بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبران علیهم الصلاه و السلام در بین مخلوقات از همه شرافتمندتر و پاکتر بودند و بیشتر از همه تقوای خداوند را داشته و دارند و از او می ترسند و برگزیدگانی هستند که مردم باید به آنها تأسی جویند و اقتدا نمایند.
بر ما واجب است که این مقام را برای آنها محفوظ داریم و زبان خویش را از سخن چرانی حول آنها بصورت انتقاد و یا اتهام دور گردانیم. اما نفسهایی که فسق و فجور بر آنها غالب است زبان خویش را بر علیه آنها بصورت تهمت و عیب جویی دراز کرده و جز به صورت نادر پیامبری را باقی نگذاشته اند مگر اینکه او را متهم به ارتکاب گناه و یا از او عیب جویی کرده باشند؛ با این کار در صدد از بین بردن اقتدار آنها و متهم کردنشان به نقص و در کل ایراد گرفتن از قرآن که احوال آنها را بیان می دارد، می باشد.
ممانعت از این کار در جهت دفع تهمت از انبیاء به خاطر حفاظت از دین و رعایت حق آنها می باشد. قبل از اینکه به تفصیل اقدام به رد اتهامات علیه انبیاء نماییم دوست داریم که یک نکته اساسی را بیان داریم و آن اینکه سلف صالح اتفاق دارند که در مقام وحی و تبلیغ خطا و اشتباه در حق پیامبران غیر قابل تصور می باشد اما در مقام و موقعیت غیر از تبلیغ، گناهان صغیره ای که در انجامش پستی و بی ارزشی موجود نیست در صورتی که پیامبری مرتکب آن شود و بر انجام آن پافشاری ننماید و به دنبال آن توبه و انابه می کنند، وجود دارد.
و با این توضیح، علتی که طعنه زنندگان به آن استناد می کنند و می گویند چگونه خطا نمودن بر پیامبران جایز است در حالیکه آنها مورد تأسی و اقتدای مردمند، باطل می گردد. ما در جواب آنها می گوییم ترس از حاصل شدن اشتباه در تأسی به پیامبران در صورت ارتکاب خطا وقتی متحمل و قابل تصور بود که آنها خطا کنند و بر آن بمانند و دیگران را نسبت به انجام آن هوشیار و آگاه نگردانند؛ در آن صورت اقتدا کننده دچار اشتباه می شد چون پیروی از پیامبر بر او واجب است ولی در صورت اطلاع دادن از آن، اشتباهی صورت نخواهد گرفت بلکه از طریق دیگری میدان اطاعت و فرمانبری به روی او باز می گردد که آن تبعیت و بازگشت نیکو به سوی خداوند متعال با توبه کردن است و با این حال مقام اقتدا و الگو بودن برای پیامبران باقی مانده و شرافت عبادت پروردگار با انجام توبه و بازگشت به سوی او برایشان حاصل می گردد.
در خلال بحث معلوم شد آنچه که ایراد گیرندگان و طعنه زنندگان در حق انبیاء بیان می دارند علاوه بر افتراء و تهمتهایی که زده اند از چند حالت خارج نیست.
۱٫ یا اینکه ناشی از بدفهمی مسئله می باشد.
۲٫ یا اینکه موردی است که قبل از نبوت اتفاق افتاده است.
۳٫ و یا کاری است که خلاف اولی از او سرزده است یا اینکه خطا و اشتباهی بوده که از آنها توبه کرده و خداوند نیز آنها را عفو کرده و بخشیده است.
بنابراین برای هیچ فردی جایز نیست آن را وسیله نقص و یا اثبات گناه برای آنها قرار دهد.
در آنچه که خواهد آمد این صورتها را با مثالهایی توضیح می دهیم تا برای خوانندگان گرامی روشن شود که شبهات مخالفان هرگز نمی تواند به صلاحیت اسلام خدشه وارد کند و طعنه و ایراد آنها باعث ثبات و موفقیت حق خواهد شد.
صورت اول: چیزهایی که به پیامبران نسبت داده اند بر اساس بد فهمی بوده است.
از آن جمله چیزی است که در مورد ابراهیم علیه السلام مدعی هستند که گویا ایشان به خاطر اعلان ربوبیت ستارگان دچار شرک شده است و در این کار به فرموده خداوند متعال استناد می کنند{ وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ*فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ*فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ*فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ*إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ}[۱] «و همچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا او از یقین کنندگان باشد چون شب رسید و تاریک شد ستاره ای را دید؛ گفت: این پروردگار من است. و آنگاه که از دیده ها پنهان شد گفت: من افول کنندگان را دوست ندارم و هنگامی که ماه را دید که طلوع نموده گفت: این پروردگار من است و هنگامی که فرو رفت گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند البته از گروه گمراهان خواهم شد و وقتی که طلوع خورشید را دید گفت: این پروردگار من است این بزرگتر است ولی آنگاه که غایب شد گفت: ای قوم من از آنچه شریک خداوند قرار می دهید بیزارم و من روی خود را متوجه کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده در حالیکه خواهان حق هستم و من از مشرکان نمی باشم.»
جواب این است که ابراهیم علیه السلام همان چیزی را گفت که در مقام و موقعیت مناظره و گفتگو از آن بحث می شود. ایشان ستارگان، خورشید و ماه را که قومش مدعی ربوبیت آنها بودند بر آنها عرضه داشت و با دلیل عقلی ربوبیت را از آنها منتفی کرد آنگاه با یک نتیجه گیری منطقی بر باطل بودن معبودانشان آنها را مورد خطاب قرار داد و گفت:{یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ*إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ} «ای قوم من از آنچه شریک خداوند قرار می دهید بیزارم و من روی خود را متوجه کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده در حالیکه خواهان حق هستم و من از مشرکان نمی باشم.»
اگر بگویند چطور ابراهیم با قومش در مورد نفی ربوبیت ستارگان بحث کرد در حالیکه آنها بت می پرستیدند چیزی که از سنگ ساخته شده بود؟ خواهیم گفت: ابراهیم در باره نفی ربوبیت ستارگان با آنها بحث کرد تا برایشان روشن نماید که منتفی بودن ربوبیت خداهایی که آنها می پرستیدند به طریق اولی می باشد چون هرگاه ربوبیت ستارگانی که هم بزرگتر و هم دارای منفعت بیشتری برای مردمند ثابت شود این امر دلیل محکمی برای نفی شدن ربوبیت از بتها و چیزهای دیگری که در مرتبه پایین تری از آنها هستند و مردم مشغول عبادتشان هستند می باشند چون فرق بسیار زیادی در بین ستارگان و بتهایی که آنها بدون کوچکترین منفعتی از جانبشان مشغول عبادت کردن آنها بودند وجود داشت.
و باز از جمله ایراداتشان چیزی است که در حق ابراهیم مدعی آن هستند و آن اینکه گویند: ایشان هنگامی که در مورد چگونگی زنده کردن مردگان سؤال می کند دچار شک در قدرت پروردگار شده است و تردید و شک در قدرت خداوند کفر است و برای این ادعا به آیه زیر استناد می کنند:{ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ} «آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند فرمود: آیا به آن ایمان نداری؟ گفت: بلی ولی می خواهم قلبم آرام گیرد. گفت: چهار عدد پرنده را بگیر و پیش خود آنها را به هم زن و قطعه قطعه نما بعد بر سر هر کوهی قسمتی را قرار بده و آنگاه آنها را فرا خوان می بینی که با عجله به سویت می شتابند و بدان پروردگارت قدرتمند و حکیم است.» و همچنین به حدیثی که امام بخاری رحمه الله از ابوهریره رضی الله عنه روایت می کند استناد می کنند که در آن رسول الله صلی الله علیه و سلم می فرماید:**نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ إِذْ قَالَ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوْ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی**[۲] (ما شایسته تر به شک نسبت به ابراهیم هستیم هنگامی که گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی. گفت: آیا ایمان نداری؟ گفت: ایمان دارم فقط برای اطمینان قلبی خواهان آن هستم.)
جواب این است که: آنچه از ابراهیم علیه السلام صادر شده است شک در قدرت پروردگار نیست چون او نپرسیده که خداوندا آیا شما می توانید مردگان را زنده کنید؟ پس چگونه آن سؤال را شک می دانید؟ بلکه از چگونگی و کیفیت زنده شدن مردگان سؤال کرده است و سؤال کردن در مورد چگونگی نیز سؤال از حالت چیزی است که نزد سؤال کننده و سؤال شده وجودش ثابت و قطعی است و سؤال از چیزی که وجودش مشکوک است معنی ندارد. در صورتی که سؤال مورد نظر برای شک و تردید در قدرت بود بایستی صیغه آن اینگونه ادا می شد:”هل تستطیع یا رب أن تحیى الموتى؟” [ای پروردگار آیا قادر هستی مردگان را زنده کنی؟] و چگونه ممکن است که ابراهیم در قدرت خداوند شک کند در حالیکه در مبارزه با نمرود به آن استناد می جوید و می فرماید: پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند و او کسی است که خورشید را از شرق وارد می نماید. بنابراین به عموم قدرت پروردگار برای اثبات ربوبیتش استناد می کند.
سببی که باعث شد ابراهیم درخواست چگونگی زنده شدن مردگان را بنماید این بود که هنگام مباحثه با نمرود وقتی که گفت: پروردگار من زنده می کند و می میراند، نمرود نیز مدعی این کار شد و در اینجا بود که ابراهیم چگونگی وقوعش را از خداوند خواستار شد و او دوست داشت که این کار پروردگارش را ببیند تا یقینش افزایش یابد همانگونه که در حدیث آمده:**لَیْسَ الْخَبَرُ کَالْمُعَایَنَهِ**[۳] (شنیدن کی بود مانند دیدن.)
امام قرطبی می گوید: ابراهیم علیه السلام در زنده کردن مردگان به وسیله خداوند هیچگاه شک نکرد فقط درخواست مشاهده آن را نمود و سبب آن این است که نفسها خواهان عرضه شدن دیدنیهایی هستند که نسبت به آنها مطلع گشته اند. و امام طبری می گوید: درخواست کردن ابراهیم از پروردگارش در مورد چگونگی زنده شدن مردگان تنها برای مشاهده چیزی بود که از خبر آن مطلع شده بود.
اما در مورد فرموده رسول الله صلی الله علیه و سلم که می فرماید:**نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ** معنایش این است که در صورتی که ابراهیم شک کننده بود ما از او شایسته تر به شک بودیم و حال آنکه ما شک نمی کنیم و ابراهیم علیه السلام نیز شک نکرد. بنابراین معنای حدیث بر نفی شک از ابراهیم علیه السلام بنا شده است.
و از جمله مثال در مورد بدفهمی نصوص و حمل کردنش بر چیزی که قابلیت آن را ندارد طعنه و ایراد گرفتن ظالمانه از انبیاء علیهم السلام می باشد چنانکه کسانی در مورد لوط علیه السلام گفته اند: او توکلش بر خداوند کم بوده و بطور کلی بر اسباب اعتماد کرده است و برای اثبات آن به آیه زیر استناد می جویند: {قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ}[۴] «گفت: اگر قدرت آن را داشتم و یا عشیره ای به عنوان تکیه گاه برای پناه جستن داشتم به آن تکیه می کردم.» و می گویند: چیزی که ما را بر صحت فهم خویش رهمنون می باشد این است که رسول الله صلی الله علیه و سلم، لوط علیه السلام را برای اینکار مورد سرزنش قرار می دهد و می فرماید:** وَیَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا لَقَدْ کَانَ یَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ**[۵] (خداوند لوط را مورد رحم خویش قرار دهد چنانچه به تکیه گاه محکم پناه می جست.)
در جواب می گوییم: این نشانه بدفهمی شما نسبت به آن حال و وضعی است که لوط علیه السلام چنان سخنانی را در آن ایراد کرد و نسبت به علتی است که او را به آن سخنان واداشت. پیامبران علیهم الصلاه و السلام در میان اقوامشان مبعوث شده و همانها وسیله ای برای ممانعت و تعدی دیگران به آنها می شدند لذا پیامبران خدا از میان شریف ترین قبایل از جهت قوت و قدرت مبعوث می شدند به همین دلیل هر چند به او ایمان نمی آوردند ولی تکیه گاهی جهت حمایتش در مقابل حیله و مکر دشمنانش بودند. چنانکه خداوند در مورد شعیب می فرماید: {وَلَوْلَا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ}[۶] «و اگر گروه و قبیله ات نبود تو را سنگسار می کردیم.» و بنی هاشم نیز از جهت حمایت و تکیه گاه همینطور بودند ولی لوط در میان قومش مبعوث نشد بلکه در مکانی که به آنجا هجرت کرده بود، در سرزمین شام مبعوث شده لذا در میان قومی که در بینشان مبعوث گردیده غریب بود و در میانشان عشیره و قبیله ای نداشت به همین دلیل هنگامی که ترسید قومش مهمانانش را دچار افتضاح کنند آرزو نمود ای کاش بین عشیره و طایفه اش بود و او را حمایت و دشمنانش را از او منع می کردند و این امر به کار بردن اسباب عادی است و درخواستی مشروع می باشد ولی هنگامی که این اسباب توانانی لازم خویش را در دفع مشکلات از دست دادند اولی و شایسته این است که بنده یاری و کمک را از خداوند متعال بخواهد که او یاری دهنده و کمک کننده می باشد و از اینجاست که رسول الله صلی الله علیه و سلم وی را سرزنش و برایش مغفرت و رحمت را خواهان می باشد و می فرماید: **یَغْفِرُ اللَّهُ لِلُوطٍ إِنْ کَانَ لَیَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ**[۷] (خداوند لوط را ببخشد اگر بر تکیه گاه محکم پناهنده می شد.) و می فرماید:** وَیَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا لَقَدْ کَانَ یَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ**[۸] (خداوند لوط را مورد رحم خویش قرار دهد چنانچه به تکیه گاه محکم پناه می جست.)
صورت دوم: چیزهایی را به پیامبران نسبت داده شده ولی وقوعشان قبل از نبوت بوده است.
می گویند: آدم علیه السلام معصیت کرد و توسط شیطان دچار لغزش گردید و جهت اثبات آن به فرموده خداوند متعال استناد می جویند:{فَأَکَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى}[۹] «از آن درخت خوردند آنگاه شرمگاهایشان آشکار گردید و شروع به پوشاندن خویش به وسیله برگ درختان بهشت کردند و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد بنابراین اغوا شد یعنی راه را گم کرد.» و در سوره بقره آیه ۳۶ می فرماید:{فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا} «شیطان آن دو را از آنجا دچار لغزش کرد.»
جواب این است که: آنچه در مورد آدم علیه السلام در اینجا روی داده قبل از نبوت بوده است بنابراین درست نیست که آن را وسیله طعنه زدن به او قرار داد. امام ابوبکر بن فورک گوید: این جریان مربوط به قبل از نبوت آدم بوده است و دلیل آن فرموده پروردگار است که می فرماید:{ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى}[۱۰] «سپس پروردگارش او را برگزید، توبه اش را قبول کرد و او را هدایت نمود.» و آنگاه می گوید که برگزیدن و هدایت آدم بعد از عصیان و نافرمانی بوده است و اگر قبل از آن بود دلیل جواز گناه به صورت واحد در مورد آنها بود و همچنین قبل از نبوت شریعتی برای پیامبران وجود ندارد که بر ما تصدیق آن واجب باشد و اما زمانی که از طرف پروردگار به سوی مردم مبعوث شدند، امین و معصوم در رساندن پیام پروردگارند و گناه گذشته به آن ضرری نمی رساند.
اگر گفته شود چگونه وقایع روی داده را به قبل از نبوت آدم مرتبط می دارید مگر نبوت همان وحی کردن از جانب پروردگار نیست؟ در حالیکه آیات و احادیث ناطق به آنند که خداوند با آدم قبل از خروج از بهشت سخن گفته است.
می گوییم: نبوت در اینجا منتفی است زیرا آن تنها وحی نیست بلکه وحی کردن به شخص نبی برای یک شریعت جدید و یا تجدید شریعت قبلی است و این چیزی است که دلایل موجود آن را در مورد آدم نمی رساند که در بهشت همراه همسرش به او شریعتی داده شده باشد. بنابراین صحیح ترین سخن در این مورد این است که آنچه در مورد آدم روی داده قبل از نبوتش بوده است. تنها چیزی که احتمال داشتن شریعتی را برای آدم علیه السلام قبل از آن نافرمانی ممکن می سازد توبه ای است که بعد از ارتکاب نافرمانی اقدام به آن کرد ولی این کار نه به واسطه شریعت بلکه تنها به خاطر صفا و پاکی نفس و شناخت مقام و منزلت پروردگار از جانب آدم علیه السلام تحقق یافت. خداوند متعال می فرماید:{ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ}[۱۱] «آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود آنگاه خداوند توبه اش را پذیرفت که او توبه پذیر مهربان است.»
