داستان یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و سلم عقبه بن عامر جهنی (۱)

اینک بعد از اشتیاق و انتظار دراز مدت، پیامبر صلی الله علیه و سلم به حومه، و دیدگاه یثرب می‌رسد. و اینک می‌بینی مردم مدینه طیبه، در معابر و پشت بامها تجمع کرده تکبیر و تهلیل گویان، شادی و سرور خود را از لقای پیامبر رحمت و رفیق صدیقش ابراز می‌دارند. بچه‌ها و دختران مدینه را نگاه کن که کف و دف زنان و هلهله‌ گویان، با چشمانی پر از اشک شادی، و با اصواتی چون بلبل تکرار می‌کنند و می‌خوانند:

ماه تابان ما از پرده برون آمد از جانب تپه‌های از یاد رفته
شکر یزدان بر ما واجب باد تا مبلغی به سوی خدا می‌خواهد
کاروان پیامبراکرم صلی الله علیه و سلم دارد صفوف مردم را می‌شکافد، و از جلو چشمهای مشتاق می‌گذرد و قلبهای گرم و پرمحبت او را احاطه کرده و اشک شوق و شادی چون دانه‌های مروارید بر گونه‌ها غلتان، و برق لبخندهای سرور بر لبها نمایان است.
ولی عقبه بن عامر جهنی( مرکب پیامبر صلی الله علیه و سلم را مشاهده نکرد و شرف و نیکبختی همراهی استقبال کنندگان نصیبش نشد.
زیرا چند بز و گوسفندی را که داشت برای چرا به صحرا برده بود؛ مدتها خشکسالی و کمبود چرا آنها را گرسنه کرده بود و بیم هلاکشان می‌رفت، از طرفی تمام ثروت و دارایی و متاع دنیای او همین چند بز و گوسفند بود
ولی شادی و فرحی که مدینه را فرا گرفت، به زودی صحراها و چادرهای دور و نزدیک اطراف را نیز فرا گرفت، و پرتو فروغش تمام نقاط پاک مدینه را به تشعشع در آورد و مژده و خبر مسرت بخش آن در بیابان و دور از شهر و در کنار گوسفندان، به گوش عقبه بن عامر جهنی ( هم رسید.
رشته سخن را به دست عقبه می‌دهیم که خودش داستان ملاقات خود را با پیامبر صلی الله علیه و سلم برای ما بازگوید.
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و سلم به مدینه آمد، من در شهر نبودم: چند گوسفندی را که داشتم، برای چرا به صحرا برده بودم. اما همین که رسیدن پیامبر صلی الله علیه و سلم و رفیقش به گوشم خورد، عصای چوپانی را بر زمین زدم، و بدون توجه به هیچ‌چیز به راه افتادم که او را ملاقات کنم. وقتی به خدمتش رسیدم اولین سخنی که از دهانم خارج شد این بود. یا رسول‌الله با من بیعت می‌کنی؟ فرمود: تو کیستی؟ گفتم: عقبه بن عامر جهنی. فرمود: کدام نوع را دوست داری؟ آیا بیعت اعرابی با من می‌کنی یا بیعت هجرت؟
گفتم: بیعت هجرت را دوست دارم. پس از آن، همانطور با مهاجران بیعت کرده بود، با من هم بیعت فرمود. و یک شب در خدمتش ماندم، آنگاه پیش گوسفندانم برگشتم.
ما دوازده نفر چوپان دور از مدینه به اسلام گرویده بودیم، و در صحرا به گوسفند چرانی می‌پرداختیم.
به یکدیگر گفتیم: اگر ما نمی‌توانیم هر روز به خدمت پیامبر صلی الله علیه و سلم برسیم و ما را از مسایل دین خود باخبر نماید و وحی منزل بر او را از خودش بشنویم، هر روز یک نفر از ما به مدینه برود و دیگران مواظبت از گوسفندانش را به عهده گیرند.
گفتم: شما یکی بعد از دیگری به خدمت پیامبر صلی الله علیه و سلم بروید، و هرکس رفت, گوسفندانش را به من بسپارد؛ چون من به گوسفندانم سخت علاقه داشتم، نمی‌خواستم آنها را بگذارم و بروم.
از آن روز به بعد هر روز یکی از آنها به خدمت پیامبر صلی الله علیه و سلم می‌رفت و گوسفندانش را به من می‌سپارد و من آنها را به چرا می‌بردم، و وقتی بر می‌گشت، مطالبی را که دریافته بود به من هم می‌آموخت. و هرچه را که فهمیده بود به من یاد می‌داد؛ اما این حالت زیاد ادامه نداشت، که به فکر فرو رفتم و به وجدان خودم مراجعه کردم به خود گفتم: وای به حالت! آیا خوب کاری می‌کنی که به خاطر چند گوسفند مردنی که نه چاق می‌شوند، و نه بزرگ، صحبت و رفاقت پیامبرص را از دست می‌دهی و نمی‌توانی بدون واسطه، مطالب را از زبان خودش بشنوی؟! پس از آن گوسفندان را رها کردم و به مدینه رفتم و در مسجد در جوار پیامبر صلی الله علیه و سلم اقامت گزیدم.
عقبه (، موقعی که چنین تصمیمی قاطع را گرفت، هرگز به خاطرش خطور نکرده بود که بعد از سپری شدن یک دهه و گذشت زمانی نه چندان زیاد، یکی از علمای بزرگ صحابه و یکی از پیران استاد قرائت و یکی از فرمانده‌هان فاتح سرشناس و یکی از والیان معدود اسلام خواهد شد و به ذهنش خطور نکرده بود  و هرگز گمان نمی‌کرد که گوسفندانش را رها خواهد کرد و پیش پیامبر صلی الله علیه و سلم می‌رود و در پیشاپیش سپاهی حرکت خواهد کرد، که ام‌الدنیا، دمشق، را فتح می‌کند و آن را می‌گشاید. در میان باغهای سرسبزش، در کنار «باب توبا» برای خود منزلی تهیه خواهد کرد.
و هرگز تصور نمی‌کرد تصور محض که یکی از فرماندهان سپاهی خواهد بود که زمرد سبز و درنای سفته جهان؛ یعنی، کشور مصر را خواهد گشود، و مدت زمانی به ولایت آن منصوب شده و بر قله تپه «المقطم» منزل می‌کند. تمام اینها کارهای مستقر در بطن غیب و نهان بودند و هستند و جز خدا هیچ‌کس از آن اطلاعی ندارد.

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …