مشغول بود از ماهی غفلت نموده فراموشش کردند.

از سوی دیگر ماهی زنده شد و خود را به آب انداخت – و یا مرده اش به آب افتاد – رفیق موسی با اینکه آن را دید فراموش کرد که به موسی خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنکه از مجمع البحرین گذشتند و چون بار دیگر خسته شدند موسی به او گفت غذایمان را بیاور که در این سفر سخت کوفته شدیم .

در آنجا رفیق موسی به یاد ماهی و آنچه که از داستان آن دیده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا که روی تخته سنگ نشسته بودیم ماهی را دیدم که زنده شد و به دریا افتاد و شنا کرد تا ناپدید گشت ، من خواستم به تو بگویم ولی شیطان از یادم برد – و یا ماهی را فراموش کردم در نزد صخره پس به دریا افتاد و رفت . موسی گفت : این همان است که ما، در طلبش بودیم و آن تخته سنگ همان نشانی ما است پس باید بدانجا برگردیم .

بی درنگ از همان راه که رفته بودند برگشتند، و بندهای از بندگان خدا را که خدا رحمتی از ناحیه خودش و علمی لدنی به او داده بود بیافتند. موسی خود را بر او عرضه کرد و درخواست نمود تا او را متابعت کند و او چیزی از علم و رشدی که خدایش ارزانی داشته به وی تعلیم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمی توانی با من باشی و آنچه از من و کارهایم مشاهده کنی تحمل نمایی ، چون تاویل و حقیقت معنای کارهایم را نمی دانی ، و چگونه تحمل توانی کرد بر چیزی که احاطه علمی بدان نداری ؟ موسی قول داد که هر چه دید صبر کند و ان شاء الله در هیچ امری نافرمانیش نکند. عالم بنا گذاشت که خواهش او را بپذیرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پیروی کردی باید که از من از هیچ چیزی سؤ ال نکنی ، تا خودم در باره آنچه می کنم آغاز به توضیح و تشریح کنم .

موسی و آن عالم حرکت کردند تا بر یک کشتی سوار شدند، که در آن جمعی دیگر نیز سوار بودند موسی نسبت به کارهای آن عالم خالی الذهن بود، در چنین حالی عالم کشتی را سوراخ کرد، سوراخی که با وجود آن کشتی ایمن از غرق نبود، موسی آنچنان تعجب کرد که عهدی را که با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسید چه می کنی ؟ می خواهی اهل کشتی را غرق کنی ؟ عجب کار بزرگ و خطرناکی کردی ؟ عالم با خونسردی جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را نداری ؟ موسی به خود آمده از در عذرخواهی گفت من آن وعدهای را که به تو داده بودم فراموش ‍ کردم ، اینک مرا بدانچه از در فراموشی مرتکب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگیری مکن .

سپس از کشتی پیاده شده به راه افتادند در بین راه به پسری برخورد نمودند عالم آن کودک را بکشت . باز هم اختیار از کف موسی برفت و بر او تغیر کرد، و از در انکار گفت این چه کار بود که کردی ؟ کودک بی گناهی را که جنایتی مرتکب نشده و خونی نریخته بود بی جهت کشتی ؟ راستی چه کار بدی کردی ! عالم برای بار دوم گفت : نگفتم تو نمی توانی در مصاحبت من خود را کنترل کنی ؟ این بار دیگر موسی عذری نداشت که بیاورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگیری کند و از سوی دیگر هیچ دلش رضا نمی داد که از وی جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به این معنا که مادامی که از او سؤ الی نکرده با او باشد، همینکه سؤ ال سوم را کرد مدت مصاحبتش پایان یافته باشد و درخواست خود را به این بیان اداء نمود: اگر از این به بعد از تو سؤ الی کنم دیگر عذری نداشته باشم .

