و از آن جمله نظر کسانی دیگر که افعال و کردار ائمه و پیشوایان خود را بر شریعت حجت قرار دادهاند و مدعی شدهاند که معصوم هستند.
و از آن جمله نظر مقلدین مذاهب که گمان میکنند که آن شریعت است و اگر کسی که بدرجۀ اجتهاد رسیده باشد در مسائل (شریعت) بدون ارتباط گفتههای خود با امام نظر دهد فوراً مورد انکار واقع شده و بدون دلیل و مدرک محض با عادات عوام او را شدیداً مورد انتقاد قرار داده و وی را از منحرفین جدا شده از جماعت میدانند. اما شاطبی رحمه الله (داستان) امام بقی بن مخلد را شاهد میگیرند، زمانی که ایشان پس از اینکه تحصیلات علوم و حدیث را بپایان رسانیدند و از امام احمد بن حنبل کتاب حدیث ایشان را فرا گرفت، و کتاب مسند خویش را که در جهان اسلام کتابی مثل آن تصنیف نشده را برشتۀ تحریر در آوردند (و با چنین ذخیرۀ علمی) از مشرق زمین به اندلس رفتند (بجای استقبال ازاین شخصیت و استفاده از ذخیرۀ علمیشان) بر ایشان منکر شدند و به مقابله با ایشان برخواستند و وی را گمراه پنداشتند، و مورد اذیت و آزار قرار دادند، در دنباله بحث امام شاطبی میگوید: این تحکیم اشخاص بر حق و افراط در محبت با مذاهب است.
و آنچه را که گفتم و از شاطبی رحمه الله نقل کردم که بر مقلد واجب است وقتی که دانست کسی که از او تقلید میکند و برخلاف قرآن و سنت عمل کرده، دیگر حق تقلید از او را ندارند ائمۀ اربعه[۱] و همه علمای محقق و فقهاء با انصاف بیان داشتهاند و جز افراد متعصب و معاند کسی با آن مخالفت نکرده است. همان کسانی که به آنها توجه و التفاتی نمیشود زیرا گفته هیچ فردی در مقابل قول خدا و رسول او ارزشی ندارد و هر آنچه که مستند به قول خدا و رسول نباشد از جملۀ علوم دینی بحساب نمیآید.
و اما اصرار ورزیدن به قول امام یا به قول یک عالم زمانی که مخالف با قول خدا و رسول باشند نهایت جهالت و کم خردی و گمراهی است و پناه بر خدا از اینکه این هم جزو علم بشمار آید و گویندهای چه زیبا گفته که:
العلم قال الله وقال رسوله | قال الصحابه لیس خلف فیه | |
ما العلم نصبک للخلاف سفاهه | بین الرسول وبین رأی فقیه |
علم قول خدا و رسول خدا و قول صحابه است که در آن اختلافی نیست روی آوردن از روی نادانی به اختلافاتی که بین رسول خدا و آراء فقهاء است علم نیست (وقتی که رای فقیه در مقابل قول رسول قرار میگیرد روی آوردن به قول فقیه نهایت بیعلمی است زیرا علم صحیح قول رسول است).
و از همین مورد است آنچه که شمسالدین زرعی در فایده چهل و هشتم گفته: که هرگاه فردی صحیح بخاری و صحیح مسلم و یا یکی ازاین دو کتاب یا کتاب حدیثی که قابل اعتماد است را داشته باشد در هر آنچه که دلالت حدیث ظاهر و واضح باشد، وقتی آن را شنید میتواند طبق آن حدیث فتوا دهد و احتمال ندهد که شاید مراد حدیث چیزی دیگر باشد بلکه به آن حدیث عمل کند و لازم نیست فقیه یا امامی آن حدیث را تعدیل و تزکیه کند، بلکه حجت قول رسول الله صلی الله علیه وسلم است.
اما در مورد احادیثی که دلالت آن واضح نیست و مراد حدیث مشخص نیست فرد نمیتواند مطابق با آن حدیث با گمان خودش که معنای حدیث چنین است فتوا دهد مگر بعد از سوال نمودن (از صاحبان علم) و روشن ساختن منظور و هدف حدیث.
برادری که مشغول مطالعۀ این مطالب هستی، تو را به پروردگارت قسم، به این گفتار خوب نظر کن که آیا همۀ آن برای ما حجت نیست، آیا همان چیزی نیست که دعوتگران سنت (دعاه السنه) آن را میگویند؟
ما چیزی بیشتر از این نمیگوییم و خودت دیدی که شمس الدین زرعی رحمه الله از گفته ما دفاع میکند و راضی نیست که هر گاه مسلمانی به حدیثی که معنی و دلالتش ظاهر و آشکار است و از طرفی آن حدیث بر خلاف مذهبش است باز هم بر مذهب خود اصرار بورزد بلکه باید بر حدیث عمل کند و مطابق با آن فتوی دهد هر چند که مذهبش چنین نگفته باشد و به دنبال تزکیۀ فقیه و یا امامی نباشد بلکه قول رسول الله صلی الله علیه وسلم حجت است.
آیا در از بین بردن تعصب مذهبی و کیان آن سخنی شدیدتر از این است؟ آنچه شمسالدین زرعی در فائده پنجاه میگوید مانند همین گفته است، وی میگوید: هر گاه یک مفتی (در مسئلهای) بر مذهب دیگری غیر از مذهب خود اطلاع یافت و متوجه شد که دلیل آن مذهب از مذهب خودش صحیحتر است باید از اصول و قواعد امام خود بیرون بیاید (و به صحیحتر عمل کند) زیرا همه ائمه در اصول احکام با هم متفق هستند… الخ.
و از مواردی که متعلق به بحث مرتبۀ اتباع است شمسالدین زرعی در فایدۀ چهل و هشتم به اثبات آن میپردازد: ایشان دربارۀ کسی میگوید که یک کتاب صحیح از کتابهای حدیث در اختیار دارد، میتواند به احادیثی که معنایشان واضح و ظاهر است عمل کند و فتوا دهد و در ادامه میگوید: این زمانی است که فرد دارای نوعی صلاحیت علمی است اما از شناخت فروع و قواعد اصولیین و زبان عربی عاجز است.
سوال این است که معنی این جمله یا کلام چیست؟ آیا واضح و ظاهر نیست که این فرد (که توان مطالعه و درک مفاهیم احادیث را دارا است) در مرتبهای وسط بین اجتهاد و تقلید قرار دارد، این شخص مجتهد نیست زیرا در شناخت فروع و قواعد اصولیین و زبان عربی عاجز است همانگونه که مقلد نیست زیرا دارای نوعی صلاحیت است.
حال اگر این شخص (که مجتهد نیست و مقلد بیعلم و بیسواد هم نیست) متبع نباشد پس چه میتواند باشد؟
خوانندۀ محترم مشاهده میکنی که این علماء و دیگران قایل به وجود مرتبه سومی بین اجتهاد و تقلید به نام اتباع هستند و ضرورت و نیاز نیز تقاضای ایجاد مرتبه اتباع و اصطلاح آن را دارد اکنون مانع بوجود آمدن اتباع چیست؟!.
[۱]– انظر الرساله الاولی من هذه السلسله: حقیقه التعیین لـمذهب أئمه الأربعه الـمجتهدین.