زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به مدینه آمدند، دیدند که یهودیان روز عاشورا را روزه میگیرند، لذا ایشان دستور دادند تا مسلمانان نیز آن روز را روزه گیرند([۱]).
اگر جنازۀ یک نفر یهودی تشییع و از کنار آن حضرت عبور داده میشد، ایشان به عنوان ادای احترام نسبت به آن از جایش بلند میشدند([۲]). یک بار یک نفر یهودی فضایل حضرت موسی را به گونهای بیان کرد که تصور میشد رتبه و مقام حضرت موسی از رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بالاتر است، فردی از انصار خشمگین شد و یک سیلی به او زد، شخص یهودی به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم شکایت کرد، آن حضرت صلی الله علیه و سلم فرمودند: «مرا بر پیامبران دیگر طوری برتری ندهید که مستلزم نوعی اهانت به آنها باشد». در روز قیامت تمام انسانها بیهوش میشوند و من اولین کسی خواهم بود که به هوش میآیم، آنگاه میبینم که موسی علیه السلام پایۀ عرش را گرفته و ایستاده است([۳]).
تمام احکام الهی که در قرآن مجید نازل میشدند، به مدارات و معاشرت با اهل کتاب تشویق میکردند:
﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ﴾ [المائده: ۵].
«و طعام اهل کتاب برای شما حلال است».
و در بعضی جاها قدر و منزلت آنان بیان و گوشزد میشد:
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٢٢﴾ [البقره: ۱۲۲].
«ای بنیاسرائیل! نعمت مرا بر خود به یاد آورید و اینکه شما را بر جهانیان برتری دادم».
آنچه در موضوع تبلیغ اسلام در آن موقع بر آنها عرضه میشد، فقط در این حد:
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ کَلِمَهٖ سَوَآءِۢ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَکُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِکَ بِهِۦ شَیۡٔٗا وَلَا یَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ۶۴﴾ [آل عمران: ۶۴].
«بگو: ای اهل کتاب! بیائید به سوی کلمهای که ما و شما آن را قبول داریم و آن اینکه جز الله دیگر کس و یا چیزی را پرستش نکنیم و با او شرک نورزیم و هیچ کدام از ما خدا را رها نکنیم و پروردگاری دیگر برای خویش قرار ندهیم. پس اگر آنان اعراض کردند، پس بگوئید گواه باشید بر اینکه ما مسلمانیم».
هیچیک از این موارد برخلاف معتقدات و تصورات آنها نبود، ولی با وجود تمام این مهربانیها و اظهار لطف و مدارات، عکس العمل و پاداش آنان این بود که به شیوههای مختلف شروع به توطئه علیه مسلمانان و براندازی و نابودی اسلام میکردند، و به منظور پایینآوردن ابهت اسلام و پایینآوردن عظمت و وقار آن به مشرکان میگفتند: مذهب شما از مسلمانان بهتر است.
﴿وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾ [النساء: ۵۱].
همچنین برای بیاعتبارکردن دین اسلام و کماهمیت جلوهدادن آن در افکار عمومی، مسلمان و سپس مرتد میشدند و از اسلام برمیگشتند تا مردم تصور کنند که اگر دین اسلام حق و راست بود، چرا اینها پس از قبول آن از آن خارج میشدند؟
﴿وَقَالَت طَّآئِفَهٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱکۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ ٧٢﴾ [آل عمران: ۷۲].
علاوه بر این موارد برای از بینبردن اسلام و تضعیف مسلمانان، دست به توطئههای دیگر نیز میزدند. آنان به خوبی میدانستند که یکی از نقاط قوت مسلمانان این است که اختلافات بین دو قبیلۀ انصار «اوس» و «خزرج» که از مدتها باهم میجنگیدند، به وسیلۀ اسلام برطرف شده و وحدت و یگانگی اسلامی بین آنان برقرار گردید و چنانچه بتوان دوباره به آن اختلافات دیرینه دامن زد و جنگ و کشتار را میان آنها راه انداخت، اسلام خود به خود از بین رفته و نابود میشود. تجدید کینهها و خاطرات تلخ کشتارهای گذشته در میان اعراب و تحریک احساسات قبیلهای آنها امری بینهایت سهل و ساده بود.
یک بار تعداد بسیاری از افراد دو قبیلۀ مزبور در جلسهای نشسته و مشغول صحبت با یکدیگر بودند. چند نفر یهودی به آنجا رفته و خاطرۀ جنگ «بعاث» را به میان آوردند. (این همان جنگی بود که دو قبیلۀ انصار، اوس و خزرج در آن باهم جنگیده بودند و تمام قدرت و توان آنها درهم شکسته شده بود). یادآوری آن جنگ خاطرات تلخ گذشته را در اذهان آنان زنده و احساساتشان را تحریک کرد و یک باره آتش خاموش عداوت و کینه شعلهور شد و پس از طعن و تشنیع علیه یکدیگر شمشیر کشیدند. از حسن اتفاق رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از جریان آگاه شدند و بیدرنگ به آنجا رفته با پند و موعظه، آتش خشم و عداوت دو گروه را فرو نشاندند. آنگاه آیۀ ذیل به عنوان هشدار به مسلمانان نازل شد:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِیعُواْ فَرِیقٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ یَرُدُّوکُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡ کَٰفِرِینَ ١٠٠﴾ [آل عمران: ۱۰۰].
«ای مؤمنان! اگر شما از گروهی از اهل کتاب پیروی کنید آنان شما را بعد از ایمان به سوی کفر باز خواهند گرداند».
گروه منافقین نیز وجود داشتند که گرچه ظاهراً مسلمان شده بودند، ولی در حقیقت از دشمنان سرسخت اسلام به شمار میآمدند. رئیس این گروه «عبدالله بن ابی بن سلول» بود. یهودیان در پشت پرده به آنها دست دوستی داده و با یکدیگر شروع به توطئه علیه اسلام نمودند. اتفاقاً «عبدالله بن ابی» از قبل تحت الحمایه و همپیمان «بنی نضیر» بود؛ قریش نیز پیش از غزوه بدر به عبدالله بن ابی، نامه نوشته بودند که مسلمانان را از مدینه اخراج کن، در غیر این صورت شما را نیز نابود خواهیم کرد، ولی وقتی برای این منظور موفق نشدند، (همچنانکه قبلاً ذکر شد)، پس از غزوۀ بدر طی نامهای به یهود چنین نوشتند:
«إِنَّکُمْ أَهْلُ الْحَلْقَهِ وَالْحُصُونِ وَإِنَّکُمْ تُقَاتِلُنَّ صَاحِبَنَا أَوْ لَنَفْعَلَنَّ کَذَا وَکَذَا وَلَا یَحُولُ بَیْنَنَا وَبَیْنَ خَدَمِ نِسَائِکُمْ شَیْءٌ».
«شما دارای اسلحه و دژهای محکم هستید، از این جهت با حریف ما محمد بجنگید و گرنه با شما چنین و چنان خواهیم نمود و هیچ چیزی ما را از دسترسی پیدا کردن به گوشوارههای زنان شما منع نخواهد کرد»([۴]).
ابوداود در بیان واقعه بنو نضیر این امر را ذکر کرده است، لذا فقط نام بنو نضیر را برده است و گرنه، نامۀ قریش به عنوان تمام یهود نوشته شده بود. بنابراین، محدث حاکم واقعه بنو نضیر و بنو قینقاع را یکی دانسته است.
خلاصه وضعیت طوری بود که شب هنگامی که آن حضرت صلی الله علیه و سلم از خانه بیرون میشدند؛ خطر ترور ایشان توسط یهود وجود داشت. حضرت طلحه بن براء یکی از صحابه وقت وفات وصیت کرد که اگر من در شب وفات کنم، آن حضرت صلی الله علیه و سلم را اطلاع ندهید، زیرا از جانب یهود خطر وجود دارد، مبادا به خاطر من آن حضرت با حادثه ناگواری مواجه شوند، چنانکه حافظ ابن حجر در اصابه به نقل از ابوداود و غیره تمام این واقعه را بیان نموده است([۵]).
[۱]– بخاری ۱/ ۵۶۲ إتیان الیهود النبی صلی الله علیه و سلم حین قدم المدینه. «سلیمان ندوی»
[۲]– صحیح بخاری ۱/ ۱۷۵ کتاب الجنائز.
[۳]– بخاری ۲/ ۶۶۸ تفسیر سورۀ اعراف.
[۴]– سنن ابی داود ذکر بنی نضیر، کتاب الخراج والإماره. «سلیمان ندوی»
[۵]– ر، ک اصابه، تذکره طلحه بن براء.