قدریه جهمیه:(۳)

– (و اما معتزله صفات الهی را نفی می‌کنند و سخنشان به سخن جهم بن صفوان نزدیک است؛ لیکن تقدیر را نفی می‌کنند. گرچه امر و نهی، وعده و وعید را بزرگ می‌دارند و در آن غلو می‌کنند، از آن طرف تقدیر را تکذیب می‌کنند؛ از این منظر دچار نوعی شرک شده‌اند. اقرار به امر و نهی و وعده و وعید، همراه با انکار تقدیر، بهتر از اقرارِ به تقدیر همراه با انکارِ امر و نهی و وعده و وعید است.. این افراد، صوفی‌هایی هستند که از قدری‌های معتزله هم بدتر‌اند؛ چرا که حقیقت کَونی را قبول دارند ولی از امر و نهی رویگردانند. آنان شبیه مجوسیان هستند و این افراد همانند مشرکین)[۱].

اولین گروهی که این لفظِ بدعت را به کار برد، معتزله بود. آنان اهل سنت و جماعت را «حشویه» نامیدند؛ چنان‌که روافض اهل سنت را «جمهور» نامیدند. «حَشْو» یعنی عموم مردم (کلّه خشک)؛ نه افراد خاص و مشخص. اولین کسی که این لفظ را به کار برد، «عمرو بن عبید» بود. او می‌گفت: عبدالله بن عمر  رضی الله عنه «حشوی» بود. معتزله جماعتِ اهل سنت را «حشوی» نام نهاد؛ چنان‌که روافض آنان را «جمهور [عوّام]» خواندند)[۲].

– (قَدَری‌های خالص، از روافض بسیار بهتر و به قرآن و سنت نزدیک‌تر هستند. البته معتزله و قدریه، جهمیه نیز هستند. مخالفین خود را کافر خوانده و جان ومال آنان را مباح می‌دانند و به خوارج بسیار نزدیک‌اند)[۳].

– (اصلِ مقوله‌ی نفی و تعطیل صفات الهی، از شاگردان یهود و نصارا و بی‌دینان گمراه، گرفته شده است؛ زیرا اولین کسی که در اسلام گفت: الله تبارک و تعالی بر عرش نیست و «استوی» به معنای «استولی» است، جعم بن درهم بود. بعداً جهم بن صفوان این اعتقاد را از او گرفت و آشکار و مشهورش کرد. از این رو این اندیشه به جهم نسبت داده شد. گویند که خودِ جعد بن درهم نیز این گفته را از ابان بن سمعان آموخت و ابان هم آن را از طالوت پسر خواهرِ ابید الأعصم و طالوت هم این سخن را از لبید بن الأعصم، همان یهودیِ ساحر که رسول الله  صلی الله علیه وسلم را جادو کرد، فرا گرفته بود)[۴].

– (جهم می‌گفت: ایمان فقط تصدیقِ قلبی است؛ گرچه شخص آن را با زبان هم تکرار نکند. هیچ یک از علما و ائمه‌ی امت اسلام چنین تعریفی از ایمان ننموده است. بلکه امام احمد رحمه الله، وکیع و دیگران قایلِ چنین سخنی را کافر می‌دانند)[۵].

– (اولین کسی که این حرف را زد، جعد بن درهم بود، که خالد بن عبدالله قسری در روز عید قربان او را کشت… این مقوله را جهم بن صفوان از او یاد گرفت و سلمه بن احوز در خراسان او را کشت. و نفی صفات الله  جل جلاله که اعتقادِ مشهورِ «جهمیه» است به وی نسبت داده می‌شود. آنان می‌گویند: الله  جل جلاله در آخرت، قابل رؤیت و دیدن نیست، با بندگان خود سخن نمی‌گوید، معتقدند که الله زنده نیست و دارای صفتِ علم و قدرت هم نیست و قرآن را مخلوق می‌دانند.

جهم در این مسایل با معتزله، که شاگردان عمرو بن عبید بودند، هم نظر شد. بدعت‌های دیگری از قبیل مسئله‌ی تقدیر و غیره را بر آن افزود)[۶].

– (اصول پنج‌گانه‌ی معتزله عبارتست از: توحید، عدل، منزلۀ بین المنزلتین: نه کافر نه مسلمان؛ میان این دو، اجرای وعید و امر به معروف و نهی از منکر.

معنای «توحید» در نزد آنان، در برگیرِ نفی صفات الهی است… معنای «عدل» مساوی است با تکذیبِ «تقدیر». یعنی آفرینشِ افعال بندگان و اراده‌ی کائنات و قدرت بر یک شیء را انکار می‌کنند. برخی از آنان هم قدیم بودن علم و قرآن را قبول ندارند. یعنی معتقد به مخلوق بودن قرآن‌اند… و اما «منزله بین المنزلتین» یعنی انسان فاسق به هیچ وجه مؤمن نامیده نمی‌شود. چنان ‌که کافر هم نیست. در نتیجه به او حکمی بین کفر و ایمان داده‌اند. «اجرای وعید» هم یعنی این که معتقدند فاسقانِ ملت اسلام، جاودانه در آتش‌اند و با شفاعت یا به روشی دیگر از جهنم نجات نخواهند یافت؛ چنان که خوارج می‌گویند. «امر به معروف و نهی از منکر» هم در نزد آنان یعنی، جایز است علیه حکمران اسلامی قیام نمود و با شمشیر با آنان وارد جنگ شد)[۷].

– (مردم تا آن زمان درباره‌ی نفی صفات الله  جل جلاله چیز جدیدی را به وجود نیاورده بودند، تا این که اولین نفرِ آنان یعنی «جعد بن درهم» ظهور کرد. خالد بن عبدالله قسری او را کشت… سپس جهم بن صفوان در مشرق زمین در تِرمذ ظهور کرد و نظریه‌ی جهم در آنجا مشهور شد.. عقیده‌ی آنان از زمان آزار و شکنجه‌ی امام احمد بن حنبل  رحمه الله و دیگر علمای اهل سنت، مشهور گشت؛ زیرا جهم و طرفدارانش در دوران امارت مأمون قوی گشتند و زیاد شدند… ابن ابی دؤاد نفی کنندگانِ صفات را از تمام گروهها و فرقه‌ها برای او جمع نمود.

علمای اهل سنت همانند ابن مبارک، احمد، اسحاق و بخاری رحمهم الله، آنان را جهمیه می‌نامیدند.

بسیاری از متأخرین که شاگردان امام احمد  رحمه الله بودند، گمان می‌کردند دشمنان امام احمد «معتزله» بودند، در حالی که این گونه نبود؛ بلکه معتزله نوعی از آنان بود. در این جا مقصود این است که «جهم» در دو بدعت بسیار مشهور شد: نخست: نفی صفات. دوم: غلو و افراط در تقدیر و ارجاء. او می‌گفت: ایمان عبارتست از شناخت قلبیِ محض، و معتقد بود بندگان نه دارای قدرت‌اند و نه توان انجام کاری دارند.

این دو مورد از اموری بود که معتزله در آن اختلاف بسیار زیاد داشتند.. جهم، هیچ یک از صفات را ثابت نمی‌دانست؛ نه اراده و نه دیگر صفات را.. این سخن در میان بسیاری از صوفی‌ها هم رواج یافت و در مسایل افعالِ بندگان و تقدیر با «جهم» هم‌نظر شدند ولی در بحث صفات با او مخالفت ورزیدند)[۸].

 

[۱]– همان: ج ۳ ص ۱۰۳ – ۱۰۴.

[۲]– همان: ج ۳۰ ص ۱۸۵.

[۳]– همان: ج ۳ ص ۳۵۷.

[۴]– همان: ج ۵ ص ۲۰.

[۵]– همان: ج ۱۳ ص ۴۷.

[۶]– همان: ج ۱۲ ص ۵۰۲ – ۵۰۳.

[۷]– همان: ج ۱۳ ص ۳۸۶.

[۸]– همان: ج ۸ ص ۲۲۸ – ۲۳۰.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …