دیدگاه علمای سلف درباره­ی این دلایل و پاسخ آنها (۳)

اما اینکه پادشاه روم از هارون الرشید خواست تا فردی از محدثین را برای مناظره با اهل کلام بفرستد و محدثان از این مناظره ناتوان ماندند و اینگونه به محدثین طعنه می­زنند و آنها را مسخره می­کنند و بر این داستان و حکایتی مشابه آن فخر می­کنند، جواب آنها به این صورت است که آنها می­خواهند با این روش چنین استدلال کنند که آنها بیشتر از محدثین اهل جدل­اند و این امری مسلّم است که آنها از رسول الله نیز بیشتر اهل جدال­اند زیرا همه می­دانند که چیزی از کلام و مجادله فلاسفه از رسول الله و هیچ­یک از صحابه نقل و ثابت نشده است و آنها مانند افراد لجوج بدان مشغول نبوده­اند. با این همه این به معنای آن نیست که آنها الله را کمتر می­شناختند و کمتر الله را یاری کردند و اگر غرق شدن در علم کلام را دوست داشتند و به تعلیم و یادگیری آن مشغول بودند به آنچه می­خواستند، می­رسیدند و بیشتر از آنچه متکلمان شناختند، می­شناختند بلکه چون از آن بی­نیاز بودند بدان روی نیاوردند. گذری بر اخبار و روایات به ما می­آموزد که آنها در دعوت از این اسلوب پیروی نکردند. در قصه­ی جعفر بن ابی طالب و مهاجران حبشه و نجاشی آمده است: وقتی سخنگوی قریش به نجاشی گفت آنها در مورد عیسی سخن بزرگی می­گویند، نجاشی به دنبال آنها فرستاد و چون در این مورد از آنها سوال کرد، برای صحت عقیده و باور خود، به کلام الله استدلال کردند و به نجاشی پاسخ گفتند و جعفر ابتدای سوره­ی مریم را خواند تا جایی که نجاشی و یارانش گریه کردند و همین باعث اسلامش شد.

همین طور رسول الله شخصی از اصحابش به نام دحیه بن خلیفه الکلبی را که مانند محدثی بود که هارون فرستاد، به سوی هرقل فرستاد و به او نیاموخت که اگر بر او ایراد گرفتند، چگونه شبهات آنها را پاسخ گوید درحالی­که رومیان، اهل منطق و سایر دقایق نظری بودند. همین طور به سوی نجاشی پادشاه حبشه و مقوقس حاکم اسکندریه نیز اشخاصی فرستاد. همچنین ابوعبیده را به بحرین فرستاد تا آنها را از اسلام مطلع کند. علی، معاذ و ابوموسی را به یمن فرستاد و به سوی سایر پادشاهان، دعوتگرانی می­فرستاد و همان مطالبی را که به سوی هرقل و کسری ­فرستاد برای آنها نیز فرستاد و چیزی بر آنها نیفزود. روش دعوتی که پیامبر از آن پیروی می­کرد – چنانکه الله متعال، به او فرمان داده بود – اکتفا به دعوت به سوی اسلام و اعتماد به بیان معانی و سخنان واضح و روشن برای عقول بود که الله متعال برای آنها بیان نموده بود. الله متعال رسول الله را تسلی می­دهد و در بیان محدوده­ی وظایف او می­گوید: بر تو فقط ابلاغ واجب است: «وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»: «و اگر روی گردان شدند و (سر پیچی کردند) پس (نگران مباش زیرا) بر تو فقط رساندن (پیام خدا) است. و الله به (احوال) بندگان بیناست.» (آل عمران: ۲۰) یعنی خداوند به باطن آنها آگاه است و به حجتی که بر آنها اقامه شده است؛ لذا دیگر جایی برای حرص و طمع در هدایت فرد و جدل و حجت نیست. چگونه بر هدایت آنها حریص باشد درحالی­که الله متعال حال و وضع آنان را در قیامت بیان می­کند که با او مجادله می­کنند و معصیت و نافرمانی که مرتکب شد­ه­اند، انکار می­کنند تا اینکه دست­ و پاهای­شان علیه آنها شهادت می­دهد و به اعضای بدن خود می­گویند چرا علیه ما شهادت داده­اید؟[۱]

[۱] – ابن وزیر یمانی: الذب عن سنته ابی القاسم صلوات الله و سلامه علیه ج ۲، ص ۱۳۱

مقاله پیشنهادی

خیار(داشتن اختیار در معامله)

حکمت مشروعیت داشتن اختیار در معامله داشتن حق اختیار در معامله از محاسن اسلام است؛ …