موجب و مقتضای الهی[۱]
صیغهی نهی در چند معنا به کار رفته است، از جمله: تحریم، کراهت، دعا، مأیوس کردن، إرشاد و غیر آنها. مورد اول، مانندِ این آیه که میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِی حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ﴾ [الأنعام: ۱۵۱]، «کسی را که خداوند کشتنش را حرام کرده است، به ناحق مکشید». مورد دوم، مانند این حدیث که میفرماید: «لَا تُصَلُّوا فِی مَبَارِکِ الْإِبِلِ»، «در طویلههای شتران نماز نخوانید». مورد سوم، مانندِ این آیه که میفرماید: ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا﴾ [آل عمران: ۸]، «پروردگارا! دلهای ما را منحرف نگردان بعد از آن که ما را هدایت نمودهای». مورد چهارم، مانندِ این آیه که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَا تَعۡتَذِرُواْ ٱلۡیَوۡمَۖ﴾ [التحریم: ۷]، «(ای کافران)! امروز پوزش نخواهید و عذرخواهی مکنید». مورد پنجم، مانندِ این آیه که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ﴾ [المائده: ۱۰۱]، «ای کسانی که ایمان آوردهاید! دربارهی مسایلی سؤال نکنید که اگر برایتان آشکار شوند، شما را ناراحت و بدحال کنند».
به خاطرِ تفاوت معانیی که نهی در آنها استعمال میشود، علما در مورد معنای حقیقی نهی، یعنی موجب یا حکمِ نهی یا آنچه که نهی در صورت تجرد از قراین بر آن دلالت میکند، باهم اختلافنظر دارند. عدهای میگویند که: نهی بر کراهت دلالت دارد و کراهت همان معنای حقیقی نهی است و فقط در صورت وجود قراین است که بر دیگر معانی دلالت میکند. عدهای دیگر میگویند که: نهی مشترک است بین کراهت و تحریم و همین، معنای اصلی نهی است و فقط قرینه است که آن را به طرف یکی از آن دو معنی میکَشَد. جمهور معتقدند که: موجب نهی تحریم است و همین تحریم معنای حقیقی و موضوعٌ لهِ نهی است و نهی فقط به صورت مجازی در دیگر معانی استعمال میشود و قرینه است که بر ارادهی این مجاز دلالت میکند و نهی اگر از قراین مجرد شود، فقط تحریم از آن فهم میشود نه چیز دیگر.
قول جمهور راجح است، چون که صیغهی نهی وضعشده تا به صورتِ جزمی بر طلبِ خودداری کردن از انجام فعل دلالت کند و عقل هم از صیغهی نهیِ مجرد از قراین، حتمیبودن را میفهمید و تحریم هم غیر از این معنایی ندارد و مؤید این مطلب آن است که سلف صالح (صحابه، تابعین و تبع تابعین) با صیغهی نهیِ مجرد از قراین بر تحریم استدلال میکردند.
[۱]– منهاج الوصول إلی علم الأصول، بیضاوی، ص ۴۹؛ المسوده، ص ۸۲؛ إرشاد الفحول، ص ۹۶؛ آمدی ۲/ ۲۷۴- ۲۷۵٫