اصحاب – رضی الله عنهم- عاشق رسولالله – صلّی الله علیه وسلّم- بودند. وقتی موضعگیریها یا سخنانشان در مورد پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم- را میشنوی و میبینی، به عشق پاکشان نسبت به سرور و محبوبشان پی میبری.
اکنون فقط چند تصویر از عشق و محبت صحابه – رضی الله عنهم- نسبت به رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- را ذکر میکنیم، چون حصر همه از توان خارج و غیر ممکن است.
• او نوشید تا این که من سیراب شدم! ابوبکر صدیق- رضی الله عنه- داستان هجرتش با رسول الله – صلّی الله علیه وسلّم- را تعریف میکند و در اثنای آن میگوید که در میان راه، چوپان جوانی برایم مقدار کمى شیر آورد. من بر کاسهی شیر را برداشتم و نزد رسول خدا- صلّی الله علیه وسلّم- آمدم. وقتی به آنجا رسیدم که از خواب بیدار شده بود. گفتم: اى رسول خدا- صلّی الله علیه وسلّم- بنوش.
«فَشَرِبَ حَتَّى رَضِیتُ»؛ پس نوشید تا این که من راضی (سیرآب) شدم. [بهروایت بخاری و مسلم]
سبحان الله! چه عشق و علاقهی بزرگی! وقتی تشنگی رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- بر طرف شد صدّیق- رضی الله عنه- احساس سیرابی کرد!
گویا صدیق- رضی الله عنه- شیر را نوشیده و تشنگیاش برطرف شده است!
• این چه عشق و علاقهای است؟! از ام المؤمنین عایشه – رضی الله عنها- روایت شده است که گفت: مردی نزد پیامبر اکرم- صلّی الله علیه وسلّم- آمد و گفت: یا رسول الله! به خدا قسم تو نزد من از خودم محبوبتری، تو نزد من از خانوادهام محبوب تری و تو نزد من از فرزندانم محبوب تری. وقتی من در خانهام هستم و تو را به یاد میآورم، نمیتوانم صبر کنم و نزد تو میآیم و به تو نگاه میکنم و وقتی مرگ خود و مرگ تو را به یاد میآورم، به این نتیجه میرسم که وقتی تو وارد بهشت شوی با پیامبران به درجات بالا میروی و وقتی من وارد بهشت شوم میترسم تو را نبینم.
پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم- جوابش را نداد تا جبرئیل علیه السلام با این آیه نازل شد: ﴿وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً﴾؛ و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند. [النساء: ۶۹]
سبحان الله! این چه عشقی است! نمیتواند در خانهاش دوری رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- را تحمل کند و میآید و به چهرهی مبارک نگاه میکند!
سپس این عشق و علاقه مرزهای دنیا را در مینوردد و وارد بهشت در جهان آخرت میشود! میترسد در آن جا هم از رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- دور باشد!
ولی خداوند به چنین عاشقانی وعدهی همراهی با پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان را میدهد!
آیا رفقایی نیکوتر از اینان وجود دارد؟!
چه رفقای نیکویی!
رفقای تو چه کسانی هستند؟!
• وصیت به هم دربارهی عشق و محبت نسبت به رسولالله صلّی الله علیه وسلّم
از جابر بن عبدالله انصاری- رضی الله عنه- روایت شده است که گفت: «شب قبل از جنگ احد پدرم مرا فرا خواند و گفت: من فکر میکنم از جملهی نخستین یاران رسول الله- رضی الله عنهم- که کشته میشوند خواهم بود. من بعد از خود به غیر از رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- چیزی عزیزتر و محبوبتر برای تو به جا نمیگذارم…» [بهروایت بخاری]
• بهترین ساعات عمرم جریر بن عبدالله بجلی- رضی الله عنه- گوید: «ساعاتی که رسولالله را دیدم از تمام عمرم برایم دوستداشتنیتر است و دوست دارم که زیاد میشد. نخستین چیزی که از او دیدم مهر نبوت بود و اگر از من تقاضا شود که چهرهاش را توصیف کنم نمیتوانم.» [صفوه الصفوه]
چون به خاطر احترام زیاد به چهرهی مبارکش مستقیماً نگاه نمیکردند و از او سیر نگاه نمیشدند.
• بلال دیگر اذان نداد بعد از این که رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- وفات کرد بلال- رضی الله عنه- دیگر اذان نگفت.
بلال- رضی الله عنه- در زمان خلافت ابوبکر- رضی الله عنه- برای جهاد به شام رفت و وقتی عمر- رضی الله عنه- در «جابیه» از سرزمین شام فرود آمد مسلمانان از او تقاضا کردند که از بلال- رضی الله عنه- بخواهد تا برای آنان اذان دهد. بلال- رضی الله عنه- اذان گفت. مردم به یاد زمان رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- افتادند و گریستند و روزی پرگریهتر از آن روز نبود. [سیر أعلام النبلاء]
• بلال- رضی الله عنه- در بستر مرگ ناراحت نیست، بلکه خوشحال است! سرورمان بلال- رضی الله عنه-! چه چیزی باعث خوشحالی تو در این وضعیت ـ که همه در آن پریشان و بیقرارند ـ شده است؟
زنش صدایش را بلند کرد و گفت: واویلا! (چه غم و اندوهی!)
