از طرفی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و سلم نه خصوص اهل بیت علی همواره در اوقات آزاد و سفر و حرکات و سکناتش با او نبودهاند. چنانچه خود به تبوک رفت و علی را به مدینه گمارد و علی نیز به یمن رفت و پیامبر صلی الله علیه و سلم را در مدینه ترک کرد که برای حجه الوداع آماده میشد و روزی ایمان آورد که طفل کوچکی بود و صفات و شرایط لازم برای رفاقت پیامبر را نداشت اینک از خانهاش خارج شده و به سوی خدا فرا میخواند. ابوبکر نیز این گونه بود و بسیاری اوقات، علی رضی الله عنه در شرایط عمومی و خصوصی پیامبر صلی الله علیه و سلم از او جدا میشد و جز از طریق اصحاب پیامبر صلی الله علیه و سلم نمیتوانست اموری را که در غیاب او عارض میشود، را بداند، زیرا پیامبر مکلف نیست که وقایعی را که برای او رخ داده برای علی بازگو کند و علی نیز علم غیب نمیدانست تا از بازگویی جریانات بینیاز باشد. یا اینکه این قسمت از زندگی پیامبر که او ندیده است را تعطیل و از چهارچوب دین حذف کنیم، زیرا از طریق علی علیه السلام نقل نشده است. این گروهی که هم عصر پیامبر بودند و به او ایمان آوردند، کاملاً و به طور عمومی مأمور به تبلیغ دین و بلکه جهاد در این راه بودهاند.
«باید از میان شما گروهی باشند که (تربیت لازم را ببینند و قرآن و سنّت و احکام شریعت را بیاموزند و مردمان را) دعوت به نیکی کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند، و آنان خود رستگارند».
و تبلیغ و بازگویی جریانات پیامبر صلی الله علیه و سلم را به عنوان نشانهای برای بهترین امت بودن بیان نموده است:
«بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین میباشند).»
و این تبلیغ صحیح نیست و تمام نمیشود جز اینکه مردم آنچه را که از رسول الله صلی الله علیه و سلم دربارهی دین، روایت کردهاند را قبول کنند. اگر تنها روایت را از علی علیه السلام قبول کنند، مردم به تمام کسانی که از صحابه به تبلیغ دین پرداختند، میگفتند: تو علی نیستی یا از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و سلم نیستی، لذا روایت و ابلاغ تو را نمیپذیریم، در حالی که او هم اکنون مأمور به تبلیغ است، لذا در این صورت تناقض در اوامر خدا پیش میآید که این هم محال است.
البته راه خروجی از این نیست جز از یک راه خیالی که صحابیای که خداوند او را مأمور به تبلیغ کرده، مردم را به سوی دین فرا خواند و مردم او را ترک کنند، سخن میگوید اما نمیشنوند و آنچه را که برایشان روایت میکند، مردم نمیگیرد، که این هزل است و هیچ چیزی از دین خدا در آن نیست.
اگر فرض کنیم که مردم توقف کردهاند تا هنگامی که بلاغ از طرف یکی از اهل بیت آمده است آیا بر کدام یک از آنها حرام است تبلیغ آنچه را که شنیدهاند؟ و مادامی که از اهل بیت نیست بر کدام مسلمانی حرام است که اینها را بگیرد؟ واقعاً اینها اساطیر و افسانه هستند.
اما در عین حال ملازم این مقوله است و قابل انفکاک از آن نیست؛ آیا وقت آن فرا نرسیده که عقلاء روشن کنند که این مقوله اسطورهای از اساطیرِ مخالف با عقل و نقل و منطق و واقعیت است.
رسول الله صلی الله علیه و سلم مخالف این مقوله، عمل نموده است
الزامی به عدم اخذ دین از غیر علی، از طرف رسول الله علیه السلام وارد نشده است. در کتاب خداوند نیز چیزی در این رابطه نیامده است و این به قطعیت روشن و معلوم است.
از کردار رسول الله صلی الله علیه و سلم نیز معلوم است که دعوتگران آنهایی که در میان صحابه شایسته بودند را به سوی اقوام مختلف میفرستاد بدون اینکه امر دعوت را منحصر به شخص علی یا اهل بیتش کند.
مصعب بن عمیر را چند سال قبل از هجرت به یثرب فرستاد، خداوند شهر مدینه را بر دستان وی گشود و مبلغ دین خدا از جانب رسول الله صلی الله علیه و سلم شد. معاذ بن جبل را به سوی اهل یمن فرستاد. جماعتی از صحابه نامههای او را به سوی پادشاهان و فرمانروایان عرب و روم و عجم بردند بدون اینکه در میان آنها صحابیای از خویشاوندان پیامبر صلی الله علیه و سلم باشد.
پیامبر قراء را به چهار سوی جزیرهالعرب میفرستاد تا مردم را دعوت نموده و دین را به آنها یاد دهند. مردی به نزد او میآید در حضور وی مسلمان میشود؛ پیامبر صلی الله علیه و سلم او را به سوی قوم خودش روانه میکند تا مردم را به سوی اسلام فرا خواند مانند: طفیل بن عمروالدوسی و غیره. علی را به یمن میفرستد اما او در میان داعیان و فرستادگان پیامبر صلی الله علیه و سلم تنها نیست.
پس چه امری ما را وادارد که دین را تنها از این راه بپذیریم در حالی که ابواب و روشهای رسول الله صلی الله علیه و سلم فراوان و مشروع بود که ایشان با دست مبارکشان آن را گشوده است؟ پس چه کسی این توان را دارد که بعد از نبی صلی الله علیه و سلم این ابواب را ببندد.
کسی که غیر این را بگوید یا چیزی را روایت کند که با آن در تناقض است، او را با همان دلیل که آورده، رد میکنیم، چون راوی یا گویندهاش از اهل بیت رسول الله صلی الله علیه و سلم و ائمهی آن نیستند، لذا به مقتضای قانون واجب است که قبل از هر چیزی ابتدا قاعده را بر حجت خودش تطبیق کنیم که اگر قاعده صحیح بود روایت تو باطل است و اگر روایت تو را بپذیریم قاعده فاسد است.
کلینی، قمی و طوسی از رجال و ائمهی اهل بیت اثنی عشر نیستند، لذا به مقتضای قاعدهی قبلی روایات آنها مردود است.
یا اینکه میگویند: مادامی که از اهل بیت روایت میکنند ما روایاتشان را میپذیریم، پس روایات دیگر اهل بیت را نیز قبول کنند یا روایتهای آنها از پیامبر را قبول کنند زیرا او سید اهل بیت است.
یا میگویند: هر آنچه نقلش صحیح باشد آن را میپذیریم؛ در این صورت کار به تضعیف و تصحیح بر میگردد، لذا آنچه که شروط صحت را داراست، قبول میکنیم از جمله: معتبر بودن راوی، اتصال سند، خالی بودن از اشکال و غیر از اینها، که همهی اینها رابطهای با این قاعده که مسلمین را ملزم به تبعیت از اهل بیت کند، ندارد، زیرا صدق و راستی در خانهی یکی از مخلوقات محصور نیست.