از جمله مثالهایی که خالفان باز در این زمینه بیان داشته اند و به خاطرش می خواهند قرآن را زیر سؤال ببرند آن هم موردی است که قبل از نبوت در مورد موسی علیه السلام روی داده و آن ارتکاب جرم قتل است و برای آن به قرآن استناد می جویند:{وَدَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلَى حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ}[۱۲] «هنگامی که مردم شهر در بی خبری بودند موسی به شهر درآمد؛ دو نفر را دید که با همدیگر می جنگند یکی از آن دو از قوم موسی و دیگری از طایفه دشمنان او بود. آنگاه شخصی که از طایفه موسی بود او را به کمک طلبید، موسی به کمکش شتافت و با یک مشت آن مرد را از پای درآورد و گفت: این کار از شیطان است هر آینه شیطان دشمن گمراه کننده آشکاری است.» سپس می گویند که موسی علیه السلام از ارتکاب آن پشیمان شد و همین ندامت باعث شد که در حضور پروردگار در شفاعت پیش قدم نشود چنانکه در حدیث شفاعت که طولانی است بیان گردیده**فَیَأْتُونَ مُوسَى فَیَقُولُونَ یَا مُوسَى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ فَضَّلَکَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَبِکَلَامِهِ عَلَى النَّاسِ اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّکَ أَلَا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِیهِ فَیَقُولُ إِنَّ رَبِّی قَدْ غَضِبَ الْیَوْمَ غَضَبًا لَمْ یَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ وَلَنْ یَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّی قَدْ قَتَلْتُ نَفْسًا لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا نَفْسِی نَفْسِی نَفْسِی**[۱۳] (در روز قیامت مردم پیش موسی می آیند و می گویند: ای موسی تو رسول خدا هستی و خداوند به واسطه رسالت و سخن گفتن با شما، تو را برتری داده است. پیش پروردگارت برای ما شفاعت کن. مگر نمی بینی ما در چه وضع و حالی هستیم؟ در جواب می گوید: پروردگارم امروز چنان خشمگین است که نه در گذشته و نه در آینده بدین صورت خشمگین نخواهد شد من کسی را بدون اینکه مأمور به کشتن او باشم، کشتم. من هم اکنون در فکر خود می باشم. خودم، خودم، خودم.)
در این باره نیز می گوییم: آنچه که مخالفان در حق موسی علیه السلام بیان کرده اند مربوط به قبل از نبوتش بوده است چنانکه خداوند متعال می فرماید:{قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ*وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ*قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ*فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ}[۱۴] «گفت: ای موسی آیا تو را در میان اهل خویش در دوران بچگی نپروراندم؟ و سالها عمر خویش را در میان ما گذراندی و انجام دادی آنچه را می خواستی و از جمله ناسپاسان بودی. گفت: من آن کار را کرده و از جمله گمراهان بودم سپس گریخته و از عقوبت شما ترسیدم آنگاه پروردگارم مرا دانش آموخت و از جمله پیامبران قرار داد.» موسی قصد کشتن او را نداشت بلکه هدفش دفاع از برادرش بود بنابراین مرتکب قتل عمد نشد و به خاطر این کار موسی از خداوند درخواست بخشش نمود و خداوند نیز او را بخشد چنانکه می فرماید:{قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ}[۱۵] «گفت: پروردگارا به درستی که به نفس خویش ظلم کردم، مرا ببخش، آنگاه پروردگار او را بخشید که به راستی او صاحب بخشش و رحمت است.»
صورت سوم: ایرادهایی را به پیامبران نسبت می دهند که در حقیقت امر خلاف اولی است یعنی انجام ندادنش بهتر بود.
