پس عصمت مطلق کجاست؟

چگونه کسی که در مدتی از عمرش مرتکب ظلمی شده باشد، از ظالمان محسوب می‌شود هر چند توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد؟!

اگر چنین باشد، در آن صورت نباید عهد خدا به موسی علیه السلام برسد، چون از ظالمان است.

قرآن حاوی آیات فراوانی می‌باشد که به خطا و اشتباهات پیامبران می‌پردازند و از توبیخ و یا معاقبه‌ی خداوند متعال برای آنان بحث رانده‌اند. گفتنی است که‌ کمترین مورد آن، گناه ذی النون (یونس) علیه السلام نیست، کسی که خداوند به خاطر آن گناه، او را مورد عقاب قرار داد و ‌فرمود:

﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ١۴٢﴾ [الصافات: ۱۴۲].

«(او را به دریا افکندند) و ماهى عظیمى او را بلعید، در حالى که مستحقّ سرزنش بود!».

یعنی: یونس علیه السلام مرتکب چیزی شد که به سبب آن مورد سرزنش قرار گرفت. و خداوند تصریح فرموده به این‌که‌ یونس علیه السلام به سبب آن عمل از ظالمان شد، می‌فرماید:

﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ٨٧﴾ [الأنبیاء: ۸۷].

«و ذا النون [یونس‏] را (به یاد آور) در آن هنگام که خشمگین (از میان قوم خود) رفت و چنین مى‏پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت (امّا موقعى که در کام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراکم) صدا زد: (خداوندا!) جز تو معبودى نیست! منزّهى تو! من از ستمکاران بودم!».

اما زمانی که یونس علیه السلام توبه نمود، خداوند او را بلند مرتبه گردانید و او را پیشوای بیش از صد هزار نفر گردانید. بدین صورت، کاملاً واضح و روشن می‌گردد که گفته‌ی امامیه مبنی بر این‌که‌ هر کس در مدتی از عمرش، گناهی از وی سر زند، ظالم محسوب می‌شود هر چند توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد، باطل و بی‌اساس است.

بلکه علماء بزرگ و مفسرین امامیه صدور کفر و شرک را از انبیاء در ابتدای زندگی‌شان بر اساس ظاهر معنی بعضی از آیات جایز دانسته‌اند. از آن جمله این فرموده‌ی الهی است که خداوند می‌فرماید:

﴿وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ٧۵ فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ٧۶ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ٧٧ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ٧٨﴾ [الأنعام: ۷۵-۷۸].

«این چنین به ابراهیم ملک عظیم و تسلط درخشان نشان می‌دهیم برای این‌که‌ از جمله‌ی اهل یقین باشد. وقتی تیرگی شب تمام روشنی را پوشاند، ستاره‌ی درخشان ‌را (که زهره یا مشتری است) در آسمان مشاهده کرد، گفت: (بنا به گمان شما) این رب من است. وقتی ستاره ناپدید شد، گفت: من (پرستش) ناپدیدشدگان‌ را دوست ندارم. وقتی ماه را دید که طلوع کرده و نورش همه جا پخش گشته است، گفت: این است پروردگار من. وقتی ماه از دید پنهان شد، ابراهیم گفت: اگر خدایم مرا ثابت قدم نگه ندارد، از زمره‌ی گمراهان خواهم بود. وقتی خورشید را در حال طلوع دید، گفت: این است پروردگار من، این از ستارگان و ماه بزرگتر است. وقتی آفتاب غروب کرد و ناپدید شد، گفت: ای قوم من، من از شرک شما تبری می‌جویم».

طوسی در تفسیر خود، «التبیان» برای معنی این آیه چهار وجه را آورده است: خلاصه‌ی وجه اول و دوم این است: «این گفته‌ی ابراهیم در مدت زمانی بوده که فرصت اندیشیدن و تأمل داشته… اما وقتی که خداوند عقلش را کامل گردانید، به ذهنش خطور کرد که اندیشیدن و حرکت براساس فکر و تأمل بر او واجب است، این گفته را بر زبان آورد که خداوند آن را نقل نموده است، زیرا ابراهیم خداشناس به دنیا نیامده و همانا معرفت و خداشناسی را زمانی به دست آورده که خداوند عقلش را کامل گردانید». یا «آنچه در این آیه از ابراهیم نقل شده، قبل از رسیدن به سن بلوغ و کمال عقل و لزوم تکلیف او بوده است، البته در نزدیکی‌های کامل شدن عقل، این افکار به ذهنش خطور کرد».

و خلاصه‌ی وجه سوم و چهارم این است: «ابراهیم این گفته‌ها را از روی انکار بر قوم خود اظهار داشته است». یا «از روی استدلال و مناظره با قومش آن‌ها را اظهار داشته است».

آقای طوسی هیچ یک از این وجه‌ها را ترجیح نداده و قضیه به صورت معلق مانده است.

از جمله کسانی که بر این باور بوده که حضرت ابراهیم علیه السلام این گفته‌ها را از روی تفکر و جستجو جهت رسیدن به پروردگار متعال اظهار داشته، شریف مرتضی است که می‌گوید: «همانا ابراهیم علیه السلام خداشناس به دنیا نیامده و همانا معرفت و خداشناسی را زمانی به دست آورد که خداوند عقلش را کامل گردانید»[۱].

