مسیحیان با غلو و افراط در شأن حضرت عیسی علیه السلام، در واقع مرتکب کفر شدند، چون برخی از آنان عیسی را پسر خدا نامیدند. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ عُزَیۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ﴾ [التوبه: ۳۰].
«و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خدا است».
عدهای هم عیسی را خدای خود قرار دادند.
﴿لَقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ﴾ [المائده: ۷۲].
«بیگمان کافر شدهاند کسانی که میگفتند خدا همان مسیح پسر مریم است».
یعقوبیه که فرقهای از مسیحیان هستند این سخن را گفتهاند[۱].
برخی هم گفتند: عیسی یکی از سه خدااست.
﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَهٖۘ﴾ [المائده: ۷۳].
«بیگمان کافر شدند کسانی که گفتند: خدا یکی از سه خدا است».
منظور آنان از سه خدا، الله، عیسی و مریم بود. گروههایی از مسیحیان از جمله ملکیان، یعقوبیان و نسطوریان چنین اعتقادی داشتند[۲].
سُدی و غیر اوگفتهاند: این آیه در مورد کسانی نازل شده که عیسی و مادرش را به همراه خداوند متعال، خدای خود دانسته و بدین ترتیب خداوند متعال را یکی از سه خدا قرار میدادند. در آیهی دیگری نیز چنین آمده است:
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ﴾ [المائده: ۱۱۶].
«و (به یاد بیاور) آنگاه را که خدا میفرماید: این عیسی پسر مریم! آیا توبه مردم گفتهای که من و مادرم را به جز الله تعالی، خدای خود قرار دهید؟ (عیسی) گفت: تو را منزه میدانم که دارای شریک وانباز باشی!».
ابن کثیر در مورد گفتهی سُدی گفته است: این سخن در مورد «الله ثالث ثلاثه» از همهی اقوال واضحتر است[۳].
ابن کثیر همچنین در مورد آرا و نظرات مسیحیان در مورد حضرت عیسی -که اگرچه مختلفند ولی همه کفرآمیز هستند- میگوید: مسیحیان به خاطر جهالت و نادانیشان ضوابطی را نمیشناسند و برای کفر و گمراهی آنان حد و مرزی وجود ندارد، عدهای عیسی را خدا وعدهای هم او را شریک خدا میدانند، برخی هم او را پسر خدا میخوانند. در واقع مسیحیان گروههای مختلفی هستند که هر کدام از آنها دارای آرا و نظریات خاص خود هستند و اتفاق نظری با هم ندارند[۴].
[۱]– تفسیر قرطبی: ج ۶، ص ۲۴۹، تفسیر شوکانی: ج ۲، ص ۶۳٫
[۲]– تفسیر قرطبی: ج ۶، ص ۲۴۹، تفسیر ابن کثیر: ج ۲، ص ۸۱، تفسیر شوکانی: ج ۲، ص ۶۳٫
[۳]– تفسیر ابن کثیر: ج ۲، ص ۸۱٫
[۴]– تفسیر ابن کثیر: ج ۱، ص ۵۹۱٫