۱- تقسیم دین به پوسته و مغز:
این نوع تقسیم بندی جدید و خود ساخته است. چنین چیزی از سلف صالح ثابت نشده است. به مقتضای چنین ایده ای برخی افراد به بخش هایی از دین توجه کرده اند که آن را مغز و لب دین می دانند و بخشی دیگر را به گمان این که پوسته و ظاهر دین است، رها کرده و به آن بی توجه شدند. اگر بخواهی معیاری که میان مغز و پوسته ی دین فرق می گذارد را بررسی کنی، آن را نوعی هوا و هوس خواهی خواهی یافت. گاهی اوقات هم سنّت های رسول صلی الله علیه و سلم پوسته و ظاهر نامیده می شود!!! و گاهاً واجبی از واجبات لب و مغز نامیده می شود و واجبی دیگر، پوسته. و برخی اوقات جریانِ توحید با وجود اهمیت فراوانش، به ادعای الفت و نزدیک کردن دل ها یا عدم ایجاد تنفر و انزجار، ترک و رها می شود. تمام این کارها صورت می گیرد تا مبادا با احساسات مردم برخورد داشته باشد… در نتیجه بعضی از قضایای توحید، پوسته نامیده می شود. و از نظر آن ها متحد کردن مردم با وجودی که با هم تفاوت و اختلافات شرعی عقیدتی دارند، مهم-تر و اولی تر(از اصلاح اعتقادات) است.
بعضی وقت ها هم بر بدعت های پدید آمده در دین، به دیده ی اغماز می نگرند و بر آن چشم می پوشند. بدعت ها را پوسته ی کم اهمیتی می دانند که ارزش ندارد انسان به آن ها توجه کند.. ! تقسیم دین به اصول و فروع هم از همین دست مثال هاست؛ و به بهانه ی اکتفا کردن به متفق بودن بر اصول، در فروع تسامح و تساهل می کنند! لیکن باید گفت اگر با تقسیم بندیِ به اصول و فروع، حکمی صادر شود، بدعت محسوب می شود؛ ولی اگر به هدف بیان و توضیح باشد، در اصطلاح مناقشه ای نیست.
به مورد دیگه ای که می توان اشاره کرد این است که همیشه دنبالِ اجازه ها و رخصت ها هستند و به فتواهای نادرست برخی از علما و گفتار مرجوح آنان عمل می کنند.
برخی در این کار چنان غلو و زیاده روی می کنند که کارشان بیشتر شبیه به بازی گرفتن دین است. بیشترین چیزی که دلالت بر این کار دارد، تساهل آنان در مسایل عقیده و بدعت های اعتقادیِ منحرف است. تساهلی که بر قبول و پذیرفتنِ دعوت اسلامی توسط مردم بدترین تأثیر را می گذارد. دعوت صحیح و درست به سوی اسلامِ کامل و پاک را زشت جلوه می دهد.