کسانی که بدون حساب به بهشت می روند

شرح حدیث کسانی که بدون حساب به بهشت می روند: « آنها کسانی هستند که نه طلب رقیه خواندن می کنند و نه داغ و نه فال بد می‌کنند، و..».

لطفا این فرموده پیغمبررا به طور کامل  برایمان تفسیر کنید( پیامبر صلی الله علیه وسلم در فرموده با آنها را چنین وصف کرده: «هُمِ الَّذِینَ لا یَسْتَرْقُونَ، ولا یکتوون، ولا یتطیرون، وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» روایت مسلم.

الحمدلله

در حدیث صحیحی از پیامبر صلی الله علیه وسلم درباره خصوصیت کسانی که بدون محاسبه وارد بهشت می شوند – در قسمتی از آن – چنین آمده:
«هُمِ الَّذِینَ لا یَسْتَرْقُونَ، ولا یکتوون، ولا یتطیرون، وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ».

روایت امام مسلم.

یعنی: آنها کسانی هستند که نه طلب رقیه خواندن می کنند و داغ نمی کنند و فال بد نمی گیرند‌، و بلکه همواره بر الله توکل می‌نمایند.‏

پیامبر صلی الله علیه وسلم در این حدیث به ذکر بعضی از خصوصیات و ویژگیهای مومنان واقعی پرداخته که وجود آن خصوصیات در آنها موجب می شود که بدون محاسبه به جنت داخل شوند، از جمله اینکه: از کسی نمی خواهند که بر آنها رقیه بخوانند بلکه اگر نیاز دانستند خود بر خود رقیه می خوانند، داغ نمی کنند، فال بد و شووم نمی کنند و به آن اعتقاد ندارند،
و بلکه (ضمن بکار بستن اسباب شرعی) به خدای خود توکل دارند و هرآنچه از شر و نیکی باشد را از جانب او می دانند و برای دفع شر و زیان نیز تنها بر وی توکل می کنند و در ضمن آن از اسباب شرعی نیز برای دفع شر و زیان کمک می گیرند.

علامه عبدالرحمن بن حسن آل شیخ در کتاب ” فتح المجید شرح کتاب توحید ” در شرح این قسمت از حدیث چنین می نویسد:
«عبارت «هم الذین لا یسترقون» یعنی آنان کسانی هستند که از کسی طلب رقیه (خواندن) نمی‏کنند و در صحیحین (صحیح مسلم و بخاری) و مسند احمد نیز از حدیث ابن مسعود چنین عبارتی وارد شده است…
فرق است بین کسی که رقیه انجام می‏دهد با کسی که از دیگران طلب رقیه می کند، چرا که فرد طلب کننده تعوذ از غیر خدا با دل وجان طلب میکند و توجه دارد، در حالی که رقیه خوان ‏کار نیکویی انجام می دهد.. ]البته اگر کسی از شخصی طلب کند تا بر او رقیه (دعاهای قرآنی) بخواند، طلب او جایز است، اما افضل آنست که شخص مریض خود بر خودش رقیه (دعا) بخواند [.

عبارت «ولا یکتوون» یعنی از غیر خود نمی خواهند که برایشان داغ کنند، همانطوری که از دیگران طلب تعویذ نمی‏کنند، تسلیم قضا هستند از بلا لذت می برند.

از نظر من (شارح) عبارت «لا یکتون» اعم است از اینکه آنرا از کسی طلب کنند یا اینکه با اختیار خودشان آنرا انجام دهند. ولی داغ کردن ذاتاً جایز است. همانطوری که در صحیح مسلم از جابربن عبدالله روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم پزشکی را نزد أُبی بن کعب فرستاد یکی از رگهایش را قطع کرده و داغ نمود.

و در صحیح بخاری از انس روایت شده است که وی پهلویش را داغ کرده در حالی که پیامبر صلی الله علیه وسلم در قید حیات بود. ترمذی و دیگران از انس رضی الله عنه روایت کرده‏اند  که پیامبر صلی الله علیه وسلم (اسعد بن زراره را به سبب خاری داغ کرد)

در صحیح بخاری به صورت مرفوع از ابن عباس روایت شده است «شِفا در سه چیز است:
نوشیدن عسل، پیمانه حجاعت و داغ کردن با آتش، ولی (با این وجود) من از داغ کردن باز می دارم». و در لفظ دیگری (از حدیث) نیز آمده است: “داغ کردن را دوست ندارم”. ابن قیم : می‏گوید: احادیثی که پیرامون داغ کردن هستند چهار نوعند:

نخست: انجام دادن آن

دوم: عدم دوست داشتن آن.