عالم قبول کرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قریه ای رسیدند، و چون گرسنگیشان به منتها درجه رسیده بود از اهل قریه طعامی خواستند و آنها از پذیرفتن این دو میهمان سر باز زدند. در همین اوان دیوار خرابی را دیدند که در شرف فرو ریختن بود، به طوری که مردم از نزدیک شدن به آن پرهیز می کردند، پس آن دیوار را به پا کرد. موسی گفت : اینها که از ما پذیرائی نکردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بودیم .

مرد عالم گفت : اینک فراق من و تو فرا رسیده . تاءویل آنچه کردم برایت می گویم و از تو جدا می شوم ، اما آن کشتی که دیدی سوراخش کردم مال عدهای مسکین بود که با آن در دریا کار می کردند و هزینه زندگی خود را به دست می آوردند و چون پادشاهی از آن سوی دریا کشتیها را غصب می کرد و برای خود می گرفت ، من آن را سوراخ کردم تا وقتی او پس از چند لحظه می رسد کشتی را معیوب ببیند و از گرفتنش صرفنظر کند.

و اما آن پسر که کشتم خودش کافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده می ماند با کفر و طغیان خود پدر و مادر را هم منحرف می کرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همین جهت مرا دستور داد تا او را بکشم ، تا خدا به جای او به آن دو فرزند بهتری دهد، فرزندی صالحتر و به خویشان خود مهربانتر و بدین جهت او را کشتم .

و اما دیواری که ساختم ، آن دیوار مال دو فرزند یتیم از اهل این شهر بود و در زیر آن گنجی نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردی صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج کنند، و اگر این کار را نمی کردم گنج بیرون می افتاد و مردم آن را می بردند.

آنگاه گفت : من آنچه کردم از ناحیه خود نکردم ، بلکه به امر خدا بود و تاویلش هم همان بود که برایت گفتم : این بگفت و از موسی جدا شد.

لذا روشن‌ شد که‌ هر سه‌ رویدادی‌ که‌ خضر علیه السلام در آنها دست‌ برد، از باب ‌انتخاب‌ شر آسان‌تر در برابر شر و زیان‌ سنگین‌تر، یعنی‌ رعایت‌ قاعده ‌«اخف الضررین‌» بود.

شخصیت خضر علیه السلام

در قرآن کریم درباره حضرت خضر غیر از همین داستان رفتن موسی به مجمع البحرین چیزی نیامده و از جوامع اوصافش چیزی ذکر نکرده مگر همین که فرموده : (فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما)

احادیث‌ صحیح‌ بر این‌ امر دلالت‌ دارند که‌ آن‌ بنده‌، بلیابن‌ملکان‌ ملقب‌ به‌ خضر علیه السلام بود

در صحیح‌ بخاری‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و سلم در حدیث‌ شریف‌ فرمودند: «خضر را خضر نامیدند زیرا او بر روی‌ بوته‌ علف‌ خشکی‌ نشست‌، بناگاه‌ آن‌ بوته‌ خشک‌ از زیر پایش‌ سبز و خرم‌ به‌ جنبش‌ درآمد».

جمهور علماء بر آنند که‌ خضر علیه السلام درگذشته‌ است‌، به‌ دلیل‌ این‌ حدیث‌ شریف ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و سلم که‌ اندکی‌ قبل‌ از درگذشت‌ خویش‌ فرمودند: «این‌ شب‌ را خوب ‌به‌خاطر بسپارید زیرا در رأس‌ صد سال‌ بعد از این‌ تاریخ‌، هیچ‌ یک‌ از کسانی‌ که‌ هم‌اکنون‌ برروی‌ زمین‌ زنده‌اند، زنده‌ باقی‌ نمی‌مانند». اما گروهی‌ بر آنند که ‌خضر علیه السلام زنده‌ است‌ زیرا از چشمه‌ حیات‌ نوشیده‌ است‌، ولی این قول اساسی از صحت ندارد، زیرا اگر واقعا زنده بود، میبایست به نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم بیامد و با او بیعت کند و او را در جهادهایش کمک و یاری کند ولی اینچنین نشد، پس معلوم است که او فوت کرده است.

ادب موسی علیه السلام در مقابل استادش

باید دانست‌ که‌ در سیر و سفر موسی‌ علیه السلام به‌ طلب‌ علم‌، درسی‌ است‌ بلیغ‌ برای‌ ما مسلمانان‌، که‌ نباید به‌ هیچ‌ حال‌ از طلب‌ علم‌ دست‌ برداریم‌، هر چند در آن ‌مدارجی‌ از کمال‌ را پیموده‌ باشیم‌. همچنین‌ از این‌ داستان‌ می‌آموزیم‌ که‌ عالم‌ باید در برابر کسی‌ که‌ از او داناتر است‌، متواضع‌ باشد.

و مطلب عجیبی که از این داستان استفاده می شود رعایت ادبی است که موسی علیه السلام در مقابل استادش حضرت خضر نموده ، و این آیات آن را حکایت کرده است ، با اینکه موسی علیه السلام کلیم الله، و یکی از انبیای اولوا العزم و آورنده تورات بوده ، مع ذلک در برابر یک نفر که می خواهد به او چیز بیاموزد چقدر رعایت ادب کرده است !

از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است.

مثلا از همان اول تقاضای همراهی با او را به صورت امر بیان نکرد، بلکه به صورت استفهام آورده و گفت : آیا می توانم تو را پیروی کنم ؟

دوم اینکه همراهی با او را به مصاحبت و همراهی نخواند، بلکه آن را به صورت متابعت و پیروی تعبیر کرد.

سوم اینکه پیروی خود را مشروط به تعلیم نکرد، و نگفت من تو را پیروی می کنم به شرطی که مرا تعلیم کنی ، بلکه گفت : تو را پیروی می کنم باشد که تو مرا تعلیم کنی .

چهارم اینکه رسما خود را شاگرد او خواند.

پنجم اینکه علم او را تعظیم کرده به مبدئی نامعلوم نسبت داد، و به اسم و صفت معینش نکرد، بلکه گفت (از آنچه تعلیم داده شدهای ( و نگفت از (آنچه می دانی)

ششم اینکه علم او را به کلمه (رشد) مدح گفت و فهماند که علم تو رشد است ( نه جهل مرکب و ضلالت ).

هفتم آنچه را که خضر به او تعلیم می دهد پارهای از علم خضر خواند نه همه آن را و گفت : (پارهای از آنچه تعلیم داده شدی مرا تعلیم دهی ( و نگفت (آنچه تعلیم داده شدی به من تعلیم دهی (.

هشتم اینکه دستورات خضر را امر او نامید، و خود را در صورت مخالفت عاصی و نافرمان او خواند و به این وسیله شان استاد خود را بالا برد.

نهم اینکه وعدهای که داد وعده صریح نبود، و نگفت من چنین و چنان می کنم ، بلکه گفت : ان شاء الله به زودی خواهی یافت که چنین و چنان کنم . و نیز نسبت به خدا رعایت ادب نموده ان شاء الله آورد.

خضر علیه السلام هم متقابلا رعایت ادب را نموده اولا با صراحت او را رد نکرد، بلکه به طور اشاره به او گفت که تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهای مرا نداری . و ثانیا وقتی موسی علیه السلام وعده داد که مخالفت نکند امر به پیروی نکرد، و نگفت : (خیلی خوب بیا) بلکه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بیاید، و فرمود:( فان اتبعتنی – پس اگر مرا پیروی کردی (. و ثالثا به طور مطلق از سؤ ال نهیش نکرد، و به عنوان صرف مولویت او را نهی ننمود بلکه نهی خود را منوط به پیروی کرد و گفت : (اگر بنا گذاشتی پیرویم کنی نباید از من چیزی بپرسی ( تا بفهماند نهیش صرف اقتراح نیست بلکه پیروی او آن را اقتضاء می کند.

والله اعلم

وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین

مقاله پیشنهادی

نزول عیسی بن مریم علیهما السلام

بعد از خارج شدن دجال و به فساد پرداختن در زمین، الله، عیسی بن مریم …