پدرش، زیدبن عاصم(، پیشاهنگ مسلمانان یثرب و یکی از هفتاد نفری است که در عقبه دست بیعت, به پیامبرخدا صلی الله علیه و سلم دادند. و تنها فردی بود که زن و فرزندش را در عقبه، همراه داشت.و مادرش، ام عماره نسیبه مازنیل، اولین زنی بود که به عنوان دفاع از دین خدا و حفاظت محمدپیامبر صلی الله علیه و سلم سلاح برداشت.
و برادرش، عبدالله بن زیدب بود که جان خود را فدای پیامبر( و سینه خود را سپر قرار داد. تا جایی که پیامبر صلی الله علیه و سلم در پیشگاه خدا برای آن خانواده دعای برکت و رحمت و عفو کرد:«اهل خانواده! مبارکتان باد!اهل خانواده! خدا شما را ببخشد!»نور ایمان و معرفت الهی زمانی به قلب حبیب راه یافت و رسوخ پیدا کرد که جوانی نورس بود.و برای او چنان مقدر و مقرر بود, که با پدر و مادر و خاله و برادرش به مکه برود، تا در تأسیس و بنیاد نهادن تاریخ اسلام، با هفتاد نفر صحابه بزرگ و گرانقدر عقبه سهیم باشد، و دست کوچکش را برای بیعت در عقبه به سوی پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم دراز کند.از آن روز به بعد پیامبر صلی الله علیه و سلم از پدر و مادرش، برایش عزیزتر بود…و اسلام از جان شیرینش برایش با ارزش تر بود…حبیب بن زیدب در غزوه بدر شرکت نداشت؛ چون در آن موقع بسیار کوچک بود. در نبرد احد هم سهمی نداشت؛ چون در آن موقع قادر به حمل سلاح نبود…
اما بعد از آن در تمام نبردها در کنار پیامبر صلی الله علیه و سلم شرکت داشت، و در تمام آنها مایه عزت و افتخار بود… و برگ مباهات را مینگاشت، و موقف جانبازی را ارائه میداد.
ولی تمام اینها با وجود عظمت و شگفتیش در حقیقت جز مقدمه و سرآغاز موقف و سرنوشت عظیمش چیزی نیست، سرنوشتی که داستانش را تعریف خواهیم کرد. داستانی که ضمیر و وجدان هر انسان را تکان داده همانطور ضمیر میلیونها مسلمان را از زمان پیامبر صلی الله علیه و سلم تاکنون به لرزه در آورده است.داستانی که بازگفتنش همان طور در طول تاریخ، وجدان آنها را معذب ساخته، قلب شما را هم آشفته میسازد و به هیجان میآورد.پس بیایید این قصه و داستان تکان دهنده و جانخراش را از آغاز, گوش کنیم.
در سال نهم هجرت اساس و بنیان اسلام مستحکم شد و شأن و شوکتش استوار گشت و در هر جا گسترش و رسوخ یافت. به همین سبب دستههای عرب از تمام نقاط جزیره العرب بار سفر بر بسته و برای ملاقات با پیامبر صلی الله علیه و سلم عازم مدینه میشدند تا در حضور او اسلام خود را اعلام و با رضایت و رغبت از در بیعت و اطاعت در آیند. از جمله این دستهها یکی هم گروه بنی حنیفه بود که از ارتفاعات نجد آمده بودند.این جماعت در اطراف مدینه منزل گرفته بودند و یک نفر را به نام مسیلمه بن حبیب حنفی نزد اثاث و باروبنه خود گذاشتند، و خود به خدمت پیامبر صلی الله علیه و سلم رفتند و اسلام خود و قوم خود را اعلام کردند. پیامبر( خوشحال شد و از آنان احترام و پذیرایی به عمل آورد و دستور داد: به هر یک از آنان هدیهای دهند، و حتی برای مردی که نزد متاع و بار خود گذاشته بودند نیز هدیهای فرستاد.همین که جماعت به محل خود در نجد رسیدند، مسیلمه بن حبیب از اسلام برگشت و به میان مردم رفته به آنها گفت:همان طور که محمد پیامبر قریش است، او هم پیامبر بنی حنیفه میباشد و از جانب خدا مبعوث شده است. قوم و قبیلهاش به انگیزههای گوناگون، در اطراف او گرد آمدند. و مهمترین انگیزه و محرک آنها تعصب کورکورانه بود. تا جایی که، بعضی از آنها میگفتند:
ما گواهی میدهیم که محمد صادق و مسیلمه دروغگوست. ولی دروغگویی ربیعه، برای ما از راستگویی مضر، بهتر است.وقتی کار مسیلمه بالا گرفت و نیرو و قدرتی یافت، نامهای به این مضمون نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرستاد.از مسیلمه رسولخدا به محمد پیامبر خدا، سلامتی بر تو!اما بعد، محقق و مسلم است که در امر نبوت، من شریک تو شدهام، و نصف زمین به ما تعلق دارد و نصف دیگرش به قریش، اما قریش جماعتی تجاوز گرند.
نامه را به دو نفر از پیروانش داد. وقتی نامه را برای پیامبر خواندند، به آن دو نفر گفت:
شما چه میگویید؟!گفتند: ما همان چیزی را میگوییم که او گفته است.پیامبر صلی الله علیه و سلم به آنها گفت:
به خدا قسم اگر پیک کشته میشد، گردن شما را میزدم. آنگاه نامهای به مسیلمه کذاب نوشت. در نامه چنین آمده بود:
«بنام خداوند بخشنده مهربان»از محمد، پیامبر خدا، به مسیلمه کذاب. درود بر آن کس که راه هدایت را پیش گیرد. اما بعد هر آینه زمین از آن خداست، به هرکس از بندگانش که خود او بخواهد آن را میدهد و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است.