گفت: نگو واویلا! بگو وافرحتاه! (چه شادی و سروری!)
و با خوشحالی این شعر را تکرار میکرد:
غَداً نَلْقَى الأَحِبَّهْ /∗/ مُحَمَّداً وَحِزْبَهْ
(فردا با دوستان ملاقات میکنیم. با محمد و حزب و گروهش.) [سیرأعلامالنبلاء]
دوستانی که فردا با آنان حشر میشویم چه کسانی هستند؟!
• آیا آن سرا مرا با محبوبم [محمد] یک جا جمع میکند؟! زید بن اسلم روایت کند که یک شب عمر بنخطاب- رضی الله عنه- در کوچههای مدینه راه میرفت که شنید یک پیرزن انصاری ـ که در نور چراغ خانهاش پشم میریسید ـ این ابیات شعر را میخواند:
عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَاهُ الأَبرَارْ /∗/ صَلَّى عَلَیهِ الطَّیِّبُونَ الأَخیَارْ
قَد کُنتُ قَوَّاماً بُکَاً بِالأَسحَارْ /∗/ یَا لَیتَ شِعرِی وَالمَنَایَا أَطوَارْ
هَل یَجمَعَنِّی وَحَبِیبِیَ الدَّارْ
(درود نیکان بر محمد باد. پاکان و برگزیدگان بر او درود بفرستند.
من در سحرها بسیار نمازگزار و گریان بودم. نمیدانم ـ چون مرگگوناگون و متفاوت است ـ
آیا آن سرا مرا با محبوبم [محمد- صلّی الله علیه وسلّم-] یک جا جمع میکند!؟)
عمر- رضی الله عنه- جلو در خانهاش نشست و تا وقتی مؤذن برای نماز بامداد اذان داد گریه میکرد. [تفسیر قرطبی]
آیا تو تا به حال در فراق رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- گریه کردهای!؟
• هر مصیبتی بعد از دیدن تو کم اهمیت و هیچ است در جنگ احد، شوهر، پدر، دو پسر، دو برادر، عمو و عموی پدرِ [سبحان الله، هفت نفر] فاطمه دختر یزید بنسکن- رضی الله عنه- در دفاع از رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- شهید شدند. وقتی رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- آمد مردم برای سلام دادن به ایشان آمدند. فاطمه- رضی الله عنها- هم آمده بود و میخواست به چهرهی مبارک رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- نگاه کند، ولی به خاطر ازدحام جمعیت نمیتوانست رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- را ببیند. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم- او را دید و فرمود: «به او اجازه دهید.»
وقتی جلو آمد به رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم- نگاه کرد و گفت: «پدر و مادرم فدایت یا رسول الله- صلّی الله علیه وسلّم-، هر مصیبتی بعد از دیدن تو کم اهمیت و هیچ است.» [عیون الأثر]
• نمیتوانم او را توصیف کنم! از ابوشماسه روایت شده است که گفت: بر بالین عمرو بن عاص حاضر شدیم که در حال مرگ بود و شدید و طولانی گریه میکرد و رو به دیوار کرده بود. پسرش به او گفت: ای پدر! مگر پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم- به تو فلان بشارت را نداد؟ مگر فلان وعدهی امیدبخش را به تو نوید نداد؟(پس چرا گریه میکنی و ناراحت هستی؟)
آن گاه پدر روی برگرداند و گفت: وقتی خداوند (محبت) اسلام را در دل من قرار داد، نزد پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم- آمدم و گفتم: دست راستت را بگشای که با تو بیعت کنم.
پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم- دست راستش را باز کرد و من دست خود را بستم، فرمود: چرا چنین میکنی ای عمرو؟
گفتم: میخواهم شرط ببندم.
فرمود: بر چه چیزی؟
گفتم: به این که آمرزیده شوم.
فرمود: مگر نداستهای که اسلام، (گناهان) پیش از خود را و هجرت، حوادث پیش از خود را و حج، هر چه را پیش از خودش است، ساقط میکند و میزداید؟
پس از آن کسی نزد من عزیزتر و در چشم من بزرگتر و با شکوهتر از ایشان نبود و به خاطر بزرگداشت و تجلیل ایشان نمیتوانستم با دو چشم خود، او را سیر و تمام بنگرم و اگر از من خواسته شود که او را توصیف کنم، قدرت آن را نخواهم داشت؛ زیرا جمال او را هرگز سیر ندیدم و اگر بر آن حال میمردم، امید داشتم که از اهل بهشت باشم… [بهروایت مسلم]
نویسنده: دکتر محمدابراهیم ساعدی رودی