سلمان، از کودکی تا دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
سلمان در خانوده ای زرتشتی در روستای جی از توابع اصفهان دیده به جهان گشود؛ پدرش یکی از ثروتمندان آن زمان و در عقاید زرتشتی سر سخت و متعصب بود .سلمان زمان کودکی اش را در ناز و نعمت و آسایش سپری کرد و چون به سن جوانی رسید به دستور پدر خدمتگذار آتش و متولی آتشکده گردید و شب و روز مواظب بود تا آتش آتشکده خاموش نشود.
روزها برای او این گونه می گذشت تا این که اتفاقی مسیر زندگی او را تغییر داد.
پدر سلمان در اطراف روستا باغی داشت که هر روز به آن سر می زد اتفاقا روزی سلمان را برای سرکشی به جای خود فرستاد سلمان که تا آن زمان از روستا بیرون نرفته بود در مسیر راه از کنار کلیسای مسیحیان عبور کرد عبادت و نیایش آن ها توجه او را به خود جلب کرد، وارد کلیسا شد و با شور و اشتیاق فراوان عبادت آن ها را مشاهده کرد و از شنیدن زمزمه ی دعای عبادت کاران مسیحی لذت برد و چنان سرگرم شد که فراموش کرد به باغ برود، هوا در حال تاریک شدن بود و او مجبور شد به خانه برگردد، وقتی به خانه برگشت همه ی ماجرا را برای پدرش تعریف کرد و پدرش وقتی فهمید او تحت تاثیر دین مسیحیان قرار گرفته و ممکن است دین زرتشتی را رها کند او را زندانی کرد.
سلمان از زندان فرار کرد و به شام رفت.
وقتی به شام رسید به دنبال داناترین و متدین ترین مرد مسیحی بود. مردم او را به سمت رهبر مذهبی خود در کلیسا راهنمایی کردند او به کلیسا رفت و به آن رهبر مذهبی گفت: من دوست دارم به دین شما بگروم و در خدمت شما باشم تا اصول و احکام این دین را از شما یاد بگیرم. او درخواست سلمان را قبول کرد و سلمان یکی از خدمتکاران و شاگردان وی شد.
سلمان به تدریج فهمید که آن کشیش مردم را به صدقه دادن تشویق می کرد اما صدقاتی را که از مردم برای فقرا جمع می کرد، پس انداز می نمود و به مستمندان نمی داد.
اتفاقا بعد از مدتی کشیش ریا کار از دنیا رفت و سلمان مردم را از حقیقت امر آگاه کرد مردم هم جسد آن کشیش را به جای آن که دفن کنند آویزان کرده و سنگ باران نمودند و به جای او دانشمند دیگری را برگزیدند که زاهد و عبادت کار بود. سلمان او را بسیار دوست داشت در زمانی که مرگ این دانشمند فرا رسید سلمان از او خواست که او را به دانشمند شایسته ای همانند خودش راهنمایی کند او هم سلمان را به عابدی در شهر موصل راهنمایی کرد.
این بار سلمان راهی شهر موصل شد و شاگرد آن عابد دانشمند گردید ولی چندی نگذشت که او نیز وفات یافت اما قبل از مر گ، کشیش دانایی را در شهر نصیبین به او معرفی کرد.
سلمان به شهر نصیبین ترکیه رفت و در آن جا، آن عالم مسیحی را ملاقات کرد و در خدمت او ماند بعد از مدتی این عالم هم وفات یافت و قبل از این که بمیرد دانشمند دیگری را در شهر عموریه ی سوریه به سلمان معرفی کرد.
سلمان به سوریه رفت و در خدمت این راهب ماند تا بالاخره مرگ این دانشمند نیز فرا رسید و قبل از این که بمیرد سلمان را از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخرالزمان با خبر کرد و گفت: آن پیامبر از شهر خود (مکه) به نخلستانی که میان دو کوه قرار گرفته (مدینه) هجرت خواهد کرد و آن پیامبر سه نشانه دارد
۱- صدقه قبول نمی کند.
۲- هدیه را قبول می کند.
۳- میان دو شانه ی او مهر نبوت وجود دارد.