طبرسی نیز در تفسیر خود، «مجمع البیان» چنین نظری را دارد[۲].

اما فیض کاشانی هر دو احتمال را با هم برای گفته‌های ابراهیم علیه السلام ذکر کرده است: از روی استدلال و رأی و از روی مناظره با قومش[۳].

مکارم شیرازی صاحب تفسیر «نمونه» می‌گوید: «مفسران گفتگو بسیار کرده‏اند و از میان همه تفاسیر دو تفسیر قابل ملاحظه‏تر است که هر کدام از آن را بعضى از مفسران بزرگ اختیار کرده و در منابع حدیث نیز شواهدى بر آن وجود دارد».

سپس خود آقای مکارم شیرازی احتمال استدلال و رأی را عرضه می‌دارد و مانعی را در آن نمی‌بیند بلکه با شاهدی از قرآن و روایت آن را تأیید نموده است[۴].

از جمله روایاتی که برای تأیید این احتمال آورده‌اند، روایتی است که عیاشی در تفسیر خود، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۶۴ از محمد بن مسلم از امام محمد باقر یا امام جعفر صادق روایت نموده که گوید: «راجع به ابراهیم علیه السلام بدان گاه که ستاره‌ای را دید، گفت: «این است پروردگار من»، پرسیده شد، گفت: ابراهیم آن کار را به خاطر جستجوی خدا انجام داد و به درجه‌ی کفر نرسیده است».

یکی دیگر از این روایات، روایتی است که قمی در تفسیر خود، جلد ۱، صفحه‌ی ۲۰۷ آورده، و می‌گوید: از ابوعبدالله علیه السلام راجع به این گفته‌ی ابراهیم علیه السلام: «هذا ربی» (این است پروردگار من) سؤال شد که آیا ابراهیم در این گفته‌اش، شریک برای خدا قائل شده است؟ ابوعبدالله گفت: هر کس امروز آن را بر زبان بیاورد، مشرک است، اما از جانب ابراهیم علیه السلام شرک نیست.

بنابراین، اشتراط عصمت مطلق تکوینی و اعتقاد به این‌که‌ در آیه‌ی مذکور «عصمت» ذکر شده، غیر از ظن و گمان هیچ مستند و دلیل قابل اعتمادی ندارد و ظن هم در مسایل اعتقادی نمی‌تواند دلیل معتمدی باشد چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا﴾.

«ظن و گمان بهره‌ای از حق ندارد».

از جمله آیاتی که طرفداران احتمال مذکور می‌توانند بدان استدلال نمایند، این آیه است:

﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ٢۶﴾ [العنکبوت: ۲۶].

«لوط (که برادرزاده‌ی ابراهیم بود وقتی دلایل روشن را دید اولین کسی بود که) به او ایمان آورد. (ابراهیم خلیل) گفت: من وطنم را ترک می‌کنم و برای جلب رضای خدا از شهرم مهاجرت می‌کنم. همانا خداوند مقتدر و با حکمت است».

همچنین این فرموده‌ی خداوند است که می‌فرماید:

﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ٨٨ قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللَّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا﴾ [الأعراف: ۸۸-۸۹].

«اشراف زورمند و متکبّر از قوم او گفتند: اى شعیب! به یقین، تو و کسانى را که به تو ایمان آورده‏اند، از شهر و دیار خود بیرون خواهیم کرد، یا به آیین ما بازگردید! گفت: آیا (مى‏خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟! اگر ما به آیین شما بازگردیم، بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده، به خدا دروغ بسته‏ایم».

با این اعتبار که می‌توان از ظاهر آیه فهمید که شعیب علیه السلام تابع و پیرو آیین قومش بوده و سپس خداوند متعال، او را از آن آیین نجات داد.

به هر حال، قطع و یقین به این‌که‌ پیامبران به طور مطلق معصوم‌اند، غیرممکن است. ولی استنباط عصمت مطلق از آیه، تکلیفی ناهنجار است و ناهنجارتر این‌که‌ صفت «ظالمین» را برای کسی اطلاق می‌کنند که ظلم از وی صادر شده باشد هر چند در طول عمر یک بار صورت گیرد و بعداً توبه کرده و خود را اصلاح نموده باشد. به راستی چنین اعتقادی، باطل و لغو است و انسان عاقل باید از آن به دور باشد. بلکه این اعتقاد، گناهی است که باید پیچیده شود و دیگر نقل نشود.

[۱]– تنزیه الأنبیاء، ص ۴۷؛ مراجعات فی عصمه الأنبیاء من منظور قرآنی، عبدالسلام زین العابدین، ص ۱۱۸٫

[۲]– همان، ص ۱۲۰٫

[۳]-همان، ص۱۲۱٫

[۴]– همان، ص ۱۲۱-۱۲۲، تفسیر نمونه ج ۵، ص ۳۱۱٫

مقاله پیشنهادی

زهد رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ أبِی هُرَیْرَهَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ …