ما انسانها دارای این سه نیرو یعنی «بصر» و «قلب» و «سمع» هستیم که بصر برای کسب و دریافت معلومات از این عالم و همچنین این آیات و نشانهها که در اطراف انسان و در خود وی وجود دارد میباشد. یا به تعبیری دیگر، نیروی بصر آن نیرویی است که نهایتا میرسد به درک این قوانین و سننی که بر این عالم مادی – که ما آن را مشاهده میکنیم – حاکماند. نیروی قلب نیز به چیزهایی که بصر برای ماورای آنها کسب میکند استدلال و برهان اقامه میکند. به طور مثال کسانی که خدا را میشناسند آن را برای شناختن ذات و صفات خدا استخدام میکنند که او منشأ این قوانین و سنن است. یعنی با این آثار و نشانهها بر (وجود) آن مؤثر استدلال میکنند. و نیروی سمع نیز همانگونه که پیشتر بیان کردیم باید فهمید که زمینهی کارکردش چیست.
(این مطلب را نیز) برای کسانی که اهل دیناند اضافه کنیم ، آنان برای چیزهایی بسیار مهم از آن استفاده میکنند و آن نیز این است که وقتی به خود مینگرند آنان از علم، سه نیروی علم یعنی سمع و بصر و قلب و همچنین نیروی اراده را دارا میباشند و غیر از اینها دیگر چیزی ندارند. پس در اینجا با نیروی بصر این عالم را مشاهده میکند و با نیروی قلب ماورای این عالم -آنها که حقایقاند و هست و نیست اند- را تا حدودی درک میکند اما برای آنکه چه کار کنند و چه کار نکنند و به اصطلاح «باید و نبایدها»ی زندگیشان چگونه باشد در اینجا متوقف میشود. چون این باید و نبایدها نه موجوداتیاند که در این عالم قابل مشاهده باشند تا بصر آنها را درک کند و نه موجوداتی هستند که در عالم ماوراءِ این، که قلب بتواند آنها را درک کند بلکه اینها قرارداداند، میبایست که آن باشد و میبایست که این نباشد، آن یک واجب است و این یک حرام. این یک مکروه است و آن دیگر مباح و… یعنی این قراردادی است که میشود الغا شده و میشود تصویب شود. اما نه در این عالم و نه در آن عالم، نه بصر قادر به درک آن است و نه قلب. پس در اینجا باید چه کار کنند؟!.
اگر نیروی اراده را به کار بیندازند که منشأ آن نیز «هوی» است یعنی چه چیز برایم خوشایند است و چه چیزی برایم خوشایند نیست که آن کارها را انجام دهم، در این مورد اولاً خوشایند بودن و خوشایند نبودن متکی به این است که چه چیزی را خوب و چه چیزی را بد میداند. ثانیاً در اینجا دیگر نیرویی ندارد برای آنکه تشخیص دهد که اگر آن عمل را انجام دهد بهتر است یا انجام ندهد؟! یا اینکه «باید» بهتر است یا «نباید»؟ در اینجا دیگر نیروی ندارد که پس از آن «هوی» به کار بیفتد تا آنچه برایش خوشایند است انجام دهد و آنچه ناخوشایند است انجام ندهد.
پس نیرویی دیگر در این زمینه وجود ندارد که تشخیص دهد میبایست چه کاری انجام دهد و چه کاری انجام ندهد. در نتیجه وقتی که فاقد نیرو بود هوسش نیز دیگر نمیتواند کاری انجام دهد و بگوید که مثلاً فلان کار برایم خوشایند بود پس آن را انجام میدهم و بالعکس و اگر با این وجود بگوید که این مورد برایم خوشایند است پس انجامش میدهم و آن مورد برایم ناخوشایند است پس انجامش نمیدهم در این صورت دیگر از روی جهل و تاریکی چیزی برایش خوشایند است و چیز دیگری برایش ناخوشایند.
مقاله پیشنهادی
نشانههای مرگ
مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیجگاه، کج شدن بینی، افتادن دستها، …