زندگی حضرت اسماعیل علیه السلام (۱)

حضرت ابراهیم علیه السلام هیچ فرزندی از سارا خاتون نداشت و تمایل داشت که از او فرزند صالحی داشته باشد. الآیه ﴿رَبِّ هَبۡ لِی مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٠٠﴾ [الصافات: ۱۰۰] یعنی حضرت ابراهیم فرمود: خدایا فرزند صالحی را به من بده. روزی سارا خاتون به حضرت ابراهیم فرمود از این جهت که قیم بودن من نمایان است و به خاطر اینکه تو نیز بی‌فرزند نباشی من به شما رضایت می‌دهم که هاجره‌ خاتون را به عقد خود در آوری تا از او فرزندی داشته باشی. حضرت ابراهیم علیه السلام و هاجره‌ خاتون با هم ازدواج کردند و هاجره‌ خاتون حامله گردید بعد از گذشت زمان معمول وضع حمل کرد و پسری زائید و او را به نام اسماعیل نامگذاری کردند. در این هنگام حضرت جبرئیل آمد و برای حضرت ابراهیم علیه السلام وحی آورد که هاجره‌خاتون و پسرش را اسماعیل به ولایت حجاز ببرد و حضرت ابراهیم علیه السلام به فرمان خداوند آنها را به محل بیت‌الله‌الحرام در حجاز برد. وحی آمد که ای ابراهیم علیه السلام آنها را در اینجا بگذار و حضرت ابراهیم علیه السلام آنها را در آنجا گذاشت و خودش به طرف فلسطین برگشت.

﴿رَّبَّنَآ إِنِّیٓ أَسۡکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیۡرِ ذِی زَرۡعٍ عِندَ بَیۡتِکَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰهَ فَٱجۡعَلۡ أَفۡ‍ِٔدَهٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِیٓ إِلَیۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَشۡکُرُونَ٣٧﴾ [إبراهیم: ۳۷].

«حضرت ابراهیم هنگام مفارقت و جداشدن از هاجره‌خاتون همسرش و اسماعیل پسرش فرمود: پروردگارا من بعضی از فرزندانم را به فرمان تو در یک سرزمین بدون کشت و زرع در کنار خانه تو که تجاوز و بی‌توجهی نسبت به آن حرام ساخته‌ای سکونت داده‌ام، خداوندا تا اینکه نماز را بر پای دارند پس چنان کن که دل‌های گروهی از مردمان برای زیارت خانه‌ات متوجه آنان گردد و ایشان را از میوه‌ها و محصولات سایر کشورها بهره‌مند فرما شاید که از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا سپاسگزاری کنند».

حضرت ابراهیم علیه السلام ضمن دید و بازدید ماهانه و سالیانه‌اش از محل بیت‌الله‌الحرام با همکاری اسماعیل پسرش ساختمان کعبه ‌الله را بنا کردند و بعداً از خدا خواست که تا خودش آرزوی مرگ نکند، نمیرد. روزی مردی پیر مهمان او شد موقعی که غذا می‌خورد اول لقمه غذا را به طرف بینی‌اش می‌برد و بعداً در دهانش می‌انداخت. حضرت ابراهیم علیه السلام از او پرسید چرا اینطور غذا را می‌خوری؟ گفت: کسی که پیر شده نمی‌تواند زود غذا را به دهانش ببرد. حضرت ابراهیم علیه السلام از او پرسید چند سال عمر داری. مرد پیر گفت: دو سال از تو بزرگ‌تر هستم. حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: من هم بعد از دو سال دیگر مانند شما ناتوان می‌شوم. مرد پیر گفت: بلی. بعداً حضرت ابراهیم علیه السلام با حضور آن مرد از خدا خواست که قبل از اینکه حال او مانند حال مرد پیر باشد مرگش فرا رسد. مرد پیر گفت: دعای شما قبول شد من عزرائیل هستم و من مأموریت دارم که شما را بمیرانم. عزرائیل جان حضرت ابراهیم علیه السلام را کشید و وفات فرمود.

مقاله پیشنهادی

نزول عیسی بن مریم علیهما السلام

بعد از خارج شدن دجال و به فساد پرداختن در زمین، الله، عیسی بن مریم …