أعوذ بالله من الشیطان الرجیــــم
بِسْـــــمِ اللهِ الـرَّحـْمـــنِ الـرَّحِـیــمِ
وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (۱۱۶)
«و یاد کن هنگامی را که خداوند گوید: ای عیسیبن مریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را بجز خداوند به خدایی گیرید؟» یعنی: ای محمد صلّی لله علیه و آله و سلّم! روز قیامت را به یادآور که حق تعالی در آن روز این سخن را به عیسی علیه السلام میگوید. این رأی جمهورمفسران در تفسیر آیه کریمه است. ولی به قولی دیگر: خداوند متعال این سخن را به هنگام بالابردن عیسی علیه السلام به آسمان، جهت رد پندارهای نصاری در باره وی بعد از بالابردنش به آسمان به وی گفت. و با آن که خداوند جلّ جلاله میدانست که عیسی علیه السلام چنین سخنی به نصاری نگفته است اما به منظور توبیخ نصاری و قطع حجتشان، از عیسی علیه السلام در این باره سؤال کرد. به قولی: حق تعالی این سخن را بدان جهت نیز عنوان کرد تا به مسیح علیه السلام بیاگاهاند که قومش بعد از او منحرف گردیده و به او پندارهایی دروغین بستهاند؛ چون گرفتنش به خدایی و پرستش وی و مادرش درحالی که خداوند متعال او را بهسویشان برای این فرستاد که آنان را بهیگانگی پرستی دعوت نماید. «عیسی گفت: تو را بهپاکی یاد میکنم» یعنی: پروردگارا! تو منزهی و من تو را از این بهتانها تنزیه میکنم «مرا نسزد که آنچه را از حق من نیست بگویم» یعنی: سزاوار من نیست که به خود چیزی را که از حق و حد من نیست، ادعا کنم. سپس عیسی علیه السلام این امر را به علم الهی ارجاع داد وگفت: «اگر این سخن را گفته باشم پس بیشک تو آن را دانستهای» یعنی: منبهسوی تو چه عذری پیش آورم درحالی که تو خود به حقیقت امر دانایی «میدانی آنچه را در ضمیر من است» و آن را از مردم پنهان میدارم «و نمیدانم آنچه را در ضمیر توست» لیکن من به علم نهان تو و آنچه که میخواهی انجام دهی، هیچ آگاهیی ندارم «این فقط تو هستی که دانای رازهای نهانی» یعنی: تو فقط دانای هر چیزی هستی که از دسترس حواس و ادراک بنیآدم دور است.