ده یار بهشتی (۴)

عمر بن خطاب رضی الله عنه [۱]

((بار خدایا هریک از این دومرد، ابوجهل وعمر بن الخطاب را بیشتر دوست داری اسلام را به وسیله او کمک کن))[۲].  پیامبر صلی الله علیه وسلم

عمر رضی الله عنه چه کسی بود؟

عمر کسی بود که پیامبر صلی الله علیه وسلم او را فاروق کنیه داد چون خداوند بوسیله عمر حق را از باطل جدا کرد، پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد عمر فاروق رضی الله عنه فرموده است: ((من شیطانهای انس وجن را می بینم که از عمر فرار می کنند)).

پیامبر صلی الله علیه وسلم به عمر رضی الله عنه می گفت: ای فرزند خطاب! سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست شیطان از راهی که تو از آن گذر کنی نخواهد رفت[۳].

عمر بن خطاب رضی الله عنه سیزده سال پس از پیامبر صلی الله علیه وسلم به دنیا آمد. پدرش خطاب بن نفیل، مخزومی، قریشی ومادرش حنتمه دختر هاشم، از اینکه صاحب فرزندی شده بودند خوشحال شدند. عمر بن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی است وقریشی از بنی عدی است ودر کعب بن لؤی نسبش به پیامبر صلی الله علیه وسلم می رسد. کنیه اش ابو حفص است، حفص یعنی بچه شیر، پیامبر صلی الله علیه وسلم در جنگ بدر این لقب را به عمر رضی الله عنه گذاشت. او سیزده سال بعد از عام الفیل به دنیا آمد[۴].

پیامبر صلی الله علیه وسلم داماد عمر رضی الله عنه بود چون پیامبر صلی الله علیه وسلم با حفصه، دختر عمر رضی الله عنه ازدواج کرد. عمر رضی الله عنه زیر نظر پدر ومادرش بزرگ شد و آنها به خوبی او را تربیت کردند، هنگامی که عمر جوان ونیرومند شد گاهی تجارت می کرد وگاهی پدرش او را چوپان گله خود میکرد.

عمر دارای چهره سفید مایل به سرخی بود وقامتی بلند وسینه ای پهن داشت.

بازوهایش قوی بود هنگام را ه رفتن سریع می رفت وهمراهانش کمتر می توانستند در هنگام راه رفتن به او برسند. جوانان قریش خیلی از او حساب می بردند.

عمر رضی الله عنه رقیب نیرومند برای همسن وسالهایش بود، هرگاه با کسی کشتی می گرفت او را به زمین می زد، روزی در بازار عکاظ کشتی گرفت، مردم اطراف او و حریفش جمع شده بودند واین مبازره را تماشا می کردند دیری نگذشت که عمر رضی الله عنه حریف خود را به زمین زد وبر او پیروز شد. عمر اسب سوار ماهری بود که همواره اسب سواری را تمرین می کرد ونیز شاعر بود که خواندن وحفظ کردن شعر را دوست می داشت.

اسلام آوردن عمر رضی الله عنه

اسلام آوردن عمر رضی الله عنه باعث شادی وسرور مسلمین شد داستان اسلام آوردن او از این قرار است:

عمر رضی الله عنه قبل از اینکه اسلام بیاورد گفت: می خواهم محمد را به قتل برسانم، اما وقتی مردم به او گفتند که خواهر وشوهر خواهرش مسلمان شده اند، به شدت خشمگین شد گویا آتشی وجود او را فراگرفته بود ودر همین حال عازم خانه خواهرش شد و چون به خانه خواهرش رسید، ‌شنید که آیه های قرآن در آن تلاوت می شود: ﴿طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى * إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشَى * تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى﴾ (طـه: ۱-۴).

این جا بود که قلب عمر نرم شد واز خشونت وسختی به مهربانی و نرمی مبدل گردید. پرسید: محمد کجاست؟ وقصد رفتن به جایی را نمود که پیامبر صلی الله علیه وسلم در آنجا ساکن بود. عمر قبل از اینکه نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم بیاید در خانه خواهرش فاطمه بنت خطاب غسل کرده وقرآن را تلاوت کرده بود و هنگامی که به خانه ارقم بن ابی ارقم رسید ودر زد، یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه وسلم بلند شد ونگاه کرد سپس دوباره نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم برگشت وگفت: ای پیامبر خدا! پسر خطاب شمشیر خود را به کمربسته و می آید. در اینجا حمزه بن عبدالمطلب بلند شد وگفت: ای پیامبر خدا! به او اجازه بده اگر اراده خیر داشته باشد مسلمان می شود، وقصد بدی داشته باشد او را به قتل می رسانم.

پیامبر صلی الله علیه وسلم به عمر رضی الله عنه اجازه ورود داد واز جایش برخاست. به محض اینکه عمر را دید لباسهایش را گرفت و به شدت به طرف خود کشید وگفت: ای عمر، آیا به جانب اسلام نمی آیی تا خداوند آیه هایی در مورد رسوایی تو نازل نکند هم چنان که ولید بن مغیره را رسوا کرد[۵].

عمر گفت: گواهی می دهم که هیچ معبودی جز خدا نیست و گواهی می دهم که تو بنده وپیامبر خدا هستی، ای پیامبر خدا! من آمده ام تا به خدا و پیامبرش و آنچه از جانب خدا آورده ای ایمان بیاورم.

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …