متکلمان بحث خود را شروع کردند و در تاریخ و زندگی صحابه گشت و گذار نمودند اما هیچ اثری مبنی بر اینکه صحابه در روش و منش آنها فرو رفته باشند، نیافتند و اینگونه استدلال کردند که صحابه چیزی که متکلمان فهمیدند، نفهمیدند. این منهج منهجی اشتباه در بحث و نظر است. سفارینی میگوید: «عصر صحابه و تابعینی که به نحوی از آنها تبعیت کردند، از بدعتهای اهل کلام و افکار خیالی و دعوای معتزلیها، خالی بود اما دلایل علم اصول دین به این صورت مدون نبود.[۱]
متکلمان همچنان بر خوردهگیری در مورد صحابه ادامه میدادند و بر این پندار بودند که مشغولیت جهاد، صحابه را از شناخت و فهم اصول دین بازداشت و این اشتباهی بزرگ و تفسیری دگرگون و مقلوب است زیرا پیروزهای چشمگیر و فراگیر صحابه را جز در پرتو پذیرش و اجابت عقیدهی اسلام از سوی آنها و فهم و تطبیق عملی آن، نمیتوان تفسیر کرد. کشورهایی با تمدنهای دیرینه جذب خود کردند و صحابه در طلایهداری و پیشقراولی و خلوص، ممتاز و نمونه بودند.
جنگهایی با مرتدان به ظهور پیوست تا مردان بزرگ کشف شوند که این نشانگر قوت و نیروی ایمان ابوبکر و صحابه بود، آنها سدی محکم در مواجهه با هر هجومی به عقیده به وجود آوردند و این در اثر ایمان نهفته در جانها و فهم صحیح آنها از عقاید اسلام بود. ارتداد حقیقت تصور الهی در اذهان و سلوک و روش مسلمانان را کشف نمود آنگاه که آنها را به سوی اعمال و به سوی جنگ کشانید تا مرتدان نتوانند عقیده را دگرگون کنند، منهج و روش را از بین ببرند یا چیزی از جاهلیت را وارد آن کنند؟[۲]
این فهم ممزوج با ایمان، محرک حقیقی صحابه برای جهاد در رکاب رسول الله و ابوبکر صدیق و سایر خلفای راشدین و پیشی گرفتن از یکدیگر در شهادت بود. حال آیا علمای اهل سنت و جماعت حق ندارند طریق و روش آنها را برگزینند و آنها را به عنوان الگو و اسوه در عقیده و رفتار برگزینند؟
جای تعجب نیست وقتی از یکی از علمای اهل سنت یعنی دارمی میشنویم که میگوید: «جهم[۳] و پیروان او – که اولین کسانی بودند که قائل به جبر و نفی صفات خداوند متعال شدند – در زمان اصحاب رسول الله و بزرگان تابعین ظهور نکردند و چیزی از آنها در آن زمان روایت نشده است و اگر دیدگاه خود را بیان و آشکار میکردند، کشته میشدند چنانکه علی رضیاللهعنه زندیقهای پیروان عبدالله بن سبأ یهودی را که بر اله بودن علی معتقد بودند به قتل رساند. و آنان را چنان کشت که مرتدان کشته شدند.»[۴]
اما دارمی با این سخن هشدار داده و بیان میکند که چگونه تاریخ، قانون خود مبنی بر بلند کردن و بر زمین زدن امتها را رقم میزند، بهگونهای که همین تمدنهای شکست خورده با نشر فلسفه و نظرات خود در باب الوهیت، وجود و انسان یا با ترویج مشکلات عقیدتی، از کیان خود تعبیر میکنند و در بحران از آنها یاری میطلبد.
[۱] – مختصر شرح اسفراینی، ص ۵
[۲] – محمد حسن برخش، فلا هره الرده فی المجتمع الاسلامی الاول، چاپ موسسه الرساله بیروت، ۱۳۲۴ هـ.
[۳] – جهم بن صفران ابو محرز السمرقندی، گمراه و متبوع نظریه ی جمهیه است در زمان تابعین کوچک هلاک شد، ندیده ام که چیزی رایت کرده باشد اما شر بزرگی را کاشت ذهبی: میزان الاعتدال ج ۱، ص ۱۹۷ چاپ خانجی: ۱۳۲۵ هـ.