سوم: تمجید کسی که آنرا ترک کند.

چهارم: نهی از آن.

به شکرانه خداوند تعارضی در میان این احادیث نیست. چرا که انجام دادن آن دال بر جوازش نیست و عدم دوست داشتن آن نیز بر منع آن دلالت ندارد. تمجید از کسی که آنرا ترک کند، دلیل بر آن است که ترک آن بهتر و والاتر است نهی ازآن بروجه کراهت و اختیار است.

عبارت «ولا یتطیرون» یعنی تشاووم به پرنده و امثال از این دست نمی‏کنند (فالگیری و شوم نمی‏کنند).

تطیرّ: اسم مصدر از تَطیر، یتطَیروطّیره با کسره تاء و فتحه یاء است، و گاهی نیز یاء ساکن می‏شود. اسم مصدر از تطیر، طیره. مثل تخیر خیرهً.

در مصادر تنها به همین وزن آمده است. اصل آن همان فال زدن با پرنده یا آهوان یا چیزهای دیگر در پیشامدها و سختیها بود که عرب انجام می‏دادند. (مثلا پرنده یا آهویی را رها می کردند و اگر از سمت راست آنان به چپ می رفت به آن فال نیک می زدند! و در واقع آنرا به نفع خود حساب می‏کردند، و بلعکس..) این عملکرد آنها را از اهداف و مقاصدشان باز می داشت، از این رو شارع آنرا نهی کرده و باطل ساخت، و به آنان خبر داد که چنین امری در جلب نفع و دفع ضرر هیچگونه تاثیری ندارد.

مدائنی می‏گوید: از رُؤبه بن عجاج پرسیدم: سانح (فال نیک نزد عرب) چیست؟ گفت: آنچه از سمت راست به تو پشت کند. پرسیدم بارح (فال بد نزد عرب) چیست؟ گفت: آنچه از سمت چپ به تو پشت کند. (مثلا آهو یا پرنده‏ای که از سمت راست به چپ می رفت از نظر اعراب فال نیک و از چپ به راست می رفت فال بد محسوب می شد)، و آنچه از پیش رو و جلو می‏آمد ناطح و نطیح، و آنچه از پشت سر می آمد قاعِد و قعید نامیده می‏شد.
:از آنجایی که فالگیری از جمله شرکی است که با کمال توحید واجب منافات دارد به سبب اینکه از القاء شیطان و ایجاد ترس و وسوسه او نشأت می گیرد، مصنف رحمهالله علیه نیز به منظور برحذر داشتن از آنچه با کمال توحید منافات دارد، این مقوله را در بحث کتاب التوحید مطرح کرده است.

در ادامه مصنف به این فرموده خداوند استناد کرده است که:
{فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَهُ قَالُواْ لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَی وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ} (الأعراف: ۱۳۱).

یعنی: هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست می داد. می گفتند: این به خاطر ما است. اما هنگامی که بدی و سختی بدیشان رسید. می گفتند: نحوست و شومی موسی و پیروان اوست، هان شومی و بدبیاری آنان تنها از جانب خداست تا….

یعنی: آل و پیروان فرعون هرگاه نیکی – از خرمی و وسعت نعمت و سلامتی آنگونه که مجاهد و دیگران تفسیر کرده‏اند  – به آنان می رسید می گفتند این برای ماست یعنی شایسته و مستحق آن هستیم. و هرگاه به بدی – بلا و قحطی – دچار می شدند. از بدشومی و نحوست موسی و یارانش می دانستند. می گفتند این به سبب موسی و پیروانش است و از بدشومی آنان (دچار چنین بلایایی شده ایم) از این رو خداوند به آنان فرموده است.

(أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ)

یعنی: هان! بدبیاری شما تنها از جانب خداست. ابن عباس می‏گوید: “طائرهم” یعنی آنچه بر سر آنان آمده و بر آنها مقدر گشته است.

در روایتی آمده است که شئوم آنان نزد خدا و از جانب اوست یعنی: شئوم و بد بیاری تنها از جانب خدا بوده و آنهم به سبب کفر و تکذیب آنها بر آیات و فرستادگان خداوند بوده است.

