وقتی که موسی علیه السلام بزرگ شد، خداوند به وی فرزانگی و دانش داد. قضای روزگار بر این بود که موسی وارد یکی از شهرهای مصر شد و یک قبطی را دید که با یک بنیاسرائیلی دعوا میکند. پس بنیاسرائیلی از موسی کمک خواست تا تجاوز قبطی را از او دفع کند. موسی علیه السلام مشتی به قبطی زد، او را کشت درحالیکه نمیخواست او را بکشد. خبر به فرعون رسید که موسی علیه السلام قبطی را کشته است، پس فرعون دستور داد که وی را احضار کنند تا او را بکشد[۱]. (ولی قبل از اینکه موسی دستگیر شود به او خبر دادند) و او از دست فرعون فرار کرد و مصر را ترک نمود. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَجَآءَ رَجُلٞ مِّنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِینَهِ یَسۡعَىٰ قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ ٱلۡمَلَأَ یَأۡتَمِرُونَ بِکَ لِیَقۡتُلُوکَ فَٱخۡرُجۡ إِنِّی لَکَ مِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ ٢٠ فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا یَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ ٢١ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یَهۡدِیَنِی سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ ٢٢﴾ [القصص: ۲۰-۲۲].
«مردی از نقطهی دور دست شهر شتابان آمد و گفت: ای موسی! درباریان و بزرگان به رایزنی میپردازند تا تو را بکشند، پس (از شهر) بیرون برو! بیگمان من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم. موسی ترسان و چشم به راه از شهر خارج شد و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمکار رهائی بخش. و هنگامی که رو به جانب مدین کرد، گفت: امید است که پروردگارم مرا به راستای راه هدایت فرماید».
[۱]– تفسیر ابن کثیر: ج ۳، ص ۳۸۳٫ تفسیر فرطبی: ج ۱۳، ص ۲۶۵٫