به وجود آمدن کلام در اصول دین و نشأت گرفتن فرقه­ ها(۲)

با هم در مورد عصر رسول الله و صحابه صحبت کردیم و گفتیم که با نص صریح آیه ­ی قرآن، دایره­ ی دین کامل گشت و اصحاب فهم و درایت عمیقی نسبت به عقیده­ ی اسلامی و اصول آن داشتند. فهم و تطبیق آن در قلوب آنان درست مانند قلب یک شخص بود. و همگی فهم یکسانی داشتند. در پرده ­ی ظهور حوادث و پس از گذشت چند سال از دوران صحابه، فرقه ­ها و مذاهب کلامی ظهور کردند، هر یک از آنها عقاید و افکاری به وجود آوردند که هیچ ­یک از اصحاب رسول الله به آن قایل نبودند. و بر افکار و نظرات خود اعتماد کردند حتی که مقصود دلایل شرعی را همین افکار و آرای خود قرار می ­دادند به همین سبب اهل بدعت، به اهل هوی و هوس مشهورند زیرا از هوی و هوس پیروی می ­کنند.[۱]

امام شاطبی آنها را اهل تحسین و تقبیح و کسانی که به فلاسفه و … مایل بودند بودند، توصیف نمود و به این افراد عده ­ای ملحق می­شوند که از پادشاهان می­ترسیدند و در این صدد بودند که مال و یا مقامی از آنها به ایشان برسد (پس ناچار با هوی و هوس به مردم متمایل شده و آنگونه که می­خواستند، نصوص را برای مردم تاویل و تفسیر می­کردند.[۲]

یکی دیگر از دلایل به وجود آمدن بدعت­ها، جهل به لغت عرب بود و اهل بدعت مانند متکلمان کتاب الله متعال را به ­گونه­ای دیگر فهمیدند.[۳]

 امام شاطبی به آثار و اخبار بسیاری استناد کرده و در کتاب خود «الاعتصام» از حذیفه از ابن وضاح روایت کرده که ابن وهب آورده می­گوید: «هیچ سالی نیست مگر اینکه سال­های پس از آن بدتر از آن است. من نمی­گویم سالی پر باران­تر از سال قبل و سالی سرسبزتر از سال قبل و امیری بهتر از امیر قبل است بلکه با فوت علما و برگزیدگان شما مردمی می­آیند که مسائل دینی را با رأی و نظرات خود قیاس می­کنند و اینگونه اسلام را نابود کرده و پرده ­ای بر آن می­کشند.[۴]

اما اکنون می­خواهیم در یک مجال و میدان تاریخی، ثابت کنیم که چگونه بدعت­ها به وجود آمد و سپس شعبه شعبه و گروه گروه شدند و به اشکال مختلف در آمدند به ­گونه­ای که برخی از علمای ما ریشه این فرقه­ ها را در چهار فرقه اصلی دانسته ­اند و گفته ­اند: «اصل و ریشه بدعت­ها چهار گروه­ اند و هفتاد و دو فرقه از آنها منشعب و جدا شده ­اند که عبارتند از: خوارج، روافض (یعنی شیعه)، قدریه و مرجئه.» دلیل اینکه اینها اصل و پایه ­ی بدعت­ها هستند، این است که آغاز انحراف از مکتب صحابه به اینها باز می­گردد و ما می­دانیم که خوارج چه جدایی­های در صف اسلام پدید آوردند علاوه بر اینکه مرتکبین گناهان کبیره را تکفیر می­کردند. تشیع نیز در ابتدا با مشخصه سب و دشمنام صحابه به جز علی، وارد میدان شد و پس از این با وارد کردن طعن و اتهام به شخصیت­های اسلام، به اسلام طعنه زدند. قدریه با پرچم انکار نصی از نصوص دین یعنی ایمان به خیر و شر تقدیر وارد میدان شدند. مرجئه دروازه­ای شد که عمل صالح را سبک می­شمرد و مردم را به جدی نگرتفن تعالیم اسلام سوق می­داد. به هر صورت شکل­گیری و تبویت کلام، منتسب به معتزله است چرا که آنها نختسین کسانی بودند که چنین کردند. در زمان عمرو بن لبید در مورد وعید و انکار تقدیر سخن گفتند و پس از او ابوهذیل علاف و نَظّام و امثال آنها آمدند و صفات پروردگار را نفی کردند.[۵] دلیل آنها این بود که می­خواهند از اسلام در برابر دشمنانش دفاع کنند آنهم به این روش که از ادله­ی شرعی استفاده نکردند و بلکه به قول خودشان دلایل عقلی را به کار بردند اما به جای اینکه سودی برسانند، ضرر رساندند و (مثال کسی شدند که بدون راه و روش شرعی می­خواهد با دشمن بجنگد، نه سرزمین ایشان را فتح می­کند و نه می­تواند سرزمین خود را حفظ کند بلکه دشمن بر او چیره شده و پس از اینکه در جنگ با او ناتوان بود به جنگ با او برمی­خیزد.)[۶]

به همین سبب علمای سلف آنها و آرای اهل بدعت و راه و روش آنها را بدعت دانسته ­اند و اهل سنت در برابر معتزله و برای مقابله با افکار آنها برخواستند.

نکوهش اهل کلام از سوی سلف به سبب مخالفت آنها با قرآن و سنت:

ابن تیمیه می­گوید: «از این­رو سلف صالح و امامان، اهل کلام را به سبب مخالفت با قرآن و سنت نکوهش کرده­ اند چراکه در ادله و احکامی که مطرح می­کنند باطلی راه یافته است که موجب تکذیب برخی سخنان رسول خدا و مسلط نمودن دشمن بر اهل اسلام می­شود.»[۷] دیدگاه مقایسه­ ای به ما تصویری دقیق از تغییر حوادث پس از عصر صحابه و تابعین می­دهد، تغییر از حیث منهج و از حیث قضایا و مواردی که صحابه و تابعین در مقایسه با قرون بعدی، به آنها توجه داشتند. ابن قتیبه می­گوید: «در گذشته مناظره کنندگان در مورد مقایسه صبر با شکر و برتری یکی بر دیگری و همچنین در باب وسواس و خطرهای آن و جهاد با نفس و سرکوب هوای نفس با هم مناظره می­کردند اما حال در باب توانایی و تولد و طفره و جزء و عرض و جوهر مناظره می­کنند.»[۸] مقصود این است که معتزله این اصطلاحات را از فلسفه­ ی یونان گرفته و در کلام خود به کار بردند.

ابن خلدون تاریخ آن­را به صورت خلاصه آورده و عقایدی را که دین بیان داشته، آورده است. زمانی ­که از رسول الله در مورد ایمان سوال شد، فرمود: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ، وَمَلَائِکَتِهِ، وَکُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْیَوْمِ الْآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَشَرِّهِ»: «اینکه به الله، فرشتگان، کتاب­ها، پیامبران، روز آخرت و به خیر و شر قدر ایمان بیاوری.» این همان عقیده­ ی ثابت در علم کلام است. و بعد از شرح و تحلیل اصل و ریشه­ های عقاید ایمانی، توضیح داده که این عقاید با دلیل عقلی و نقلی از کتاب و سنت ثابت می­ باشند.

و با این توضیح آشکار شد که دلایل کتاب و سنت، مستند به دلایل عقلی است و همین دلایل را سلف صالح اتخاذ کرده و علما و امامان دین به آن راهنمایی کرده­ اند.

و این عبارت اشاره دارد که صحابه بر همین روش بودند تا اینکه در تفصیل و تفسیر این عقاید اختلاف به وجود آمد (بیشترین انگیزه و محرک این اختلافات، آیات متشابهات بود و این مردم را به خصومت، مناظره، استدلال با عقل و علاوه بر نقل و نص کشاند.) و نتیجه ­ی این مباحث، به وجود آمدن علم کلام بود یعنی وجود علم کلام، معلول اختلافات در آیات متشابهات بود. و پس از این، بدعت مجسمه، مشبهه و معتزله را ذکر می­کند. سپس سبب تسمیه ­ی مسائل آن به علم کلام را بیان کرده و می­گوید: «مجموع این مسائل را علم کلام می ­نامند یا بدین سبب علم کلام می­نامند که در برابر بدعت­ها مناظره می­کنند که این مناظره تنها از حیث گفتاری است و به عمل باز نمی­گردد و یا به این سبب است که سبب وضع و بررسی آن، تنازع در باب کلام نفسی است.[۹] و با فقه متفاوت است زیرا فقه، عمل است. فقه مجموعه­ای از عبادات است که از طهارت شروع شده و انتها و پایان آن مرگ است و اقتضای ایمان عمل است.»[۱۰]

از زیباترین سخنان ابن خلدون در ناتوانی عقل از احاطه ­ی به مخلوقات این است که می­گوید: ادراکات ما مخلوق و حادث است و خلق الله متعال بزرگتر از خلق مردم است و حصر مجهول و وجود، وسیع­تر از آن است و الله متعال از ورای همه ­ی آنها احاطه دارد. و این توجیه خواننده را به منهج و روش سالم و سودمند سوق می­دهد که برای فرد مفید است و منهج و روش بیمار و غیر مفید را باطل می­کند، می­گوید: «ادرکات و مدرکات خود را متهم به حصر و کمبود کن و در عمل و اعتقاد، از دستورات شارع پیروی کن، زیرا او بر سعادت تو از همه حریص­­تر است و به منفعت تو از همه عالم­تر و آگاه­تر است زیرا او بالاتر و برتر از عقل تو و وسیع­تر از عقل تو می­باشد.»[۱۱]

 

[۱] – شاطبی: الاعتصام ج ۲، ص ۱۰۲- تحقیق رشید رضا- دارالتحریر سال ۱۹۷۰ م

[۲] – همان، ص ۱۰۳

[۳] – همان، ص ۱۰۲

[۴] – الاعتصام، ج ۱، ص ۵۳

[۵] – در راس این افراد، جعد بن درهم بود که از افراد مبتدع و گمراه بود، می باشد. او بر این نظر بود که الله متعال ابراهیم را به عنوان خلیل خود برنگزیده و با موسی سخن نگفتته است. او در عراق کشته شد. الذهبی: میزان الاعتدال، ج ۱ ص ۱۸۵٫

[۶] – ابن تیمیه: شرح العقیده الاصفهانیه ۵۷/۶۳٫

[۷] – همان ص ۶۳٫

[۸] – ابن قتیبه: الاختلاف فی اللفظ والرد علی الجهمیه والمشبهه (کتاب عقائد السلف) تحقیق د. النشار و د. الطالبی ص ۲۲۴- منشاه المعارف بالاسکندریه سال ۱۹۷۱م.

[۹] – مقدمه ص ۴۶۵ ط التجاریه.

[۱۰] – المقدمه ص ۴۶۱٫

[۱۱] – المقدمه ص ۴۶۰٫

مقاله پیشنهادی

به صبر کنندگان مژده بده

ما از آنِ الله هستیم و به سوی او برمی‌گردیم تا به هرکس هر عملی …