محمّدامین شنقیطی دراینباره نکات و مطالب ظریف و مهمی را متذکر میشود، ایشان در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢۴﴾([۱]) «آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند (و مطالب و نکات آن را بررسی و وارسی نمیکنند؟) یا این که بر دلهائی قفلهای ویژهای زدهاند؟» مینویسد: برخی از علمای اصولی متأخر میگویند: تدبر در قرآن و فهم آن و عمل به آن جز برای مجتهد، و کسی به درجۀ اجتهاد مطلق رسیده باشد، جایز نیست. اجتهاد مطلق با آن شروطی که آنها برای آن قرار دادهاند که بیشتر شروط آن از کتاب وسنت و اجماع و قیاس جلی و قول صحابه رضی الله عنهم مستند ندارد. در واقع از ادلۀ شرع دلیلی بر آن نیست. حق بدون شبه این است که از بین مسلمانان هرکس قدرت یادگیری و فهمیدن و درک معنای قرآن وسنّت را داشته باشد؛ بر او واجب است که آن دو را بیاموزد و به آن عمل کند. اما عمل بدون علم به آن دو، به اجماع ممنوع است. آنچه که با تعلم صحیح از آن دو یاد میگیرد میتواند به آن عمل کند. حتی اگر یک آیه یا یک حدیث باشد. روشن است که این نکوهش و سرزنش بخاطر عدم تدبّر و تفکّر در آیات قرآنی عام است شامل تمام انسانها میشود. آنچه که این مطلب را روشن میکند، این است که مخاطب اول که این آیه در بارۀ آنها نازل گردیدهاست، منافقین و کفار، بودهاند. هیچیک از آنها دارای شروط اجتهاد مقرر شده از جانب علمای اصولی، نبودند، بلکه اصلاً اندکی از آن شروط را نداشتند. اگر جایز نبود کسی جز مجتهدین اصطلاحی علمای اصول، از قرآن بهره بگیرد و از هدایتش استفاده کند؛ خداوند کفار را به این صورت ملامت نمیکرد و بخاطر عدم قبول هدایت قرآن، آنها را سرزنش نمینمود. از طرف دیگر حجت بر آنها تمام نمیشد تا اینکه آنها به درجۀ اجتهاد- آنچنان که نزد اصولیین متأخر مقرر شده میبینی- میرسیدند.