از جمله این امورات این است که می گویند: سلیمان علیه السلام روزی که به سرکشی اسبانش رفت چنان مسرور و خوشحال شد که وقت نمازش سپری گذشت و هنگامی که به سبب این کار دچار تنگی در وقت نماز شد اقدام به سر بریدن آنها نمود که این کار به هدر دادن و اتلاف مال است و کشتن اسبان به ناحق است و باعث به تأخیر افتادن بیشتر نماز است و می گویند این آیه ما را به آن دلالت می کند:{وَوَهَبْنَا لِدَاوُدَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ*إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ*فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ*رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ}[۱۶] «سلیمان را به داود عطا کردیم بنده ای نیکو و رجوع کننده به خدا بود. یاد کن هنگامی که شامگاهان اسبان تیزرو را بر او عرضه داشتند. آنگاه گفت: من این اسبان را چون رغبت به مال دوست داشتم و مرا از ذکر پروردگارم باز داشتند چنانچه آفتاب در پرده پنهان شد(نماز عصر فوت شد) دستور داد این اسبها را بر من باز گردانید پس شروع به دست رسانیدن به ساقها و گردنها کرد و این را کنایه از بریدن سرها و ساقها دانسته اند.»
در جواب می گوییم: در آیات به صورت صریح بیان نشده که سلیمان نماز واجب را ضایع کرده است بلکه آنچه در آیات تصریح شده این است که او را از ذکر خداوند به خود مشغول داشته اند و احتمال دارد که مقصود از ذکر خدا نماز واجب باشد و شاید هم نماز نافله و یا ذکر باشد ولی به هر صورت در آیه ذکر نشده که او عمداً ذکر خداوند را ترک کرده است بلکه در آیه بیان شده که به واسطه مشغول شدن به کار اسبها ذکر خدا را فراموش کرد.
و همچنین در آیه به صراحت سربریدن و کشتن اسبها و به صورت بیهوده دور انداختنشان را بیان ننموده است بلکه تنها در آن به دست کشیدن به ساقها و گردنها تصریح و بعضی از مفسران نیز گفته اند به خاطر دوست داشتنشان غبار را از گردن و ساقهایشان دور نموده و هرکس مقصود از آن را هم ذبح و سر بریدن دانسته، دور انداختن گوشت اسبان را بیان نکرده است و ظن غالب در مورد ایشان این است که هنگام ذبح، گوشتشان را صدقه دهد چون در ذبح و صدقه دادنشان رضایت پروردگار سبحان وجود دارد. گویا سلیمان به پروردگارش می گوید: چیزی که باعث مشغول شدنم شد تا ذکر تو را فراموش کنم هم اکنون سر بریده و در راهت صدقه میدهم. و با این توضیح روشن می شود که مشغول شدن سلیمان علیه السلام به واسطه اسبهایش از ذکر خداوند تنها یک ترک اولی و رها کردن یک امر شایسته بود و جزو معصیت و گناه محسوب نمی شود و چه بسا جزو فراموشی هایی باشد که انسان به خاطر آن مؤاخذه نمی شود.
در اینجا بعضی از شبهات مخالفان در حق انبیاء علیهم الصلاه و السلام مطرح گردید و ما هم به آن جواب دادیم ولی ظن و گمان ما این نیست که نمی توان بیشتر در این مورد توضیح داد بلکه فکر می کنیم ما با این کار دروازه هایی را به سوی حق گشاده ایم که به واسطه روشنی آنها تاریکی های باطل را از بین می بریم و برای هر مسلمانی شایسته است هر گاه در مورد پیامبران و دینش شبهه ای از انواع شبهات را بر او عرضه کردند با حجت و برهان به مقابله با آن برخیزد و برای این کار در نوشته ها و کتب اهل علم به تفحص و جستجو بپردازد و از متخصصین در این رشته بپرسد تا تحقق بخش عملی به این آیه قرآن باشد که می فرماید:{فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ}[۱۷]
و صلی الله علی محمد و علی آله و صحبه و سلم
تألیف: المحسن قاسم درویش فخرو ( رحمه الله)
مترجم: عبدالرقیب
[۲] رواه بخاری و مسلم
[۳] رواه امام احمد
[۴] هود ۸۰
[۵] متفق علیه
[۶] هود ۹۱
[۷] رواه بخاری
[۸] رواه بخاری
[۹] طه ۱۲۱
[۱۰] طه ۱۲۲
[۱۱] بقره ۳۷
[۱۲] قصص ۱۵
[۱۳] رواه بخاری
[۱۴] شعراء ۱۸- ۲۱
[۱۵] قصص ۱۶
[۱۶] ص ۳۰- ۳۳
[۱۷] نحل ۴۳