عبارت (وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ) یعنی: بیشتر آنان جاهل‏اند و نمی دانند. چرا که اگر درک و فهم می‏کردند حتما می دانستند که آنچه موسی آورده است تنها خیر، برکت، سعادت و رستگاری است، آنهم برای کسانی که بدان ایمان آورده و از آن پیروی ‏کنند..

و عبارت «وعلی ربهم یتوکلون» یعنی بر پروردگارشان توکل می کنند. این عبارت در واقع طرح اصلی جامعی است که سایر افعال و خصال از آنان متفرع شده اند؛ یعنی توکل بر خداوند و با صدق پناه بردن به او و با دل و جان به او اعتماد کردن و این نهایت تحقق توحیدی است که بهره‏اش تمامی مقامات ارجمندی از قبیل محبت،امید، ترس، رضایت به پروردگاری معبود بودن خداوند و رضایت به قضای الهی است.

دانستن این نکته لازم است که حدیث مذکور به هیچ وجه براین مفهوم دلالت ندارد که آنها (اهل بهشت) نباید مستقیماً به اسباب موجود دراین عالم دست بزنند. (یعنی بدون اسباب توکل کنند). چرا که در حالت کلی و عمومی اخذ اسباب و ارتباط آنها یک امر فطری و ضرورری است که جدایی از آنها ممکن نیست، بلکه اخذ اسباب و ارتباط مستقیم برقرار کردن به بزرگترین سبب عین توکل است. همانطوری که خداوند می‏فرماید:
{وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ} (الطلاق: ۳).

یعنی هر کس به خدا توکل کند خداوند او را بس است. بلکه مراد این است که آنان امور مکروه (ناپسند) را با وجود اینکه به آنها نیازمندند، مثل داغ کردن و طلب رقیه کردن را با توکل به خداوند ترک می‏کنند. این ترک کردن به سبب ناپسند بودن آن سبب است. به ویژه مریض گمان ببرد که در چیزی شفای اوست به تار عنکبوت نیز تشبث می جوید و بدان متمسک می‏شود.

اخذ اسباب به طور مستقیم و مداوا کردن به گونه‏ای که کراهتی در آن نیست. توکل را مخدوش نمی‏سازد.

و ترک آن نیز مشروع نیست. همانطوری که در صحیحین (مسلم و بخاری) به صورت مرفوع از ابوهریرۀ روایت شده است که «خداوند هیچ دردی را نازل نکرده مگر اینکه دوایی (شفایی) نیز برای آن نازل کرده است هرکس آنرا شناخت به مطلوب خود رسید و هرکس بدان جاهل بود، از مطلوب باز مانده و از شفای خود محروم گشت.

ابن قیم : تعالی می‏گوید: این احادیث در برگیرنده اثبات اسباب و مسباب و ابطال گفته منکرین آنهاست. به مداوا کردن دستور می‏دهند چرا که منافاتی با توکل ندارد همانطوری که نه تنها دفع درد گرسنگی، تشنگی و سرما با اضدادشان منافاتی با توکل ندارد، بلکه حقیقت توحید تنها با اخذ مستقیم اسبابی که خداوند شرعاً و تقدیرا به مقتضای مسببات آنها نصب کرده، تحقق و تمام و کمال می یابد. تعطیل کردن این اسباب همانطوری که بر امر وحکمت

خدشه وارد می‏کند ذات توکل را نیزمخدوش می‏سازد. توکل فرد را تضعیف می‏کند چرا که تعطیل کننده اسباب گمان می‏کند که ترک آنها نشان دهنده قوت توکل وی است. ترک این اسباب نشانه عجز وناتوانی است و با توکل، که حقیقت اعتماد قلب بر خداوند متعال دردستیابی به چیزی است که در دنیا به فرد نفع می رساند و ضرر دین و دنیا را از وی دفع می کند، منافات دارد. پس ناگزیر فرد باید مستقیماً به این اسباب اعتماد کند در غیر این صورت حکمت و شرع را تعطیل کرده است، فرد نباید عجز خود را توکل و توکل خود را عجز قلمداد کند».

منبع: فتح المجید شرح کتاب التوحید؛ صفحات (۱۰۶-۱۱۰) و (۵۱۱-۵۱۲).

والله اعلم

مقاله پیشنهادی

آنچه به هنگام بازگشت از حج یا عمره یا غیره گفته می‌‌شود

عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ رضی الله عنهما قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه …