قدریه جهمیه:(۱)

قدریه در اواخر عصر صحابه  رضی الله عنهم زمانی که بحث در مورد قضا و قدر به اوج خود رسید، نمودار گشت؛ تا بالاخره در قالب دو گرایش اساسی متبلور شد: آنانی که قضا و قدر را انکار کردند و بعدها به اسم «قدریه» یا «معتزله» شهرت یافتند؛ و گروه دوم آنان که منکر قدرت انسان شدند و به اسم «جهمیه» مشهور شدند. سپس هر کدام از این دو گروه، گفتار نوپیدا و خودساخته‌ای به اندیشه‌ی قبلی خود اضافه نمودند. البته هر دو گروه در نفیِ کل یا برخی صفات الهی، با هم اتفاق نظر داشتند.

– (سپس در اواخر عصر صحابه  رضی الله عنهم «قدریه» پدید آمد. اصلِ بدعت آنان در پی عدم درکِ عقلی ایشان از ایمان به قضا و قدر، امر و نهی، و وعده و وعید الهی بوده است. گمان کردند که چنین کاری محال است. قبلاً به دین الهی، امر و نهی، و وعده وعید الهی ایمان آورده بودند. پنداشتند که اگر چنین باشد، قبل از امر کردن، نمی‌دانسته است که چه کسی اطاعت می‌کند و چه کسی نافرمانی. چون می‌پنداشتند وقتی الله  جل جلاله می‌داند در آینده چه خواهد شد، شایسته نیست به مخلوقی دستور دهد که می‌داند این مخلوق حرفش را نمی‌پذیرد و سرپیچی می‌کند. هم‌چنین می‌گفتند: سزاوار نیست وقتی الله  جل جلاله می‌داند انسان‌ها فساد و تباهی می‌کنند، آنان را بیافریند. و چون اندیشه‌ی آنان منجر به انکار قضا و قدر شد، صحابه  رضی الله عنهم این عمل قدریه را به جِدّ انکار کردند و از آنان بیزاری جستند. تا آنجا که عبدالله بن عمر  رضی الله عنه گفت: به آنان بگو عبدالله بن عمر از آنان بیزار است و آنان هم از من بیزارند. قسم به ذاتی که عبدالله بن عمر به او سوگند یاد می‌کند، اگر یکی از آنان به حجم کوه اُحُد طلا داشته باشد و آن را انفاق نماید، تا به قضا و قدر ایمان نیاورد الله  جل جلاله از او نمی‌پذیرد. در ادامه، حدیث جبریل امین را که اولین حدیث مسلم است و امام بخاری و مسلم رحمهما الله با سند ابوهریره  رضی الله عنه به صورت مختصر تخریج کرده‌اند را، ذکر می‌کند.

بعدها هم بحث و جدل در مورد «تقدیر» زیاد شد. بیشترین جار وجنجالها در این زمینه در بصره و شام و اندکی هم در مدینه صورت می‌گرفت. میانه‌روها و جمهورِ آنان به قضا و قدرِ ازلی اقرار داشتند. بیشترین نزاع بر سرِ «اراده» و «آفرینش افعال بندگان» بود. آنان در این زمینه به دو دسته تقسیم می‌شدند: «نفی کنندگان» که می‌گفتند: اراده همان مشیت است؛ و آن یعنی هر چه که بدان امر و نهی شده‌اند و هیچ یک از افعالِ بندگان آفریده نمی‌شود.

در مقابلِ آنان کسانی بودند که در بحث تقدیر بسیار جدل می‌کردند و «جبریه» نام داشتند؛ مانند جهم بن صفوان و امثال وی. می‌گفتند: اراده همان مشیت است و امر و نهی، مستلزم اراده نیست. می‌گفتند: بندگان، قدرت ندارند و کاری را انجام نمی‌دهند؛ بلکه قادر و فاعل، فقط الله  جل جلاله است و بس. جهم، علاوه بر این باور، نام‌ها و صفات الهی را هم نفی می‌کرد. گویند که جهم چنین می‌گفت: نباید الله  جل جلاله را به نامهای بندگان نام‌گذاری کرد. جز به نام «قادر». چرا که انسان قادر نیست و الله  جل جلاله قادرِ محض است.

خوارج، گناهکارانِ اهل قبله را تکفیر می‌کردند. می‌گفتند: آنان جاودانه در آتش‌اند. مردم در این مورد به بحث و مناقشه پرداختند. «قدری‌ها» هم بعد از وفات حسن بصری  رحمه الله در این باره سخن‌ها گفتند. عمرو بن عبید و شاگردانش گفتند: گناهکاران، نه مسلمانند و نه کافر. بلکه « الْمَنْزِلَهُ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْن » میان دو حالتِ (کفر و ایمان) قرار دارند و همیشه در جهنم هستند. آنان و خوارج در جاودانه دانستن گناهکاران در آتش، هم‌نظر بودند. می‌گفتند: ذره‌ای ایمان و اسلام در این افراد وجود ندارد؛ لیکن آن‌ها را کافر هم نمی‌خواندند. بعد از مرگ حسن بصری، از حلقه‌ی درس شاگردانش مثل قتاده و ایوب سختیانی و امثال آن دو کناره‌ گرفتند و به «معتزله» شهرت یافتند. برخی نیز بر این باورند که قتاده  رحمه الله گفته است: آنان «معتزله»اند. در مورد صفاتی هم‌چون مسلمان و مؤمن، کافر و فاسق و احکام این افراد در دنیا و آخرت اختلاف وجود دارد. معتزله و خوارج بر حکم اخروی آنان اتفاق نظر دارند؛ اما معتزله خون و مال این افراد را همانند خوارج حلال و مباح نمی‌دانند. و در مورد نامها، اعتقاد « الْمَنْزِلَهُ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْن » «نه مؤمن است و نه کافر» را ابداع نمودند. این اصطلاح، مخصوص معتزله است؛ لیکن در دیگر اقوال و باورها مانند دیگر گروه‌ها هستند)[۱].

– (سپس در اواخر عهد صحابه  رضی الله عنهم قدریه پدید آمد. خوارج در مورد حکم شرعیِ الله  جل جلاله سخن می‌گفتند، هم‌چنین در مورد امر و نهی. و به تبع آن در وعده و وعید، و نیز در مورد حکم کسی که با آن موافقت نماید یا مخالفت، و این که آیا شخص کافر است یا مؤمن هم، صحبت‌ها کردند. این مسایل در نزد آنان به «مسایل نام‌ها و احکام» مشهور بود. برای خود دادگاهی بنا کردند تا در آن به باطل قضاوت کنند. هرگاه شخصی می‌گفت: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه= داوری فقط از آنِ الله است»، می‌گفتند: سخنش بسیار محکم است و استنادش قوی است و خود به باطل در شریعتِ الله مشغول می‌شدند. بر عکسِ آنان «قدریه» به ناحق در مورد قضا و قدر نظر می‌دادند.

 

[۱]– همان: ج ۱۳ ص ۳۶ – ۳۸.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …