روزی دو زن پیش حضرت سلیمان بن داوود علیه السلام شکایت بردند

روزی دو زن پیش حضرت سلیمان بن داوود علیه السلام شکایت بردند که یکی از فرزندان‌شان را گرگ خورده است و هرکدام از زنان با هم در مورد تصاحب فرزند دعوا می‌کردند، آن حضرت دستور داد تا چاقویی بیاورند و بچه را نصف کنند و به هر کدام نصف بچّه را بدهد، ناگهان یکی از این دو زن جیغی کشید و گفت: دست نگه‌دار بچّه مال من نیست او را نکش به این زن بده! سلیمان علیه السلام فوری بچّه را به زن جیغ کشنده داد و گفت: مادر واقعی این بچّه تو هستی، چون اگر تو نبودی هرگز مِهر مادریت به جوش نمی‌آمد؟!

وقتی بعد از حضرت داوود علیه السلام فرزندش حضرت سلیمان خلیفه­ی او گشت. مردم برای آزمایش علم و آگاهی او دسته دسته پیش او می‌آمدند؛ نخست پیر مردان آمدند و آن حضرت با تمام و کمال جواب سؤال آن‌ها را داد، سپس دسته­ی جوانان بر او وارد شدند، آن حضرت در اثنای سؤال جوانان می‌خندید، وقتی‌که دسته­ی جوانان از منزل او خارج شدند به داوود علیه السلام شکایت و گلایه کردند که او هنگام جواب به ما می‌خندید! وقتی حضرت داوود علیه السلام علّت این کارش را از فرزندش پرسید: او در جواب فرمود: چشمم به سقف اتاق افتاد که دو مورچه به هم رسیدند یکی به دیگری گفت: مواظب باش تا بر سر خلیفه­ی خدا خاکی ریخته نشود.

مقاله پیشنهادی

نزول عیسی بن مریم علیهما السلام

بعد از خارج شدن دجال و به فساد پرداختن در زمین، الله، عیسی بن مریم …