پس اگر کسی بگوید «که (وجود و ساخت شهر کرمانشاه) مبدأیی نداشته است»، تا تو بخواهی فکر کنی که «همین آسمان و زمینی که شهر کرمانشاه نیز جزئی از آن است همیشه بوده است و نمیتوانی مبدأیی برایش تصور کنی که از اولین خانه شروع شده باشد اما تا کنون به اینجا رسیده است»، دیگر این قابل تصور نیست و انسان زمانی که راجع به آن بحث میکند نمیتواند به خوبی آن را تصور کند.
آخر چگونه اینکه «مبدأیی برای حرکت این کرمانشاه وجود ندارد اما اکنون در این جاست و هنوز هم برخی از مسافتش را مانده است که طی کند» تصور میشود؟! چگونه چیزی که در بینهایت شروع به حرکت کرده است و مسافتی محدود – که هنوز هم برخی از آن باقی مانده است – را طی میکند، قابل تصور است؟! اگر از بی نهایت – که تصور کنی او همیشه بوده است – حرکت کرده است چگونه این مسافتی که به (مثلاً) ۲۰۰۰ سال نیاز دارد را او (طی نکرده و) و هنوز هم مقداری از آن مانده است که طی کند؟ چیزی به این صورت اصلا قابل تصور هست؟
یعنی این شدن و دگرگونی و تغیُّر به ذات این شهر وارد شده است. میبینیم قسمتی پیش از آن گذشته است و الآن مرحلهای که پیش رو دارد و قسمتی نیز که برای آینده باقی مانده است، این به یک مسافت معین نیاز دارد نه از آن زیادتر. حتی نمیتواند مسافت زیادی داشته باشد چه برسد به اینکه بگوییم مبدأیی نداشته است. یعنی زمانی که ما به تغیُّری مینگریم که در ذات این شهر وجود دارد دیگر هیچ راهی نداریم غیر از آنکه تسلیم شویم به اینکه «میبایست حرکت این شهر از این تغیُّر و دگرگونی و شدنِ ذاتی که دارد، دارای یک مبدأ باشد. » چرا؟ چون مسافتی که برای این «شدن» لازم است محدود است و لازم نیست که (این مسافت) بسیار زیاد باشد. پس حرکت در این مسافتی که مشخص بوده و دارای آغاز و پایانی باشد میبایست دارای یک مبدأ باشد. نمیشود در مسافتی معین و مشخص حرکتی بینهایت انجام گیرد. نمیتوان گفت که از ازل حرکت این عالم وجود داشته و در نتیجه – اصلا برای کرمانشاه هم – نمیتوانی مبدأیی را تصور کنی اما اکنون به پایان رسیدهایم. اگر به فرض چنین چیزی که «از ازل حرکت و تغیُّراتی دارد» درست باشد میبایست میلیاردها سال قبل کرمانشاه به این وضعیت کنونیاش میرسید.
پس وقتی که میبینیم که تغیُّرات وجود دارد و این عالم اکنون در وضعیتی قرار دارد که دیروز (بدان صورت) نبوده و فردا نیز بدانگونه نخواهد بود، معلوم است که این عالم در حال طی کردن مسیری از شدن و دگرگونی و تغیُّر است. پس چون اکنون در مرحلهای قرار دارد که هنوز قسمتی دیگر از آن باقی مانده است در حالی که این تغیُّر و شدن میبایست به چیزی منتهی شود معلوم است که از این مسافت قسمتی را طی کرده و قسمتی هنوز مانده است. پس میبایست مبدأیی برای حرکتش وجود داشته باشد و تا هنوز قسمتی از مسافت طی نشده باشد.
در این جملات و کلمات عدم وجود دقتی موجود بود که مجبور بودیم که این مثالها را عنوان کنیم و آن هم این است که: اصلا وقتی که تصور ازلیت شود، امکان تصور حرکت و تغیُّر وجود ندارد. تغیُّر میبایست با زمان ارتباط داشته باشد؛ مقداری از آن در ماضی و گذشته انجام شده است و مقداری در زمان حال مشغول انجام است و مقداری هم در آینده انجام میشود. وقتی تغیُّر تصور میشود مسافت هم تصور میشود. اینکه مقداری از آن انجام شده است، مقداری از آن در حال انجام شدن است و مقداری از آن نیز باقی مانده است و این هم با ازلیت – فرض کردن چیزی بدون مبدأ – اصلا سازگار نیست و با هم نمیخواند. چون زمانی که گفتی از ازل بوده است پس باید نه وضعیتی که دیروز داشته است را میداشت و نه آن وضعیتی که امروز یا فردا دارد را داشته باشد. اگر به فرض مثال ازلیت و حرکت و تغیُّر وجود داشته باشند میبایست خیلی زودتر اینهایی که اکنون وجود دارند تمام میشدند. مثلاً در مثال همدان و ماشین کرمانشاه – تهران؛ بگوییم که اگر دیروز حرکت میکرد باید ۱۰ ساعت پیش از این قهوهخانه رد میشد در حالی که اکنون من آن را میبینم.
پس تغیُّر و شدن به زمان نیاز دارد و ازلیت با زمان یکی نیست. چون زمان عبارت است از ظرفی برای این تغیُّر و شدن. قسمتی از این «شدن» انجام شده است و قسمتی اکنون در حال انجام است و قسمتی هم از این پس انجام میشود، یعنی آن ظرف و کانالی که این تغیُّر از آن عبور میکند زمان است. همانگونه که گفتیم این تغیُّر با ازلیت سازگار نیست و در نتیجه زمان و ازلیت از یکدیگر جدا هستند.
پس این عالم متغیّر است و وقتی که متغیّر بود نمیشود که دیگر ازلی باشد و مبدأیی نداشته باشد بلکه میبایست دارای یک مبدأ بوده و حادث باشد. پس وقتی که حادث است بر میگردیم به آن مسأله که اگر حادث است باید کسی وجود داشته باشد که آن را پدید آورده باشد. چون همانگونه که پیشتر گفتیم از خودش که به وجود نیامده است[۱].
[۱]– همانگونه که پیشتر هم گفتیم اگر از خودش به وجود میآمد یعنی از ذات خودش، وجود را اقتضا میکند که این طور نیست.