تحلیلی بر قتل مالک بن نویره و ازدواج خالدبن ولید ـ رضی الله عنه ـ با همسر وی(۱)

قبیله‌ی بنی‌تمیم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخی از آنان از دین برگشتند و از دادن زکات امتناع نمودند. بعضی زکات اموالشان را به مدینه فرستادند. برخی هم درنگ کردند تا ببینند که عاقبت چه می‌شود؟ در همان حال زنی مسیحی به نام «سجاح بنت حارث بن سوید بن عقفان» از قبیله‌ی بنی‌تغلب، ادعای پیغمبری کرد و به همراه پیروانش به قصد جنگ با ابوبکر صدیق  (رض)  حرکت کرد. گذر سجاح بر سرزمین بنی‌تمیم افتاد و آنان را به سوی خود فراخواند. عموم بنی‌تمیم دعوتش را پذیرفتند. مالک بن نویره‌ی تمیمی، عطارد بن حاجب و برخی از اشراف و سران بنی‌تمیم به سجاح پیوستند و دیگران با سجاح پیمان صلح بستند؛ اما مالک بن نویره سجاح را به جنگ تحریک کرد و چون به مشورت و رایزنی پرداختند که جنگ را از کدامین قبیله آغازکنند، سجاح با کلماتی آهنگین گفت: «اسب‌های جنگی و پرشتاب را آماده کنید و برای غارت مهیا شوید و بر طایفه‌ی رباب شبیخون بزنید که مانعی، در برابر تاخت و تاز اسب‌ها نیست.» بنی‌تمیم، موفق شدند سجاح را قانع کنند که راهی یمامه شود و آن‌جا را از دست مسیلمه بن حبیب (کذاب) درآورند. سجاح، آهنگ یمامه کرد. اطرافیانش گفتند: اینک کار مسیلمه بالا گرفته و قدرت و شوکت یافته است. سجاح گفت: «بر شما است که چون کبوتر به سوی یمامه پرواز کنید و بدانید که آن‌جا جنگ شدیدی روی ‌می‌دهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشی نمی یابید.»
 

به هر حال سجاح و پیروانش تصمیم گرفتند با مسیلمه بجنگند. هنگامی که مسیلمه از قصد سجاح اطلاع یافت، بر خود و از دست دادن سرزمینش ترسید؛ چرا که در آن زمان با ثمامه بن اثال که از سوی لشکر مسلمانان به فرماندهی عکرمه (رض)  پشتیبانی می‌شد، درگیر بود. لشکر عکرمه در آن موقع منتظر لشکر خالد (رض)  بود. مسیلمه‌ی کذاب در آن شرایط کسی را به نزد سجاح فرستاد تا برایش امان بگیرد و از سوی مسیلمه به سجاح وعده دهد که نیمی از زمین را به او می‌دهد. مسیلمه گفته بود: «نیمی از زمین از ما است و اگر قریش، عادل بودند، نیم دیگر از آنان بود؛ اما خدا تو را گرامی داشت و آن نیمه را به تو ارزانی کرد». سجاح در پاسخ مسیلمه درخواست نشست مشترکی با او را نمود و در پی آن، در خیمه‌ای به تنهایی گفتگو کردند.

مسیلمه پس از بگومگوهایی که میان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: «آیا دوست داری تو را به همسری بگیرم و به کمک قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟» سجاح پذیرفت و سه روز پیش مسیلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت که زن مسیلمه شدم. قومش پرسیدند: «چه چیزی مهریه‌ات کرد؟» گفت: هیچ. خویشانش گفتند: «برای زنی چون تو خیلی زشت است که بدون مهریه، به ازدواج کسی درآید.» سجاح از مسیلمه درخواست مهریه کرد. مسیلمه گفت: «مؤذّنت را به نزد من بفرست.» سجاح، جارچی‌اش ـ‌ شبث بن ربعی ریاحی ـ را پیش مسیلمه فرستاد. مسیلمه‌ی کذاب به جارچی (اذان‌گوی) سجاح گفت: «درمیان یارانت بانگ برآور که رسول‌خدا(!) مسیلمه بن حبیب، دو نماز از نمازهایی را که محمد بر شما مقرر کرده، برداشت. یکی نماز صبح و دیگری نماز عشاء.» سجاح، نیمی از مالیات یمامه را گرفت و به میان قوم خود بازگشت و آن، زمانی بود که به او خبر رسید خالد (رض)  به سرزمین یمامه نزدیک شده است. وی، درمیان قبیله‌اش بنی‌تغلب ماند تا این‌که در زمان معاویه (رض) به همراه بنی‌تغلب به جای دیگری کوچ داده شد.

مالک بن نویره که قبلاً با سجاح ساخت و پاخت داشته بود، با بازگشت سجاح به جزیره، به خود آمد و از کارش پشیمان شد. مالک در منطقه‌ای به نام بطاح بود. خالد (رض)  آهنگ بطاح کرد وانصارـ رضی الله عنهم ـ  از همراهی با او امتناع کردند و گفتند: «ما همان کاری را می‌کنیم که ابوبکر صدیق (رض)  به ما فرمان داده است.» خالد (رض) در پاسخشان فرمود: «چاره‌ای جز رفتن به بطاح نیست و نباید این فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبکر (رض) به من نرسیده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اینک قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نمی‌کنم.» به هر حال خالد (رض) به سوی بطاح حرکت کرد و پس از دو روز انصارـ رضی الله عنهم ـ  تصمیم گرفتند که به خالد (رض) بپیوندند؛ لذا کسی را پیش خالد فرستادند که صبر کند تا به او برسند. زمانی که خالد به بطاح رسید، دسته‌هایی را به آن‌جا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بنی‌تمیم، فرمان و خواسته‌های خالد را پذیرفتند و زکات اموالشان را پرداختند. مالک بن نویره در آن زمان از میان مردم کنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالد دستگیرش کردند و او را با عده‌ای از همراهانش به نزد خالد بردند. افرادی که به سراغ مالک و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پیدا کردند؛ ابوقتاده ـ حارث بن ربعی انصاری ـ گواهی داد که آن‌ها اذان گفتند ونماز خواندند و عده‌ی دیگری شهادت دادند که‌ آن‌ها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالد (رض) دستور داد مالک بن نویره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسیار سرد بود. خالد (رض) دستور داد اسیران را گرم کنند. مردم گمان کردند که خالد (رض) دستور داده که اسیران را بکشند. به همین خاطر نیز اسیران را کشتند و مالک بن نویره به دست ضرار بن ازور کشته شد. خالد (رض)  با شنیدن سرو صدا از خیمه‌اش بیرون رفت و چون دید که سربازانش، کار اسیران را ساخته‌اند، فرمود: «وقتی خدای متعال، اراده‌ی کاری کند، آن را به انجام می‌رساند.» خالد (رض) همسر مالک را که ام‌تمیم بنت منهال بود و زیبا، پس از پاکی به زنی گرفت. گفته شده که خالد (رض) مالک بن نویره را سرزنش کرد که «چرا سجاح را پیروی کردی و زکات را ترک نمودی؟ مگر نمی‌دانی که زکات نیز همانند نماز فرض است؟» مالک گفت: «پیامبر شما، چنان می‌پنداشت که باید زکات داد!» خالد (رض)  فرمود: «مگر او، فقط پیامبر ما بود و نه پیامبر شما؟! ای ضرار! گردنش را بزن.» و این چنین مالک کشته شد.

