الحمدلله،
بدا جزو عقاید اهل ضلالت است و هیچ اصلی در اسلام ندارد.
دلیل اعتقاد به بداء:
قویترین آیهای که در این زمینه بدان استدلال مینمایند عبارت از آیهی:
« یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ» (الرعد/۳۹)
«خداوند هرچه را که بخواهد (و مصلحت بداند، از نشانههای کتاب دیدنی جهانی و از آیههای کتاب خواندنی آسمانی) از میان برمیدارد، و هرچه را (از قوانین هستی و از شرائع الهی که حکمتش اقتضاء کند و مناسب با زمان باشد) برجای میدارد و (جایگزین میسازد. و همه اینها) در علم خدا ثابت و مقرّر است».
ابطال آن عقیده:
باید اذعان داشت که آیه راجع به نسخ احکام شرعی نه تغییر در اخبار اعتقادی بحث رانده است؛ زیرا محو و تغییر در احکام شرعی جایز است، همانگونه که خداوند میفرماید:
« مَا نَنسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا » (البقره/۱۰۶)
«هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم)، و یا این که (اثر معجزهای را از آئینه دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همسان آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم».
از آن جمله نسخ مباح بودن خمر میباشد که به آیه زیر نسخ شده است:
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده/۹۰)
«ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگیی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی به کار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند و (ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید».
که بعد از این آیه نازل میشود ه خداوند میفرماید:
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» (النساء/۴۳)
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آن گاه که میدانید چه میگوئید».
و از جمله، نسخ رویی نمودن به بیت المقدس در نماز است که با فرمان رویی آوردن به مسجد الحرام نسخ شد، این همان احکامی هستند که در معرض نسخ میباشند؛ و همه اینها در لوح المحفوظ ثابت و مقرّر است که همان محکماتی میباشند که نسخ ناپذیر هستند و منسوخات را بدانها ارجاع میدهیم، زیرا منسوخات از زیر مجموعهی متشابهات میباشد، همانگونه که خداوند میفرماید:
« مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» (آل عمران/۷)
«بخشی از آن، آیههای « مُحْکَمَات » است (و معانی مشخّص و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هستند، و بخشی از آن آیههای « مُتَشَابِهَات » است، (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود)».
پس اعتقاد به بداء باطل و بیاساس، بلکه کفر نیز میباشد، زیرا مساوی است با اینکه محو و تغییر در اخباریات الهی جایز باشد و خلاف وعده و اخبار رسیده از جانب خداوند واقع شوند، بنابر این به دلخواه خود پارهای از اخبار و وعدههایش را محو مینماید و پارهای دیگر را نیز باقی میگذارد، چنین رفتاری شایسته انسان راستگو نیز نمیباشد چه رسد به خداوند که صادقترین گوینده است! با توجه به اینکه خلاف وعده از صفات منافقین میباشد، چگونه جایز است که پروردگار جهانیان بدان توصیف شود؟ مگر او چنین نفرموده است:
« إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ» (آل عمران/۹)
«بیگمان خدا خلاف وعده نمیکند».
و فرموده است: « وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ » (الأنعام/۱۱۵)
«فرمان پروردگار تو صادقانه و دادگرانه انجام میپذیرد. هیچ کسی نمیتواند فرمانهای او را دگرگونه کند (و جلو دستورات او را بگیرد). خدا شنوا (ی سخن آنان) و دانا (ی کردار ایشان) است».
و فرموده است:« مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ» (ق/۲۹)
«سخن من (مبنی بر عذاب دادن کافران و نعمت رساندن به مؤمنان) تغییرناپذیر است و دگرگون نمیشود».
و فرموده است: « یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ » (البقره/۲۵۵)
«میداند آنچه را که در پیش روی مردمان است و آنچه را که در پشت سر آنان است».
و فرموده است: « َالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ» (الحشر/۲۲)
«آگاه از جهان نهان و آشکار است (و ناپیدا و پیدا در برابر دانشش یکسان است)».
چگونه خداوند خبری دروغ را اعلام میدارد؟! و وعدهای میدهد و سپس خلاف آن عمل مینماید؟« سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً »
اعتقاد به اینکه آیهی فوق بر بداء دلالت میکند تفاوتی با سخن مجوسیان ندارد که میگفتند آیهی:
« وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاء إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ» (الزخرف:۸۴)
«خدا آن کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود، و او حکیم و علیم است».
بر وجود دو خداوند دلالت دارد؛ زیرا هر کدام از این دو استدلال، روی مواردی واقع شدهاند که از نظر دین و قرآن فاسد میباشند و هر انسان مسلمانی اعم از دانا و نادان به طور ضروری از چنین چیزی اطلاع دارد.
باید گفت که چنین استدلالی بیشتر از بازی به قرآن آسمانی و استهزاء به آیات آن نمیباشد، از اینرو تبری از آن بر هر کسی واجب است که برخوردار از ذرهای از ایمان باشد.
ممکن است کسی بپرسد: چه چیزی انسان را به آن درجه رسانده که به چنین سخنان و استدلالهایی دهان بگشاید؟ پاسخ اینکه امامیه در تاریخ خود بیش از چندین مرتبه در مقابل تنگناهای اعتقادی قرار گرفتهاند و به ناچار بدان رویی آوردهاند.
آنان در آغاز امر میگفتند: واجب است که فرزند بزرگ به عنوان امام قرار داده شود، بنابر این امات اسماعیل بن جعفر را اعلام داشتند، چون ایشان فرزند ارشد پدرشان بودند، اما ناگهان در قید حیات پدرش جان به جان آفرین تسلیم کرد!
پس چهکار باید انجام دهند؟ آنان –چنانکه بیان داشتیم- به چند دسته تقسیم شدند؛ فرقهی کیسانیه که به امامت محمد بن حنفیه ایمان آورده بودند، مبدأ و اصل «بداء» را بیان داشتند که مختار بن ابیعبید ثقفی جهت نجات آنان از تنگناهایی به وجود آمده، اختراع کرده بود، سپس سایر فرقههای امامیه نیز همین مبدأ را از کیسانیه دریافت نمودند و برای نجات از باتلاقهای سرنوشت بدان رویی میآوردند، تا بدین وسیله امامت را از اسماعیل دوم به برادرش عبدالله افطح انتقال دهند، اما عبدالله نیز قبل از التیام یافتن مصیبت نخست و بعد از گذشت هفتاد روز از فوت پدرش دار فانی را وداع گفت بدون اینکه فرزندی را جا بگذارد! پس با باتلاقی دیگر روبرو گشتند که کمتر از قبلی نبود! از اینرو به همان وسیلههی قبلی (بداء) رویی آوردند و برای بار سوم امامت را به برادر کوچکش موسی بن جعفر منتقل نمودند!
گفتنی است که همین باتلاق برای حسن عسکری و برادرش محمد تکرار شد و نمایش با تمام جزئیاتش برای بار دیگر به صحنه درآمد! محمد بن علی هادی فرزند ارشد خانواده محسوب میشد، از اینرو امامیه، امامت وی را اعلام داشتند، اما متأسفانه در قید حیات پدرش جان سپارد، پس با استفاده از مبدأ «بداء» امامت را به برادر دومش (حسن عسکری) انتقال دادند؛ پس از مدتی حسن نیز بدون فرزندی جان میسپارد، پس برخی از امامیه امامت را به برادر کوچکش (جعفر) منتقل نمودند و برخی دیگر نیز همان عمل فطحیه با عبدالله افطح را تکرار کردند، زیرا مدعی شدند که حسن عسکری فرزندی به نام محمد را دارد که غیب شده و ایشان امام و جانشین پدرشان میباشد!
کلینی به سند خویش از ابوالحسن (علی هادی) روایت کرده که گفت: خداوند بعد از ابو جعفر (محمد فرزند ارشد خانواده) در خصوص ابومحمد (حسن عسکری) به مسایلی اطلاع پیدا کرد که قبلا چنین آگاهیای نداشت، همانگونه که خداوند بعد از گذشت اسماعیل به مسایلی در خصوص موسی پی برد که از حال وی خبر میداد. این را گفتم اگر چه باطل گرایان را ناخوش آید.( أصول الکافی۱/۳۲۷).
سپس به تعظیم و بزرگداشت این عقیده پرداختند و آنرا به ائمه نسبت دادند تا بدون انکار و مناقشه پذیرفته شود؛ کلینی به سند خود از ابو عبدالله روایت کرده که گفت: خدواند هیچ چیزی را به مانند «بداء» بزرگ نداشته است.
و از ابوجعفر روایت کرده که گفت: هرگاه سخنی را برای شما نقل کردیم و مطابق سخنان گزارش شدهی قبلی بود، بگویید: خداوند راست گفته است. و در صورتی که خلاف سخنان قبلی، سخنی را برای شما نقل کردیم، باز بگویید: خداوند راست گفته است، زیرا در این صورت به دو پاداش نایل میآیید.
در این سخن بیاندیش که میگوید: (خلاف سخنان قبلی، سخنی را برای شما نقل کردیم) یعنی خداوند سبحان در اخبار و گزارشهایش دروغ رانده است! خدا بس بالاتر از آن است که آنان میگویند! آیا اینگونه خداوند را بزرگ میدارید؟! براستی که این بزرگداشتی نمونه است!! آیا با کفران وی و نسبت دروغ به ایشان، چگونه میتوان پروردگار را بزرگداشت!!
دیگر اینکه چنین اعتقادی غیر از نجات و رهایی از تنگناها و رویی آوردن به تنگنایی سختتر چه فایدهی دیگری را در بر دارد؟! یعنی به خاطر اینکه دروغِ دروغگو نمایان نگردد، دروغ و خبر را به خداوند متعال نسبت میدهند! و در هر حال بگو: (خداوند راست گفته است، زیرا در این صورت به دو پاداش نایل میآیید).
اعطای دو پاداش جز قرار دادن رشوهای پیشاپیش عقل چیز دیگری نیست، زیرا میخواهند با این عمل خود، عقل را جامد و میرا قرار بدهند تا هرگز اعتراض نگیرد و فکری مخالف را ارائه ندهد.
بعد از این گفته میشود: اصول دین به وسیلهی عقل ثابت میگردد! اما این چه عقلی است که چنین چیزی را ثابت میکند؟! (پنا بر خدا از ناهمواری و بیثباتیای که دچار عقلها میگردد).
باید اذعان داشت که عقیده، تونل و گذرگاههایی نیست که به هر قیمتی برای نجات از تنگناها و باتلاقها از آن استفاده شود!
والله اعلم