ابن عبدالباقی در شرح الموطأ میگوید: اشهب از مالک روایت میکند که به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه و سلم دوست نداشت در مسجد دفن شود و وقتی از دفن شدن در مسجد منع کرده، پس دیگر آثار ایشان به ممنوعیت سزاوارترند. و مالک جستجوی محل درخت بیعه الرضوان را مکروه میدانست، تا اینگونه با یهود و نصارا مخالفت شود.[۱]
ابن وضاح میگوید: از عیسی بن یونس شنیدم که میگفت: عمر بن خطاب رضی الله عنه دستور داد تا درختی که در زیر آن با پیامبر بیعت شده قطع شود و آن را قطع کرد. چون مردم میرفتند و زیر آن درخت نماز میخواندند و عمر فاروق ترسید که به فتنه مبتلا شوند. عیسی بن یونس میگوید: ابن عون از نافع روایت میکند که مردم به آن درخت میآمدند آنگاه عمر رضی الله عنه آن را قطع کرد.
معرور بن سوید میگوید: همراه عمر بن خطاب در راه مکه نماز صبح را خواندیم او در نماز سورهی (ألم ترکیف ربّک بأصحاب الفیل…) را در رکعت اول و در رکعت دوم (لایلاف قریش) را خواند، سپس دید که مردم دارند میروند فرمود: اینها به کجا میروند؟ گفته شد ای امیر المومنین! مسجدی است که پیامبر صلی الله علیه و سلم در آن نماز خوانده و آنان میروند آن جا نماز بخوانند. فرمود: کسانی که پیش از شما بودند با چنین کارهایی هلاک شدند، آنان به دنبال آثار پیامبرانشان بودند و آن آثار را کنیسه و کلیسا قرار میدادند، هر کسی وقت نماز در محل این مساجد بود در آن نماز بخواند و عمداً برای نماز خواندن به آن جا نرود.[۲]
و در مغازی ابن اسحاق از زیادات یونس بن بکیر از أبی خلده؛ خالد بن دینار از ابوالعالیه روایت است که گفت: وقتی ما تُستر را فتح کردیم در بیتالمال هرمزان تختی را یافتیم که بر آن مردهای بود و بالای سرش کتابی گذاشته شده بود، کتاب را نزد عمر بردیم او کعب را فرا خواند و کعب کتاب را به عربی ترجمه کرد و از میان عربها من اولین کسی بودم که آن را خواندم؛ چنانکه قرآن را میخواندم، به أبی العالیه گفتم: در آن کتاب چه نوشته بود؟ گفت: سیرهی شما، کارهایتان، لحن کلامتان و آنچه تاکنون انجام میشود، در آن نوشته بود. گفتم: آن مرده را چکار کردید؟ گفت: در هنگام روز سیزده قبر به صورت پراکنده و متفرق برای آن حفر کردیم و وقتی شب شد او را در یکی از این قبرها دفن کردیم و همهی قبرها را با خاک یکسان کردیم تا مردم ندانند او کجاست و او را از قبر بیرون نیاورند.
گفتم: آنها از این مرده چه میخواستند؟ گفت: وقتی قحطی میشد و باران نمیبارید آنها تخت این مرده را بیرون میآوردند و آنگاه باران میبارید.
گفتم: به گمان شما او چه کسی بود: گفت: او دانیال بود. گفتم: از کی مرده بود؟ گفت: از سیصد سال پیش مرده بود.[۳]
گفتم: جسم او تغییر نکرده بود؟ گفت: نه جز اینکه موهای کمی از پشت گردنش بیرون آمده بودند، زمین جسم و بدن پیامبران را خراب نمیکند.[۴]
ابن قیم رحمه الله میگوید: در این داستان آمده که مهاجرین و انصار او را در جای نامعلومی دفن کردند تا مبادا مردم به سبب آن دچار فتنه شوند و مهاجرین وانصار قبر او را آشکار و هویدا قرار ندادند تا کنار آن دعا شود و از آن تبرّک جسته شود و اگر متأخرین به آن دست مییافتند به خاطر آن علیه همدیگر شمشیر می کشیدند وآن را به جای الله مورد پرستش قرار میدادند.[۵]
[۱]– شرح زرقانی لموطأ مالک۱/۳۵۱٫
[۲]– البدع والنهی عنها ابن وضاح ص۸۸ ش۱۰۶، ۱۰۷ و این روایت را سعید بن منصور از عمر روایت کرده. اقتضاء ص۳۸۶ و ابن وضاح در البدع و النهی عنها ص ۴۱-۴۲ و ابن أبی الفوارس در بخش هفتم الفوائد المنتقاه ش ۱۲۰ و دیگران از معرور بن سوید روایت کردهاند که اسنادش صحیح است.
[۳]– ابن کثیر در البدایه و النهایه ۲/۴۰- ۴۱ به صورت معلق در توضیح سخن ابی العالیه میگوید: اگر سیصد سال پیش مرده پیامبری نیست بلکه مردی صالح بوده است، چون بین عیسی بن مریم و رسول خدا دیگر پیامبری نیامده است چنانکه در بخاری ۳۴۴۲ روایت است و فاصلهای که بین عیسی و رسول خدا بوده و پیامبری دیگر مبعوث نشده۴۰۰ سال یا۶۰۰ سال یا ۶۲۰ سال بوده است. و ممکن است آن مرده هشتصد سال پیش وفات کرده که در آن صورت به وقت دانیال نزدیک است، اگر او دانیال بوده است و ممکن مردی دیگر از صالحان یا از پیامبران بوده اما به گمان نزدیک او دانیال بوده است چون دانیال را پادشاه ایران دستگیر و زندانی کرده بود. و با سند صحیح از ابی العالیه روایت است که طول بینی او یک وجب بوده و از انس بن مالک با اسناد جید روایت است که طول بینیاش یک ذراع بوده است، پس احتمال دارد که او یکی از پیامبران گذشتهی دور باشد. والله اعلم.
[۴]– البدایه و النهایه ابن کثیر ۲/۴۰-۴۱٫
[۵]-اغاثه اللهفان۱/۲۲۲٫