در دوران امام غزالی/ کل جهان در جزئیات فقه و مسایل اختلافی مشغول بود، جلسات بحث و مناظره در هر منزل و هر گوشه کشور گرم بود و زینت هر جلسه و تقریب و رونق دربار شاهان نیز همین بحث و مناظرههای فقهی و مذهبی بود. در این مورد انهما و غلو علماء و طلاب به حدی رسیده بود که دیگر تمام شعب خدمات دینی و مشاغل علمی نظر انداز میشد و حتی از علم و فعالیتی که اصلاح نفس، تهذیب اخلاق، سعادت اخروی بر آن منحصر بود، نسبت به آن نیز بیاعتنایی به وجود آمده بود. امام غزالی/ در انتقاد از این صورت حال مینویسد: «اگر از یک فقیهی از این مضامین (صبر، شکر، خوف و رجاء و غیره یا بغض و حسد و کینه، ناشکری، غدر، فریب و غیره) در مورد یکی و حتی در مورد طریقۀ نجات از ریا و حصول به اخلاص و توکل سئوال گردد که دانستن این علوم برای یک فقیه فرض عین است و در صورت غفلت از این علوم خطر هلاکت اخروی است، اما باز هم متاسفانه فقیه نمیتواند جوابی بدهند، و اگر شما از آنها در مورد لعان، ظهار، سبق و رمی بپرسید، طوری آن را موشکافی میکنند که در جزئیات آن چندین جزوه پیش شما میخوانند که تا مدتهای طولانی این جزئیات پیش نمیآید و اگر هم فرضاً پیش بیاید در شهر مفتیای که جوابش را بدهد موجود است، اما با این حال این دانشمند شبانه روز در مورد همین جزئیات زحمت میکشد و در حفظ و تدریس آن مشغول میماند و از چیزی که شرعاً برایش ضروری است، غفلت میورزد و اگر هم گاهی از وی در این مورد پرسیده شود، در جواب میگوید: من در این علم به این خاطر اشتغال دارم که علم دین است و فرض کفایه و در مورد این تعلیم این دانشمند هم خودش را فریب میدهد و هم دیگران را، در صورتی که هر آدم فهمیدهای میداند که اگر هدف آن ادای فرض کفایه است و انجام مسئولیت خویش، بایستی قبل از فرض کفایه فرض عین را انجام میداد و حتی فرض کفایههای دیگری نیز وجود دارد که بایستی از این فرض کفایه مقدمتر میبودند. به طور مثال اطبای چندین شهر غیر مسلماناند و گواهی آنها در احکام فقهی مورد قبول نیست، اما ما نمیبینیم که یکی از علماء (این کمبود و نیاز را احساس نموده) به سوی علم طب و پزشکی توجه بکند و به عکس به سوی علم فقه و به ویژه در مسائل اختلافی و جدلی طلاب هجوم میآورند، در صورتی که هر شهر دارای چندین عالم است که استعداد فتوی نویسی و جواب دادن به سئوالات دینی را دارند. من نمیدانم که علمای دین اشتغال به چنین فرض کفایهای را چطور جایز میدانند که یک گروه کثیری در آن اشتغال دارند و به چه صورتی فرضی را ترک نمودهاند که کسی به سوی آن متوجه نیست؟ آیا غیر از این است که به وسیلۀ علم طب ریاست اوقاف، انفاذ وصایا، و قیمومیت و نگهداری ایتام، منصب قضا و فتوا و فوقیت و برتری در نگاه معاصرین و همردیفان و تسلط و غلبه بر حریفان و معاندان خویش ممکن نیست؟[۱]
و جای دیگر مینویسد: «هیچ شهری چنین نیست که در آن این امور انجام نگیرد، اموری که درجۀ فرض کفایهای دارند و امکان ندارد که کسی به آن توجه نکند و به طور مطلق علماء از آن بیالتفات باشند، نیاز به کنجکاوی زیادی نیست، همین یک علم طب را فرض کنید که اکثر شهرهای اسلامی خالی از طبیب مسلمان هستند و گواهی یک طبیب غیر مسلم در امور شرعی غیر معتبر است اما متاسفانه هیچ یکی از علماء کوچکترین علاقهای به این علم ندارند و همینطور امر به معروف و نهی از منکر که فرض کفایهای است نیز متروک شده است»[۲].
و در جایی دیگر با ترسیم نا آگاهی از دین و جهل و غفلت عمومی و با تشریح نیاز به تبلیغ و تعلیم عمومی چنین ارشاد میفرماید: «برای کسی که فکر واقعه دینیاش را دارد این (تبلیغ و تعلیم) و خودش چنین مشغلهای است که بعد از آن فرصت تفصیل جزئیات نادر الوقوع و از کار افتاده و موشکافی غیر ضروری این علوم نمیباشد که خودش فرض کفایهای است»[۳].
[۱]– احیاء علوم الدین ج۱ ص۱۹٫
[۲]– احیاء علوم الدین ج۱ ص۳۸٫
[۳]– احیاء العلوم ج۲ ص۳۰۳٫