سلف صالح در اثبات عقاید و حقایق دینی، دلایل شرعی یعنی قرآن و سنت را بر همه چیز مقدم می داشتند. و با قاطعیتِ تمام روش علمای کلام در استدلال به ادلّه ی عقلی که از علم کلام و فلسفه برگرفته می شد را، ردّ کرده و نپذیرفتند. آنان در ابتدا برنامه و روش خویش را با قرآن و سنت آغاز می کردند و بعد برای فهم آن عقل را به کار می گرفتند. از آنجا بود که روایت را بر نظرِ عقلیِ محض که شاخصه و روش متکلمین بود، مقدم می داشتند. سلف بر این باور بودند که عقل با شرع در تعارض نیست. شریعت دستوراتی را صادر می کند که برای عقل قابل هضم است نه این که جزو محالات باشد. در نتیجه میان نقلِ صحیح و دیدگاه سالمِ عقلی تعارضی نیست. نقلِ صحیح و ثابت، دلیل و حجت محسوب می شود و دیدگاه نظریِ عقلی هم، تابع دلیل شنیداری است. لیکن متکلمین دلایل عقلی خویش را بر ادله ی سمعی مقدم می دارند. بحث را در ابتدا طوری آغاز می کنند که همگون و همخوان با عقل و اندیشه ی آنان بوده و با نظریات متکلمین همسو باشد. سپس برای تأیید اندیشه ی خود به نصوص شریعت دست می آویزند. ایشان معتقدند ادله ی عقلی قطعی بوده و دلایل نقلی ظنی است. لذا در پی آنند که نصوص شرعی را طوری تأویل نمایند تا با نظریات عقلی آنان برابر آید. اقوال زیادی از سلف صالح مبنی بر رها کردن و ترک علم کلام آمده است. از گفتار آنان چنین اثبات می شود که مقدم داشتن عقل بر شرع جهت استنباط، باطل است. این هم چند نمونه از این اقوال: ابن تیمیه : می گوید: از این روست که در سخنِ هیچ یک از سلف دیده نمی شود که با عقل و نظر، قیاس و سلیقه، و وجد و مکاشفه[۱]با قرآن مخافت کرده باشند. و هرگز نگفتند: این آیه یا حدیث با عقل در تعارض است. چه رسد به این که بگویند: عقل بر نقل مقدم است. نقل عبارت است از، قرآن، حدیث، گفتار صحابه و تابعین . سلف بر این باور بودند که باید آیه را با آیه ای دیگر که آن را تفسیر یا منسوخ کند، روشن و تفسیر کرد. یا باید با سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم آن را تفسیر نمود. زیرا سنت بیان کننده ی قرآن است و بر آن دلالت دارد[۲]. شارح طحاویه می گوید: چگونه کسی که اصول دین را از کتاب الله و سنت نگرفته است، بلکه در عوض از قول فلان و فلان شخص بیان می کند، در مورد اصولِ دین سخن می گوید. البته اگر گمان کند که از کتاب الله گرفته است، تفسیر آن را از سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم نگرفته است و اصلاً به سنت توجهی ندارد. حتی به کلام صحابه و تابعین رحمهم الله که به نیکی از صحابه پیروی کرده اند و سخنان آنان توسط راویان ثقه به ما رسیده است، استناد نمی کنند.
شاطبی در کتاب الإعتصام[۳] می گوید: شریعت گفته است که حکم الله بر بندگان، امور دینی است که فقط از زبان انبیاء و پیامبرانش مشروع شده باشد. لذا الله می فرماید:{وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا}: (و ما بدون اینکه پیامبری را بفرستیم، عذاب کننده نبودیم)[۴]. و این آیه: {فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ}: (اگر در موردی تنازع و اختلاف داشتید آن را به الله و رسول الله صلی الله علیه وسلم ارجاع دهید)[۵]. و : {إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ}: (حکم و فرمان به دست الله است).[۶] و دیگر آیات و احادیث شبیه به این موارد. اما گروهی از این اصل خارج گشته و گمان کرده اند، عقل هم در تشریع و قانونگذاری دخل و تصرف دارد. و عقل ها در این زمینه به دو دسته ی پسندیده و نکوهیده تقسیم می شوند. در نتیجه بدعتی در دین پدید آوردند که قبلاً بی سابقه بود[۷] ابن ابی العز(حنفی) در شرح العقیده الطحاویه[۸] می گوید: هر کس با وجود نص از روی رأی، سلیقه و تدبیرِ خویش حرفی بزند، یا با عقل خود با نص مخالفت ورزد، کار ابلیس را تکرار کرده است؛ چرا که او تسلیم دستور آفریدگارش نشد. آنجا که گفت: {أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ}: (من از او بهترم. مرا از آتش آفریدی و او را از گِل پدید آوردی)[۹]. الله می فرماید: {مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا}: (هر کس از پیامبر فرمان بَرد، در حقیقت، الله را فرمان برده؛ و هر کس رویگردان شود، ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستادهایم)[۱۰]. و {قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ}: (اگر الله را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید(آنگاه) الله هم شما را دوست می دارد، و گناهانتان را می آمرزد؛ و الله بسیار آمرزنده و مهربان است)[۱۱]. و این آیه: {فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا}: (ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمى آورند، مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حکمى که کردهاى در دلهایشان احساس ناراحتى نکنند، و کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند)[۱۲]. اللهﻷ به ذات خویش سوگند می خورد که آنان تا رسول الله را قاضی خود قرار ندهند و به حکمش راضی نشوند و کاملاً تسلیم او نگردند، اهل ایمان نیستند[۱۳]. ابومظفّر سمعانی می گوید[۱۴]: بدان که مرزِ میان ما و اهل بدعت مسأله ی عقل است. آنان دینشان را بر عقل بنا نهادند، و اتباع از دین و حدیث را تابعِ عقل نمودند. اما اهل سنت می گویند: در دین ما اتّباع، اصل است و عقل تابع آن است. اگر اساس دین بر عقل می بود، بندگان از وحی و از پیامبران صلوات الله علیهم بی نیاز بودند. امر و نهی مفهومی نداشت. هر کس هر چه میخواست می گفت. و اگر دین بر عقلِ محض بنا می شد بر مؤمنان واجب بود قبول چیزی را که درک نکردند و نفهمیدند، ناجایز باشد[۱۵]. ابن تیمیه : چنین می گوید[۱۶]: بسیاری از آنچه که (سَمع) شنیدن بر آن دلالت دارد با عقل هم قابل درک است. قرآن، هر آنچه را عقل به عنوان دلیل مطرح کرده و به سویش رهنمون می دارد و بر آن تذکر می دهد را، بیان می دارد. چنان که الله آن را در چندین جا ذکر کرده است. الله آیات متعددی را که دال بر یکتا بودن و قدرت و علم و… وی دارد و بندگان را به این امر راهنمایی می کند، را بیان داشته است. همچنین آیاتی که اثبات کننده ی نبوت پیامبرانش علیهم السلام می باشد و آیاتی که بر معاد و ممکن بودن آن دلات دارد را، ذکر کرده است. این مطالب از دو منظر شرعی می باشد: اول: اینکه صاحب شریعت از آنها خبر داده است. دوم: الله دلایل عقلی را مطرح می کند و در این امر به آن ها استدلال می جوید. ضرب المثل های قرآنی تماماً قیاس های عقلی هستند و در چندین جا شرح و بسط داده شده است. و از آنجا که با عقل قابل درک هستند، ادله ی عقلی هم محسوب می شوند[۱۷].