موسی و خضر
(یادآور شو) زمانی که موسی (پسر عمران، همراه با یوشع پسر نون، که خادم و شاگرد او بود، به امر خدا برای پیدا کردن شخص فرزانهای به نام خضر بیرون رفت تا از او چیزهایی بیاموزد، موسی برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانههایی در دست داشت، همچون محل تلاقی دو دریا و زنده شدن ماهی بریانشده موسی عزم خود را جزم کرد و) به جوان (خدمت کار) خود گفت: من هرگز از پای نمینشینم تا این که به محل برخورد دو دریا میرسم و یا اینکه روزگاران زیادی راه میسپرم.
هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت (و به درون آن خزید). آنگاه که (از آنجا) دور شدند (و راه زیادی را طی کردند، موسی) به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور. واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شدهایم. (خدماتکارش) گفت: وقتی که به آن صخره رفتیم (و استراحت کردیم) من (بازگو کردن جریان عجیب زندهشدن و به درون آب شیرجهرفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آنجا جلو چشمانم روی داد) جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. (بلی ماهی پس از زندهشدن) به طرز شگفتانگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت.
(موسی) گفت: این چیزی است که ما میخواستیم (چرا که یکی از نشانههای پیدا کردن گمشدهی ماست) پس پیجویانه از راه طی شدهی خود برگشتند. پس بندهای از بندگان (صالح) ما را (به نام خضر) یافتند که ما او را مشمول رحمت خویش ساخته و از جانب خود به او علم فراوانی داده بودیم.
موسی بدو گفت: آیا (میپذیری که من همراه تو شوم و) از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه مایهی صلاح و رشد است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟ (خضر) گفت: تو هرگز توان شکیبایی با مرا نداری.و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی،شکیبایی کنی؟
(موسی گفت:) به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و (در هیچکاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد. (خضر) گفت: اگر تو همسفر من شدی (سکوت محض باش و) دربارهی چیزی که (انجام میدهم و در نظرات ناپسند است) از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم…
پس (موسی و خضر با یکدیگر) به راه افتادند (و در ساحل دریا به سفر پرداختند) تا این که سوار کشتی شدند. (خضر در اثنای سفر) آن را سوراخ کرد. (موسی) گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟ واقعاً کار بسیار بدی کردی.(خضر) گفت: مگر نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟ (موسی) گفت: مرا به خاطر فراموش کردن (توصیهات) بازخواست مکن و در کارم (که کار یادگیری و پیروی از توست) بر من سخت مگیر.
به راه خود ادامه دادند تا آنگاه (از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود) به کودکی رسیدند. (خضر) او را کُشت.