به دنبال گردن زدن مالک، میان خالد و ابوقتاده رضی الله عنهما بگومگو درگرفت و ابوقتاده، برای عرض شکایت به نزد ابوبکر صدیق (رض) رفت. عمر (رض) نیز درباره‌ی خالد (رض)  با ابوقتاده، هم‌نظر شد و به ابوبکر (رض) گفت: «خالد را از فرماندهی لشکر عزل کن که در شمشیرش، تیزی و شتاب است و او، سریع و نادرست، مردم را از دم شمشیر می‌گذراند.» ابوبکر صدیق (رض)  فرمود: «شمشیری را که خدا بر کافران کشیده، در نیام نمی‌کنم.» در همین گیر و دار، متمم بن نویره ـ برادر مالک ـ برای شکایت از خالد (رض)  به نزد ابوبکر (رض)  رفت. ابوبکر صدیق (رض)  خون‌بهای مالک را از مال خودشان دادند.
 

تحلیلی بر کشته شدن مالک بن نویره

در این‌که آیا مالک مظلوم و مسلمان کشته شده و یا کافر بوده و سزاوار مردن، اختلاف نظر زیادی وجود دارد. بنده، از میان مباحثی که پیرامون این مطلب طرح شده، تحقیق دکتر علی عتوم را کنکاش علمی متمایزی در این موضوع یافتم. وی می‌گوید:

آن‌چه مالک را در ورطه‌ی نابودی انداخت، تکبرش بود که او را در دام جاهلیت و تله‌ی دودلی نسبت به اسلام گرفتار کرد و اگر چنین نبود، در اجرای حکم شریعت اسلام و ادای زکات به بیت‌المال مسلمانان، درنگ نمی‌کرد. من، چنین می‌پندارم که حرص و آز وی به ریاست بنی‌تمیم، او را به سرکشی واداشت؛ چراکه او از گردن‌نهادن برخی از بزرگان و سرآمدان قبیله‌ی بنی‌تمیم در برابر حکومت اسلامی و پرداخت زکات توسط آنان، ناراحت شد و بر سر این موضوع با آنان پرخاشگری و جدال کرد. نگاهی به افعال و اقوال مالک،‌ این تصور را تأیید می‌کند که او، آزمند ریاست بوده است و همین، باعث ‌شد تا از دین برگردد و با سجاح همراه شود. پیامد دیگر ریاست‌طلبی مالک، این بود که او را بر آن داشت تا مانع ادای شترهای زکات به ابوبکر صدیق (رض) شود و آن‌ها را درمیان قومش تقسیم کند. او نصیحت نزدیکانش را نپذیرفت و هم‌چنان به گردن‌کشی و طغیانش ادامه داد و مجموع این افعال، از او فردی ساخت که به کفر نزدیک‌تر باشد تا به اسلام و ایمان.

صرف نظر از تمام دلایلی که درباره‌ی کافر بودن مالک بن نویره وجود دارد، تنها خودداری او از ادای زکات، دلیلی کافی بر درستی کشتنش می‌باشد. خودداری مالک از ادای زکات، امری است که مورد تأکید تمام تاریخ‌نگاران می‌باشد. ابن‌سلام می‌گوید: در مورد این‌که خالد (رض) با مالک سخن گفته تا او را متوجه اشتباهش بکند و حجت را بر او تمام نماید،‌ درمیان تاریخ‌نگاران اجماع شده و هیچ اختلافی در این‌باره وجود ندارد که مالک ضمن سهل‌انگاری در اقامه‌ی نماز، از ادای زکات امتناع ورزیده است.(۶) درمیان مرتدها، کسانی بودند که زکات را قبول داشتند و از ادای آن خودداری نکردند؛ بلکه رییسان و بزرگانشان، آنان را از ادای زکات منع نمودند که از آن جمله می‌توان به بنی‌یربوع اشاره کرد که زکات اموالشان را جمع‌آوری کردند و چون می‌خواستند آن را به مدینه بفرستند، مالک بن نویره آن‌ها را از این کار بازداشت و زکات جمع‌آوری شده را درمیان افراد همان قبیله تقسیم کرد.(۷)
 

مقاله پیشنهادی

فضیلت مهاجران و انصار

الله متعال می‌فرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا …